96 |سیروزنامه |نیمه راه
شدیدا فکر میکنم هر ماه رمضان یک حرفی دارد که از هرچه بخواهی بگویی باز کلمهها جوری چیده میشوند که تو را برسانند به همان یک حرف.
و شدیدا فکر میکنم حرف رمضان امسال «سنجش غیرت مسلمانی»ِ من و هزاران منِ مدعی دیگر است. که توی قاب تلوزیون، بعد از اینکه دیدیم صفحههای کتاب خدا، پارهپاره زیر خاک و سنگ و چوب دفن شده، اصلاً چیزی ته دلمان تکان میخورد یا نه، اشک جمع میشود توی چشممان یا نه، اشتهایمان کم میشود یا نه، حال و حوصلهیمان کم میشود یا نه ...
مچالهها:
یک. دیشب با ادعا از دهِ شب افتادم به جان گوشی مادربچهها که یکساعته رامش را عوض کنم و سرعتش زیاد شود!!
دو ساعت گذشت، درست نشد، سه صبح شد، اشتهایم افتاد و سحر نخوردم، درست نشد. اذان صبح شد و نماز را بهزور و با چند گیگ آموزشِ «عوض کردن رام X8»ِ توی سرم خواندم، درست نشد. آفتاب در آمد و از همهی کارهای واجبم عقب ماندم، تمام نشد...
اگر چاقو میخوردم از رگهام به جای خون حباب درمیآمد. توی دلم همه چیز تکان خورده بود. اشک جمع شده بود توی چشمهام. حال و حوصلهام کم شده بود. نه چون همان لحظه نود و هشت نفر زیر بمباران غزه جانشان را از دست دادند، که چون نتوانستم یکساعته رامِ گوشی را عوض کنم!!
دو. اگر خواستید مورچهای را از توی قندان دربیاورید، راهش این نیست که قندان را با نهایت زورتان تکان بدهید و بگویید «اه! مورچه». چون نتیجهی کارتان این است که مورچهای بر اثر شدت جراحات لابهلای قندها جانش را تسلیم کند و مجبور شوید بالای سرش مرثیه بگیرید که جواب بچههایش را چه بدهم! چای هم کوفتتان میشود.
سه. سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم ماه رمضان، اسمش شبهای روشن است. آمده که «مجیر» بخوانید. که میگویند اگر گناههاتان به اندازهی قطرههای باران باشد، پاک میشوند.
دعای روز پانزدهم:
اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِکَ یا أمانَ الخائِفین...........خدام! امروز یادم بده چجوری بندگی کنم. یادم بده مثل اینا که جلوی تو خودشونو هیچی حساب نمیکنن باشم. دلمو بزرگ کن خدا. با توبه. با پشیمونی (از خاکبرسریهام). به حق تویی که (عدل) به همونایی پناه میدی که از (بزرگی تو) میترسن!
شب های روشنو میگم