92 |سیروزنامه |هفتم
روز هفتم| مثل سرنوشت ملخها در تابستان
از اتاق مدیرگروه علوم اجتماعی تا حیاط دانشگاه، سه طبقه و پنجاه و یک پله و سیدو قدم فاصله است برای آنها که میدانند مقصدشان کجاست و باید کجا بروند.
برای من اما این مسیر طولانیتر شده. پاگرد طبقه سوم، به انتخاب دکتر «ک» برای راهنمایی پایاننامهام گذشت، پاگرد طبقه دوم به پیشنهاد همکاری دکتر «ه» و اینکه او راهنمایم باشد، طبقهی همکف جایی بود که فهمیدم بین تمایل و اظهارِ لطفِ اساتید عزیزم گیر کردهام و نتیجهی قدمهای ناامیدانهام وقت خروج از درهای هوشمند ساختمان این بود که افتادهام توی دردسر!
افتادهام وسط دعوای غیر رسمیِ دو استادی که ـ نمیدانم چرا ـ هر دو خوششان آمده پایاننامهی من را راهنمایی کنند.
گرمای آفتابِ سه بعد از ظهرِ حیاط، چند سیسی آب باقیماندهی بدنم را هم خشک میکند تا دیگر به هیچچیز فکر نکنم. مینشینم روی نیمکتی داغ و منتظر میشوم نوبت آب شدن خودم و ختم این ماجرا برسد.
چیزی کوبیده میشود به پایم! ملخیاست که لابد خودش را محض آشنایی کوبانده به من. تصوری قدیمی دارم که ملخها پرواز کردن زیر آفتاب را دوست دارند.
با نگاه دنبالش میکنم. میپرد و هنوز دو متر از من دور نشده، دو گنجشک، یک هجوم، صدایی شبیه کوبیده شدن سنگی به یک چوب، له شدن جسمی زیر منقار گنجشک و ... تمام شدن زندگی شاد یک ملخ زیر آفتاب ساعت سه بعد از ظهر!
گنجشکِ بینصیبمانده میافتد دنبال گنجشکِ شکارچی تا شاید لِنگی، بالی یا دست کم چشمی از شکار نصیبش شود اما آن یکی آنقدر زرنگ هست که همهی افتخار این شکار را به اسم و سهم خودش تمام کند. پرواز میکنند و دورترها پشت ساختمانهای روبهرو غیبشان میزند.
خودم را تحویل میگیرم که این رازبقاء پخش مستقیم، نشانهایست از خدا برای من! هر چه بد باشم از قابیل که بدتر نیستم! او سهمش کلاغ بود تا بفهمد بعد از کشتن هابیل چه خاکی به سرش بریزد و من سهمم ملخ! فقط مشکل اینجاست که هر چه فکر میکنم این نمایش و آن ملخ و دو گنجشکِ مهاجم قرار بوده چه چیزی حالیم کنند نتیجهای نمیگیرم!!
مچالهها:
یک. ملخ بدبخت روز قیامت جلویم را نگیرد خوب است!
جانش در رفت اما من نفهمیدم باید چه کار کنم!
دو. من نمیدانم بلاگفا با شما چهطور رفتار میکند. اما حال من را خیلی گرفته.
دست کم اینکه نشد وز ششم را اصلاً و امروز را به موقع بهروز کنم.
اگر نبود نوستالژیِ این سرویس و قالبهای باز و منعطفترش،
حتما «شیرازی» را در حسرت به روز شدن اینجا (!!) میگذاشتم
و میرفتم یک سرویس دیگر!
دعای روز هفتم:
اَللّهُمَّ اَعِنّی فیهِ عَلی صِیامِهِ وَقِیامِهِ وَجَنِّبْنی فیهِ مِنْ هَفَواتِهِ وَ اثامِهِ وَارْزُقْنی فیهِ ذِکْرَکَ بدَوامِهِ بِتَوْفیقِکَ یاهادِی الْمُضِلّینَ ..... خدا! کمکم کن تو این ماه درست و حسابی روزه بگیرم و شبها (بهجای خواب) یکم واس خاطر تو بیداری بکشم. منو از سیاهیها و بدکاریها دور کن و بخواه برام که همهش ذکر تو رو بگم. (همهی اینا رو میخوام که) به دست خودت (اتفاق بیفته) ای راهنمای گمشدهها!
بعدم تقصیر خودتونه . یه کمی سلیقه به خرج بدید قالب های بیان هم منعطف میشن.. نوستالژی های اینجا هم میشه بکشونید بیارید اونور . خیلی هم مشتری پسندتره .