تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

4 |سی‌روزنامه (2)

سه شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۰، ۰۸:۵۵ ق.ظ

همیشه فکرمی‌کنم برای دانستن قدرخوبی‌ها باید بنویسم‌شان. فقط سی‌روز از روزهای سال است که در اوج بدی هم می‌توان خود را مهمان خدا دانست. می‌خواهم بدانم قدرشان را.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مچاله‌های روزشانزدهم:


۱ـ ... دعای اون لحظه‌م بودی.
۲ـ ماه از نیمه گذشته... می‌ترسم.
۳ـ سهیل خودش می‌دونه "صاحب بزرگ‌ترین توفیق این‌روزها" بودن یعنی چی. خیلی براش خوشحالم.
۴ـ تابه‌حال بهت گفتم چقدر؟ ... به‌ اندازه‌ی برگ همه‌ی درخت‌هایی که تو جاده‌ی شب امشب از کنارشون گذشتیم.
۵ـ میلاد (باتاخیر) مبارک.
۶ـ تو این هفته (هفته‌ی اکرام ایتام) رسم شده کسایی که دستشون باز‌تره از یتیم‌ها بصورت غیرمستقیم حمایت مادی و معنوی می‌کنند. (به کسی که پشت ابرها نشسته: ) نمی‌شه تو هم بصورت غیر مستقیم از ما یتیم‌هات ...

دعای‌روزشانزدهم: اللهم وفِّقنی فیه لموافَقَت الاَبرار، و جنِّبنی فیه مُرافَقَت الاَشرار، و آوِنی فیه برَحمتِک الی دارِالقَرار بالهیتک یا اله العالمین ........... خدایم! در این روز من را همراه آدم‌های درست و حسابی کن و دورم کن از پریدن با رفیقان ناباب!! و عنایتی کن که توی بهشت صاحب‌خانه شوم به حق معبودیتت ای معبود تمام عالم!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزپانزدهم(نگاه ماه):
وقتی یکی تورو زیادی بزرگ ببینه و همه چیزو واگذار کنه به خودناتوانت،طبیعیه که زانوهات بلرزه.
کاش میدونست که من ضعیفتر از اونیم که درباره‌م فکر میکنه.
کاش توگریه های نیمه شبش به این فکر کرده باشه:"من از اخم خدامیترسم".
...به دعای اون لحظه‌ش محتاج بودم.
مچاله‌ها:
-سحرعجیبیه،نیازبه کپسول اکسیژن دارم.
-گاهی غربت اونقدبه آدم فشار میاره که غافل میشه از محبت‌های بی‌اندازه‌ی بالاسری‌وصاحب خونه.
این اسمش نمکدون شکستن نیست.
-خیلی وقت‌ها نمی‌شه همه چیزو باهم داشت،باید "شکر" کرد و دعا.

دعای‌روزپانزدهم:اللهم ارزقنی فیه طاعه (ت) الخاشعین و اشرح فیق صدری بانابه‌(ت) المخبتین بامانک یا امان الخائفین ......... خدایم! در این روز به من بندگی‌ کردنی چون بندگی فروتنان عطا کن و سینه‌ام را گسترده کن با توبه‌ی پشیمانان به پناه خودت ای پناه کسانی که از (عظمت و عدل تو) هراسانند!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزچهاردهم:

سفیدی توی آسمان‌شب بیشتر به کلوچه‌ای گاز زده می‌ماند. از هر طرف نگاهش می‌کنم گرد نیست. پر نور نیست. چشم‌خیره کن نیست. ماه شب چهارده نیست!
انگار همه‌ی ما را گول زده. آن‌قدری بخار بلند نمی‌شود از سر و رویش که چوپان‌های راه‌گم کرده توی دشت و کوهستان را به راه بیاورد. که قورباغه‌ها را از لانه‌هاشان بکشاند بیرون. که چشم جیرجیرک‌هارا بزند و روانه‌ی سوراخ‌هاشان کند.
سفیدی توی آسمان بیشتر به راه‌زنی می‌ماند که جای ماه‌شب‌چهارده را گرفته. ‌دلم گرفته. انگار کسی دست‌کاری کرده توی روزهای رمضان.

دعای‌روزچهاردهم: اللهم لا تُواخذنی فیه بالعثرات، و اقِلنی فیه من الخطایا و الهَفَوات، و لا تجعلنی فیه غرضاً للبلایا و الآفات، بعزتک یا عزالمسلمین ........ خدایم! در این روز به خاطر کج‌روی‌هایم سرم داد نزن و راهم را از ناسالمی‌ها جدا کن. به عزتت قسمت می‌دهم ای عزت‌دهنده به مسلمان‌ها که من را هدف تیربلاها و آفات قرار ندهی!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزسیزدهم:
چوب را از توی باغ پیدا کرده. ایستاده جلوی در آشپزخانه و مثل شوالیه‌های قرون وسطایی برای هم‌سن و سال‌هایش رجز می‌خواند که دست زدن به کاسه‌های فرنی را پایان عمر خودشان حساب کنند.
می‌پرسم «روزه‌ای؟»
برای پسربچه‌ای که عدد سن‌اش یک‌رقمی‌ست روزه‌گرفتن نه مفهوم دارد و نه دلیل. چوبش را مثل عصا می‌چسباند به زمین و وزنش را حواله‌ می‌کند رویش. بعد از ثانیه‌ای خیره‌ شدن به دیوار روبه‌رو می‌گوید: «یعنی همین‌که نباید فرنی خورد منظورته؟»
خنده‌ام را درنیامده فرو می‌برم و به‌جایش می‌گویم: «هم این‌که فرنی نخوری و هم این‌که بقیه رو با چوب نزنی»
انگار که از حضور من درآنجا احساس خطر کرده، چوبش را مسلح می‌کند و با لحن یک فرمانده‌ لشگر می‌گوید: «من روزه‌م. هر کسی هم روزه نباشه با چوب می‌زنمش»
نمی‌خواهم توی دنیای منطقی که او برای خودش ساخته بی‌منطق حساب شوم. حرفش را قبول می‌کنم. می‌پرسم: « فرنی دوست داری؟»
وقتی برایم توضیح می‌دهد که هیچ‌ غذای دیگری را در این دنیا به‌ اندازه‌ی فرنی دوست ندارد همه‌ی وجودم می‌شود علامت سوال که چرا نمی‌خواهد به این خواستنی محبوبش برسد؟ می‌پرسم.جواب می‌دهد:
«لیلا گفته نباید فرنی‌های افطار الان خورده بشه»
وقت افطار می‌بینمش که نشسته کنار لیلا. یک کاسه فرنی جلوی رویش است و نگاهش به دست‌های لیلا. حالا می‌فهمم حتا برای پسربچه‌ای که عدد سن‌اش یک‌رقمی‌ست «عاشق‌بودن» و «نخوردن» هم مفهوم دارد و هم دلیل.

دعای‌روزسیزدهم: اللهم طهّرنی فیه من‌الدّنس والاقذار، وصبّرنی فیه‌ علی کائنات‌الاقدار، و وفّقنی فیه للتُّقی و صُحبه‌(ت) الاَبرار بعونک یا قره(ت) عین‌المساکین ......... خدایم!‌ در این روز نجاست‌ها و کثیفی‌ها رو از من پاک کن و بهم صبربده تا کم نیارم برابر سختی‌های روزگار.به یاری خودت موفقم کن تا آدم‌حسابی بشم و کناردست آدم‌خوب‌هات باشم ای نور چشمی بدبخت بیچاره‌ها (یی مثل من!)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روز دوزادهم:(ازنگاه‌ماه)
چهره‌اش باهمه معصومیت سنش را از آن‌چه بود بزرگ‌تر نشان می‌داد. رنگ گونه‌هایش نگاهم را کشاند سمت خودش. با این‌که اولین بار بود می‌دیدمش اما نگاهش غریبه نبود برایم. صدای قلبش هم.
حتا اگرنگاهم به طرف در هم نبود، آمدن ورفتنش را می‌توانستم از بلندی صدای قلبش بفهمم. درک دعای دلش آسان بودبرایم "دیدار دوباره‌ حتا برای چند لحظه".
لحظه‌هایی که می‌دانست با آمدنشان نفس کم می‌آورد برای کشیدن وصدای نبضش کر می‌کند گوش اطرافیان را.
بعد از افطار دیدمش که ایستاده‌توی آشپزخانه و تکیه‌اش را داده‌ به کابینت روبه‌روی در. آشپزخانه پربوداز ظرف‌های کثیف و آدم‌هایی که می‌خواستند به صاحب‌خانه کمک کنند. او اما معلوم نبود جزو کدام دسته‌است و چرا ایستاده.
صدای "حامد" راکه شنیدم بی‌اختیار سرم برگشت سمت "او". تمام وجودش را گوشی بی‌چشم دیدم که تن‌ها برای شنیدن "حامد" و ندیدن اطرافیان غیر از "حامد" طراحی شده. نفهمیدم در آن شلوغی چطورخودش را تا دم در رساند. دستش را دراز کرد تا اولین نفری باشد که سینی پر از ظرف را از حامد تحویل می‌گیرد. چشم‌هام خیره به چشم‌هاش بود و فکرم منتظر برای اندازه‌گیری تقدس نگاهی که می‌خواست متولد شود.
همین‌قدر که به چشم‌هاش اجازه‌ی "نگاه کردن" را نداد کافی بود برای دلم تا به خدا بگویم "هدف او فقط شکار لبخند تو بوده. پس نگاهش کن!"
مچاله‌ها:
۱ـ ماه: "من کشک‌قاسم‌جون‌‌ دوست ندارم"
۲ـ کشک قاسم‌جون = کشک‌بادمجون + میرزا قاسمی

دعای‌روزدوازدهم: اللهم‌ زیّنی فیه بالسّتر و العفاف. واستُرنی فیه بلباسِ‌القنوعِ و الکفافِ واحملنی فیه علی‌العدل و الانصاف، و آمنّی فیه من کلّ ما اخاف بعصمتک یا عصمه(ت)‌الخائفین............ خدایم! در این روز با پوشش و پاکدامنی خوشگلم کن و لباس قناعت بکن به تنم. کاری کن که باانصاف باشم و از چیزهایی که می‌ترسم ازشان در امان باشم. به حق پاکی‌ت ای پناه‌گاه ترسوها!!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزیازدهم:

زمین‌ این‌جا ۶ روز زودتر از پارسال لرزید. نشسته بودیم توی سحر روز یازدهم و فکر می‌کردیم به اتفاقی که می‌تواند بنشیند توی سی‌روزنامه. هنوز جمله‌ام را که "امروز خیلی خاص بود و نمی‌شود چیزی نوشت" تمام نکرده بودم که در و دیوار و زمین مثل آدم‌های خربزه خورده شروع کردند به لرزیدن.
حرف زدن از این‌که زمین به‌خاطر سرما می‌لرزد یا درد یا ترس یا خشم تازگی ندارد. جالب‌ترین اتفاق وقت لرزیدن زمین واکنش آدم‌های درحال لرزیدن است.
مثلا یکی مثل پسرعمه‌ی من از خواب بلند می‌شود و سریع می‌رود توی چهارچوب در. یکی مثل عمه‌ام از جایش تکان نمی‌خورد و برای مرگ آماده می‌شود و در همان حال برای پسرش که قرار است تن‌ها بازمانده‌ی خانه‌شان باشد آرزوی خوش‌بختی می‌کند.
یکی مثل من که رنگ تمام سلول‌های تن‌اش از ترس ‌عوض ‌شده خودش را پناهگاهی محکم برای بغل‌دستی‌اش نشان می‌دهد و یکی ‌هم مثل ماه شروع می‌کند به از حفظ قرآن خواندن!!
مچاله‌ها:۱ـ پارسال روز هفدهم بود که زمین این‌جا لرزید.
۲ـ خدا استاد زهرچشم گرفتن است‌ ها!
۳ـ زلزله‌ی این‌جا تلفات نداشت. خیلی شدید نبود. اما درست یک‌ساعت قبلش توی دل من یک زلزله‌ی خیلی شدید اتفاق افتاد. یک زلزله‌ی خیلی خوب!

دعای‌روز یازدهم: اللهم‌ حبّب الیّ فیه‌الاحسان و کرّه الیّ فیه‌ الفسوق والعصیان. وحرّم علیّ فیه‌السخطَ والنّیران بعونک یا غیاث المستغیثین ........... خدایم! در این روز من را عاشق خوبی‌ها کن و حالم را از بدی و گناه به هم بزن. پلیدی و زشتی را هم بر من حرام کن در این روز ای (تن‌ها) شنونده‌ی فریاد‌زننده‌های بی‌چاره!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روز دهم:
احتمالا پسرعموی پیر پدریم هشتاد و نه سال پیش توی یک ماه رمضان به‌دنیا آمده که اسمش شده «رمضان» و ما صدایش می‌زنیم «عمو رمضان».
جوان‌تر که بوده کسی حریف زبانش نمی‌شده. حالا هم. سه سالی از تاریخ وصیت‌نامه نوشتنش گذشته. حتا نوه، نتیجه‌های کوچکش هم می‌دانند چیزی نمانده تا آخرین نفس‌هایش. رمضانِ دو سال پیش کمر «عمو» خم شد. رمضان قبل عصا بدست شد و امسال زمین‌گیر.
سال قبل وقتی خواستم دست لاغرش را بگیرم که از پله‌های خانه‌مان بیاید بالا، دستم را پس زد. گفت: «نمی‌‌خواد به روم بیاری که پیر شدم» بعد که نفسش به شماره افتاد، گفت: «اگر پله‌های خانه‌تان را خراب نکنید سال بعد هرچقدر اصرار کنید افطار نمی‌آیم خانه‌تان»
امسال خیلی‌ها به دست و پایش افتاده‌اند روزه نگیرد. خیلی‌ها برایش رساله را ورق می‌زنند تا ثابت ‌کنند روزه‌گرفتن برای او واجب نیست. بدهکار نیست گوشش. درجواب‌شان می‌گوید: «مگه شما به خاطر واجب بودنش روزه می‌گیرید که من به خاطر واجب نبودنش نگیرم؟»
فردا همه را افطار دعوت کرده‌ایم. عمو نمی‌آید اما. نه به این‌خاطر که پله‌های خانه‌مان را هنوز خراب نکرده‌ایم. و یا این‌که بخاطر مرض فراموشی ما را از یاد برده باشد. من فکر می‌کنم روزه‌ی او این‌جا باز شدنی نیست. این‌جا همه روزه را به‌خاطر واجب بودنش می‌گیرند. او نه.


دعای روز دهم: اللهم‌اجعلنی فیه من المتوکلین علیک واجعلنی فیه من الفائزین لدیک، واجعلنی فیه من‌المقربین الیک باحسانک یا غایه(ت) الطالبین ........... خدایم! در این روز کاری کن که من هم جزو توکل کننده‌های به تو باشم هم از اونایی که پیش تو خوش‌بخت هستن و هم از کسایی باشم که نزدیک نزدیکت نشستن. تو رو به خوبی‌ت قسم ای نقطه‌ی هدف آرزومند‌ها.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزنهم (ازنگاه‌ماه):

گاهی وقت‌ها کلمه‌ها می‌شوند گوشه‌ای از دارایی‌های من!
پنجره
گندم
آفتابگردان
مترسک
سه‌پایه
فانوس
آینه
سیب‌سبز
پلاک
بوی‌یاس
نردبام
دنیا اتاقی‌ست که باید با دارایی‌ها تزیینش کرد!

مچاله‌ها (ازنگاه حبابــ):۱ـ کسب رتبه‌ی سه رقمی ۲۱۶ کنکور سراسری‌ را به برادر "سهیل" تبریک عرض می‌نماییم!
۲ـ منظور از جمله‌ی بالا خود سهیل (بصورت محترمانه‌) است. نه برادرش. (گفتم شاید بقیه هم مثل ... فکر کنند که ....)

دعای روز نهم: اللهم‌اجعل لی فیه نصیباً من رحمتک الواسعه(ت) واهْدنی فیه لبراهینک السّاطعه، وخُذ بناصیتی الی مرضاتک الجامعه(ت)، بمحبتک یا امل المشتاقین .........
خدایم! در این روز از رحمت خودت چیزی هم به من بده و به سمت ادله‌ی بی‌چون و چرایت هدایتم کن و هُلم بده به جایی که رضایت تو آن‌جاست. یه لطفی بکن در حقم ای آرزوی آدم‌های مشتاق.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزهشتم:

باران که می‌بارد اگر از سنجاقک‌های باغ باشی باید فرار کنی که بال‌هات را از دست ندهی. اگر یک سپیدار بلند باشی به عدد برگ‌هایت پر از اشک می‌شوی. اگر زمین سخت باغ باشی نرم می‌شوی و اگر یکی از کیسه‌های سیمان گوشه‌ی حیاط باشی دلت مثل سنگ سفت و سخت می‌شود.
هیچ‌ قطره‌ی بارانی وقت سرازیر شدنش سمت زمین حکم ماموریت برای تغییر هیچ مخلوقی نگرفته. قطره‌های باران همه مثل هم‌اند. جنس تو می‌شود تقدیر قطره‌های باران. این‌که کدام قطره عامل خیر باشد کدام شر!
مچاله‌ها:
1ـ دستاورد ما زیر باران امروز: من نوشتن را بگذارم کنار و ماه نقاشی‌را!
2ـ آفتاب‌گردان را باید توی بهار کاشت!
۳ـ (ما دو تا پای سیستم) ماه: "نوشته افراد آنلاین ۳ نفر. یعنی من و تو و کی؟"

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۵/۱۸
مهدی شریفی

نظرات  (۶۰)

.....و به وسیله بادها آب فرو میفرستیم و به وسیله آن از هر گونه محصولی بر میاوریم........ 57اعراف
و سرزمین پاک (آماده)گیاهش به اذن پروردگارش میروید و سرزمینی که پلید شده است گیاهش جز اندکی برنمیآید این گونه آیات و نشانه ها را به سوی اندیشه ها میگردانیم و تنها گروهی که شکرگذارند از آنها بهره مند می شوند58اعراف


حبابــ :
ممنون. خیلی زیاد بهره‌مند شدم از نکات قرآنی‌تون. التماس دعا.


ماه:
خیلی عالی بود.
ممنون که ماروهم توثوابتون شریک کردین!
یه سوال!
اصلا چرا به آفتابگردان میگن آفتابگردان؟!
اصلا رو به خورشید نیست که من دیدم خالی بندیه...


حبابــ :
چون با جابجایی مکان خورشید سرش می‌گرده.
اونی‌که تو دیدی احتمالا درخت اکالیپتوس یا گل میمونی چیزی بوده.
میزبانی به مهربانی تو ندیده ام...
شاهد بیاورم؟
خودت!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای ما آدم بدها ـ در سر سفره ی مهمانی خداـ نیز دعا کنید


چه بزرگ‌شاهدی!
[التماس دعا]
سلام
با ارزوی قبولی طاعات

دعای امروز را تعبیر کردند به یک چارچوب ...چارچوبی که تعیین میکند فرمِ ما را ...مهربانی با یتیمان - اطعام به دیگران - سلام کردن و همنشینی با کریمان
یعنی واقعا اگه بتوانیم دعای همین امروز را انجام بدهیم و عادتمان بشود ، چقدر از برکت این ماه شامل حالمان خواهد شد؟



خوب در باب مچاله 1: یعنی چی شما نوشتن را کنار بگذارید ، ماه نقاشی را ؟ یعنی اون وقت شما نقاشی بکشی و ماه بنویسه ؟

در باب مچاله 2 : سهیل رو حتما ببرید یک گردش علمی (نیشخند) من داوطلبانه حاضرم این کار رو انجام بدم ...بالاخره زکات علم نشره

در باب مچاله 3 : هیچکس تنها نیست ( حتی اگه دو تایی تنها باشین ) ... همراه اول


حبابـــ:
سلام. یاد اون شماره حسابه افتادم ... [شرمندگی]
1- یعنی یه جورایی به این نتییجه رسیدیم بی‌استعداد می‌زنیم تو این زمینه‌ها.
2ـ درباره‌ی سهیل یه مچاله دارم برا فردا.
3ـ این مچاله‌ یه نکته ظریف‌تر داشت. احتمالا باید مسابقه بگذاریم براش!
من قطعن ازین قطره ها به عنوان باز کردن روزه بهره می برم.فقط اگه افتخار بدن بیان این طرفا.

اگه تو نوشتن رو گذاشتی کنار من اسممو میذارم آفتابگردون.


حبابــ :
برا همینه که قم بارون نمیاد. شک نکن.
فعلا همون عنوان فخیم "رمان‌خوان" کفایت می‌کنه!
منظورت از قم تهرانه دیگه؟!

نه خیر! این عنوان برا وقتیه که من رمان شما رو بخونم. که معلوم نیس کجا سر به نیستش کردی هیچی هم نمیگی


مجوزش اومد. دعا کن زودتر بیاد!
نوشتن رو نمی‌دونم ولی نقاشی رو اگه بذارید کنار یه روزی می‌شه که می‌بینین یه خط صافم نمی‌شه بکشین. یه ساقه‌ی آفتاب گردون حتی!


ماه:
بخاطر همین ساقه‌ی آفتاب‌گردونه که مداد ما تا الان روی کاغذ راه رفته!



حبابــ:
اوویلا!!
سلام

کسب رتبه عالی سه رقمی رو به سهیل خان تبریک میگم ( آیکن دست زدن ) ...

چه قدر قشنگ معنی کردی دعای امروز رو ... واقعا خدایا هلم بده به جایی که رضای تو در انجاست منکه خودم اهلش نیستم !

به قول محمد پورغلامی ، ال تی دی


حبابــ :
سلام.
مگه شما یه کم با تشویق‌هاتون استعدادهای ما رو شکوفا کنید! ممنون!
روز نهم اومدم؟!
بعید میدونم روز خوبی نبود./

با اجازه صاحبان خانه


حبابـــ :
خوش اومدی. قضیه چیه؟
آخر ۲۰۳ یا ۲۱۶ ؟؟


حبابــ :
با شما هستن سهیل خان!
دعای روز نهم عالی بود
تشکر


[تشکر]
آقا ما چاکریم این همه دست و سوت لازم نیست من متعلق به همه ام...!
چه دارایی های قشنگی مثل اینها:
ساعت
دیوار
چشمات
قلبم
نمیای
نمیخوای!


حبابــ :
دیگه چی بلدی؟
۲۰ مرداد ۹۰ ، ۰۳:۴۱ یه روزی. یه جایی. یه کسی
دعای این روزها را هر جا گیر می آورم می خوانم ....
انقدر می خوانم دلم آرامتر شود
انقدر می خوانم تا بفهمم چه خواندم
بفهمم چه نوشته
بفهمم خدا می خواهد کدام قضیه را بگیرم و من نمیگیرم!


حبابــ:
شاید این‌که بشناسیم خود را. که بشناسیم خدا را...
عمو رمضان ِ شما ، مثل خیلی از بزرگتر های ما هستند ...مثل مادرم که دکتر اجازه گرفتن روزه را به او نداده و او میگوید فعلا می توانم و میگیرم ...

بغض کردم ...


خدایا ، کاری کن که من هم از اونایی باشم که نزدیک ِ نزدیکت نشستن ... الهی امین .


حبابــ :
روزه‌ی این بزرگتر‌ها یک صفای خاصی دارد. [حسر‌ت‌آور است]
به گزارش خبرنگار سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس از وبلاگ ها، صبح امروز نماینده ی مقام معظم صنوبری پیام ایشان خطاب به حباب را قرائت کرد. متن پیام بدین شرح است :


بسم الله الرحمن الرحیم.
بازگشت شجاعانه و قهرمانانه و دست پرانه ی پیر ِ اهل ِ سیر ِ دیر ِ بلاگستان را به موطن دوم خود تبریک می گویم و از خداوند منان برای او و پیروان حقیقیش توفیق روز افزون را مسئلت می نمایم.


20/5/1390
10رمضان المبارک 1432
یک دانه حسن آقای نت.


حبابــ :
تابحال با چشم‌های نم‌ناک شده و بغض خندیدی؟
من این‌طوریم الان ...
همچنین ایشان در احکامی جداگانه، عمل به سنت حسنه ی ازدواج را به جناب ماه و جناب حباب تبریک گفت (متن پیام هنوز به دستمان نرسیده است)


حبابــ:
دستت درست. ممنونم حسن‌آقا. ایشالله همه‌ی یکی‌ها به دعای خیر بزرگان دوتایی بشوند.
خوب به نشونه ای میزدی روش که این مال منه !
مام جسارت نمی کردیم !


حبابــ:
تاباشه از این‌ جسارت‌ها.
ببین حاجی جان من می دونستم شما برگشتید ها. ولی اصلا از لحاظ دیپلماتیک درست نبود من اول بیام. باید اول شما می آمدید. بالاخره هر خونواده ای واسه خودش رسم و رسوماتی داره :))


بعد آخه این چه وضعیه؟ بالاخره یا هر نویسنده پست خودشو داشته باشه یا اینکه پس چرا دو تا نویسنده ایجاد کردید؟ می شد اسم نویسنده این باشه : ماه&حباب. می شد سه تا نویسنده باشه : 1ماه 2حباب 3ماه&حباب . که این سومی می شد برای پست های مشترک. می شد حتی چهارتا نویسنده : 1حباب 2ماه 3ماه&حباب 4من&سهیل&بهار&خانم معلم&بقیه رفقا ... . که این چهارمی هم خیلی حال میداد.

ولی جدا مهم تر از ازدواج، وبلاگ مشترکه. یعنی باید خیلی قبلا بهش فکر کرده باشید. هم به خاطر این مسائل فنی هم به خاطر خیلی مسائل دیگه. مثلا دقت کرده بودی من دیگه تاآخر عمرم از یه حدی بیشتر نمی تونم برات کامنت خصوصی بذارم؟ یعنی کامنت خصوصی مـــــردونه :)



پستهایتـــان را هم خواندم ها.


حبابــ :
ـ اگه قوانین خونوادگی‌هم نبود وظیفه‌ی ما کوچیک‌تر هاست که سربزنیم قطعا!
- آره. این یه قلم مشکل فنی پیش‌بینی نشده بود. البته تقصیر سی‌روزنامه‌ست که یکم از روال پست‌های عادی خارجه.
ـ باقی مسائل هم درست می‌گی حسن‌آقا. باید فکر بشه و تا یه حدی شده. یعنی یه قواعد و قوانینی حکم‌فرما شده و ... و ... . امید که بحرانی هم پیش نیاد. [توکل‌کردن]
- البته محروم موندن از امثال کامنت‌های مردونه‌ی یه دونه حسن‌آقای نت تلخه ولی در پس هر تلخی شیرینی‌هایی بس زیاد نهفته‌ شده. (تاهل و این‌حرفا دیگه)
خب من که به خاطر واجب بودنش فکر کنم می گیرم ولی این واجب بودنها گاهی واسطه ای میشه که یک حالی هم باخدا بکنیم و همین طوری خشک نیست هم...
202 خب البته مایه شرمساریه و افتضاحه خب...
دیگه چی بلدم؟!
اینو:
آلبوم
گریه
نامه
عاشق
آینه
گلدون
شونه
خونه
می خریم
می بریم!


حبابــ:
ببین سهیل. من قبلا (در طی یک پیامک زرد) بهت گفتم با این مدل حرف‌ها که وای کم شدم و چی چی شدم و چی چی نشدم کلاس نذار. یه بار دیگه این‌جوری بگی [...]
مساله این‌جاست که بعضی‌ها بدون وجوبش حال می‌کنن با خداشون.

[با لحن تهدید کردن]
می‌دونی که بعضی مراکزآموزشی برای پذیرش دانشجو تحقیقات اخلاقی می‌کنن از طرفشون دیگه؟
پاشو عموجون پاشو به جای اینکه به من گیر بدی یه کم خجالت بکش که خونتون پله داره .من این همه سال خونه ها رو رفتم اینهمه پله نداشت پررو...
در ضمن فردا هم افطار خونه سهیل اینا دعوتم خونه شما نیمیام تازه خونشون پله نداره راه پله شون آسانسور هم داره ...


حبابــ:
راه‌پله‌شون آسانسور داره.
آره. راه‌پله‌شون آسان‌سور داره.
کلا راه‌پله‌ها آسانسور هم می‌تونن داشته‌باشند.
سلام............
جالب می نویسید.....
به من هم سری بزنید.
التماس دعای فرج
آفرین به حسن
خوشم اومد ... دمت گرم پسر ، مدل مادر بزرگها بگم ، خیر ببینی ...
خوشگل گفتی ...

راستش به منم خبر نداده بود ، منم همین جوری گفتم یه سری بزنم بلکه از کارش پشیمون شده باشه و احساس ندامت کرده وبرگشته باشه ، دیدم اِ اِ جدی جدی برگشته و سی روزنامه اش رو که خیلی دوست دارم راه انداخته با ماه ِ آسمونش .


منم جای حباب بودم بغض میکردم ... آدم این همه هوادار داشته باشه و این همه تحویلش بگیرن خیلی خوبه والله ...

خوش به حال اونایی که این همه طرفدار دارن


ماه:
ممنون ازاین همه محبت داریم کم میاریم کم کم!
خوش بحال آدم های پرطرفدار!!
کاش یکی هم طرف ما بود!!
من که نمی‌دانم خدابیامرز اشو چه جور آدمی بوده اما خدا همه‌ی خوب‌ها را غریق رحمتش کند.
...............................اگنوستیک...................................................
سلام
طاعات قبول
واژگان ارزش معنائی زیاید دارند اگر ارزش مادی برایشان تصور نکنیم چه خوب است آنها را به این ارزانی خرج اشخاص نکنیم
اوشو زندگیش مشخص است که چه کاره است
یا علی
عمو جون. فقط خواستم بگم کامنت قبلی رو من نذاشتم. من ببلاگم کجا بود که با ناله سودا کنم. سهیل مهیلم نمیشناسم. قوربون دستت به آقات بوگو شوله زرت ما رو بفرسته سحری بوخوریم.
به عروس گلمم سلام برسون.
خودافظ.


ماه:
سلام عمو!
ممنون که تواین شرایط تااینجااومدید
حسابی شرمنده شدیم.ایشالله جبران کنیم

راستی ایشالله سایه تون همیشه روسر وبلاگ قشنگتون باشه!
دعابفرماییدمارو!!
ای وای!!! ای داد!!! ای هوار!!! ای جار!!!
این یک کامنت عمومیست
این یک کامنت عمومیست که برای هفت هشت نفر فکر کنم بگذارم
آهــــــــای
شنوندگان عزیز شنوندگان عزیز
به اطلاع می رساند من الآن داشتم شبکه 6 را می دیدم ... فاضل نظری بود و اسماعیل امینی ... بعد فاضل نظری آخر برنامه گفت بوی بهبود ز اوضاع جوان می شنوم (نه که فکر کنید انقدر با ذوقه. اون گفت "اوضاع جهان" من خودم با ذوقم) ... بعد گفت ما یه لشگر شاعر جوان قدرتمند داریم که دارن میان بترکونن ادبیات رو و اون شکوه گذشته رو به شعر برگردونن ... بعد به خدا تا همینجا که رسید من فهمیدم چه اتفاقی خواهد افتاد و برقشو تو چشای فاضل دیدم ... بعد فاضل ادامه داد : اخیرا تو یکی از مسابقات دبیرستان ها با یک شاعر جوانی برخورد کردم که باورم نمی شد اینقدر سطحش بالا باشه ... یعنی باورم نمیشد یک نفر با این سن کم اینقدر عمیق به جهان نگاه کنه .... بعد فکر می کنید بیت کی رو خوند وسط برنامه ی زنده ی سراسری؟؟؟ همه با هم بگید : ســـــهــــــــیل
یعنی اسمشو نیاورد ولی این بیتشو خوند :

حاضرم در عوض دست کشیدن ز بهشت
بوی پیراهن یوسف بدهد دستانم

وای خدا معروف شدیم ... مشهور شدیم ...
اطلاع رسانی کنید
هر هیئتی یک رسانه
هو رااااا

[آیکن سکته ی ناقص بر اثر بی جنبگی]


ماه:
به به عجب افتخاری
پس بایدخیلی بیشتر از اینا خودمونوتحویل بگیریم!!!!
به استادسهیل:امضابفرستید برا دیوار خونمون!!
ببین خیلی از حرفای روز دهمت خوشم اومد اما از دستت دلخورم.(خودت میدونی که همه ی اعمالت میره زیر سوال)
اگه یه شارژ شگفت انگیز همراه اول برات بگیرم جواب اسمس میدی؟؟


حباب:
شرمنده آخه بدموقع پیام دادی
سوالت نامفهوم بودبرام.واضحترش کن
سلام

ببینم چون جمعه بود پست روز یازدهم رو تعطیل اعلام کردین ؟!
فکر ماها رو بکنید که منتظریم ، ای بابا ، دو نفر آدم درسته ، یه پست نصفه نیمه نزاشتن ، اینم شد زندگی ( یعنی اینم شد وبلاگ ) داری ؟
ضمنا ماه خانم آسمونی ، من خودم طرفدارتم ، هیچ کم نیار ، فکر کردی به خاطر حبابـــــ اومدم ، نخیر ما مثل کارد و پنیریم از این پنیر سفیدا ها !! همونجوری


ماه:
مگه این‌که شما استعداد کور‌شده‌ی ما رو بینا کنید.
مژده! مژده!
وبلاگ امیرحسن به روز شد.
با شعری مدرن تقدیم به شاعر مشهور سهیل عزیزم.
با کامنت گذاشتن خودتان را در شادی ما شریک کنید.
عکس دسته جمعی من و سهیل در یک روز برفی شاد :
به به ، میبینم که پست روز ِ یازدهم رو هم گذاشتین ، چقدر سریع تهدیدمون اثر کرد ( کدوم تهدید ؟ !!!! ) ...

یادته زلزله ی پارسال رو ... چقدر بیخودی همه نگرانت شده بودیم !!! ...
یادته (جهت شرمنده کردن ) بعد زلزله بود که برای ریختن پول به حساب نیازمندا ، ماشین رو برداشتی اول رفتی یه کفش گروون خریدی !!! بعدش رفتی دنبال بانک هی پیدا نمیکردی !!! بعدش موفق شدی پول واریز کردی بعدش نزدیک بودن قبل اذان به خونه نرسی و روزه ات پر ؟!

هی چه روزهایی بود !!
حالا حکایت این زلزله جدیده چیه ؟
گاهی زمین میلرزونه گاهی ماه ؟


حبابــ:
سمع‌الله‌لمن حمده.‌الله‌اکبر!
من نمیدونم اینجایی که میگین زلزله اومده کجا بوده
فقط میدونم از ساعت 3 دیشب دارم به خانواده میگم زلزله اومده. کلا هیشکی به روی خودش نمیاره.
اتفاقای کوچیک باعث میشه ادم بفهمه چه چهره ی محبوب و معتبری تو خونواده داره!!


مرکز‌لرزه‌نگاری‌دانشگاه‌تهران:
این ‌زلزله‌ به قدرت 4.9 ریشتر راس ساعت 3 بامداد در حوالی شهرستان شاهرود رخ داده و بخش‌هایی از استان گلستان را هم تکان داده.
ضمنا نماز آیات برای همه‌ی کسانی که لرزیده‌اند واجب است.
من اینجا عشخ! می بینم
شما هم ؟!


ما:
داشتیم؟!
فقط یاد من او می افتم
تنها بنایی که اگر بلرزد محکم میشود دل است


درویش‌مصطفا:
یاعلی مددی!
سلام

خوب ماه آسمونی ، میبینم که خودت رو لو دادی ." با این‌که اولین بار بود می‌دیدمش اما نگاهش غریبه نبود برایم. صدای قلبش هم." ...
حس ات رو خوب بیان و منتقل کردی ...

داستان عشق ، داستانی تکراری ولی نامکرر است ... شاید بروز و ظهورش فرق کند ولی باطنش یکی است ...

ضمنا تو بخش کشک قاسم جون با هم نفاهم نداریم .بهتره با هم شمال نریم و چیزی نخوریم .

بیمار ِ ما رو دعا کنید . به دعای همه محتاج است .


ماه:
سلام.
چون پاک بود توجه‌ام بهش جلب شد.
ما هم محتاجیم.
۲۲ مرداد ۹۰ ، ۱۱:۴۵ بچه های خاکی
...
اینکه اومدی باعث خوشحالیه
قبلترها دورادور آشنا شده بودم باهاتون
ممنون از محبتت
منم یه زمانی مخاطب "خانه ای که دیوار ندارد"وبعد"تن ها"بودم
حالا هم که اینجام
مثل خیلی ها
اسمتون روتومخاطب هازیاد میدیدم
اون کامنتی هم که التماس دعاگفته بودید که وقتی چشمشون افتاد به پرهای خادم های حرم امام رضا یاد شما بیوفتن و... .
تو خاطرم مونده ازقدیم.منم دعاکردم براتون!!!
به اون آدرس متروکه سرنمیزنید که ماهم سر بزنیم!!؟
خب راش بندازین
مشکلات اینترنتی دامن گیر شده نکنه؟
الان اینجا رو دوتایی به مسنجر تبدیل میکنیم خوب!!
بسم الله!
من یادم نمیاد واقعا!
شایدم با یه آدم دیگه اشتباه شدم. آدمای همنامم بودن آخه
چون بعید میدونم برای یادم از این تعبیر استفاده کرده باشم.
ممنون از دعات(یکی که داره یخش باز میشه برای "تو" خطاب کردنت)

اون خونه دیگه مرده.
یه پیشنهاد بدم؟
کامنتای خصوصی رو که براتون میذارن هرکی باهرکی کارخصوصی داره اولش بنویسه به حباب یا به ماه که فقط همون بخونه! البته خیلی آدم باید فضول نباشه که مال اونیکی رو نخونه!
چی گفتم!!!
ما اینجا حس آزادی بیان نداریم خوب!




دستکاری ازمسایل امنیتی بود
آره
میفهمم چی میگید
کاش بشه یه جوری ازاول کنترل شده برخورد کرد که نشه اینجوری آخه تقریبا میشه حدس زد آخروبلاک داری ها رو یه جورایی!!
خب:
هرکی برا من کامنت گذاشت فقط من میخونم
هرکی برا حباب کامنت گذاشت باهم میخونیم
!!!!!!
اوهوم
اعتماد به آدم های واقعی اطراف که باهاشون برخورد داری هم یه جورایی سهل انگاریه چه برسه به اینکه به یه شخصیت مجازی اعتمادکنیو اونو ندیده برا خودت بزرگ کنیو......
دوستای من هم خیلی درگیراین مسایل شدن ومتاسفانه خیلی ضربه خوردن از نظرعاطفی ونتونستن کنترل کنن و...


مهم کنترل حالاست!!
سلام


نماز روزتون قبول











ماه:
سلام
عبادات شماهم قبول
حرم می رید دعا کنید برامون
ما که همون با شعر گفتنم رومون نمیشه کامنت بذاریم!



ماه:
برای چی؟ اینجا که کسی نیست.
حرم شاهچراغ ع یا خواهر بزرگوارشون آبجی؟!

شما هم تو دل طبیعت میری جای ما رو خالی کن

ضمنا وبتون خیلی باحال شده ها

باحال بمونه ایشالا!!!!


یاد پارسال افتادم این روزا!!
چه روزای سخت ولی ماندگاری بود

الحمدلله به خاطر همه چی

التماس دعای فرج


شیرازی؟؟خوش بگذره ایشالله
طبیعت اینجا بینهایت عالیه جاتون خالیه
آره
الحمدلله
ببینم شمام منظورتون از فرنی همون شیربرنجه؟ امسال حسابی گیجم کردن این اسم ها و رسم ها.

مث که اونجایی که شما هستین حسابی پرجمعیت و پر رفت و آمده! خوش به حالتون بابا!

همیشه اسم معشوقه ها یا باید مه تاب باشه یا لیلا!(؟)


حبابـــ :
نه. دقیقا همون فرنی منظوره.شیربرنج یه چیز دیگه‌ست.
نه. بعضی‌وقت‌ها می‌تونه س.مهدی هم باشه! [کلی خندیدن]
الان که دعای روز چهاردهمتون رو خوندم یه پیشنهاد دیگه به ذهنم رسید!
شما مطلب بذارین ما خودمون حدس بزنیم مطلب مال کدومتونه!!
الان این معلومه که نوشته ی ماهه! مـــــــــاه بانو! مشخصه که خیلی تو طبیعتی!

غلط تایپیتم بگیرم خیالم راحت باشه! قورباغه نه غورباقه

سر سجاده بودم
اومدم دعای روز چهاردهم رو بخونم گفتم اینطوری نمیشه!
اومدم هم پیشنهاد بدم! هم غلط بگیرم هم بگم سلام!!!هم بپرسم خوب چرا من الان برای پستت حرفم نمیاد!؟ من دلم میخواد با ادبیات خودم بحرفم نمیشه!


ماه:
انقد سطح پایین نوشته شده متن امروز یعنی؟
امتیازازشماکم میشه بابت این حدس!!
نوشته های من قبلش(ازنگاه ماه)داره.
حباب شب توخواب احتمالا نوشته متنشو ندیده قیافه غورباقه شو
طبیعت اینجامعرکه س.هوای تابستونشم اونقدمتفاوته که من زیر نور مهتاب دیشب یه سرمای اساسی خوردم!!
سجاده نشینی تونم قبول.
ما خیلی خوشحال میشیم کامنت هادرباره پست ها باشه.اما این مدل کامنت ها کم دیده میشه ازمخاطب هامون.
خب نمیدونستی که بعضی وقتا ماه شب چهارده جاش عوض میشه؟ اکثر مواقع همین شب چهارده گنده میشه و درخشان. اما بعضی وقتام جابه جا میشه.(ژست یه منجم عینک ته استکانی)

زودی دنبال مقصر میگردی؟ چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید...
(ژست سهراب درحالیکه دست میکشه به ریشاش)

چه زود دیر میشود! دو هفته ی رمضون پرید!(ژست قیصر امین پور...)


حبابــ :
نه. من فقط می‌دونم که بعضی‌وقت‌ها مردم به جای داستان نوشتن برای مجموعه‌ی م.ه مشغول وقت گذرانی در نت هستن!!
پس شما هم متوجه شدید؟!!!!فک کردم من دچار توهم شدم
منم وقتی دیدمش یهو دلم گرفت ...نمیدونم چرا؟شاید به خاطر اینکه دوست دارم هر روزش همون روزی باشه که باید باشه شاید چون دوس دارم هر روزش یه اصالت متفاوت و خاص خود همون روزداشته باشه


حبابــ :
آره. چند روزی هست توی نخش هستم. دلم دنبال یه چیزیه که خلاص بشه از این نگرانی.
ندهد فرصت گفتار به محتاج ، کریم
گوش این طایفه آواز گدا نشنیده ست ...
بعد من اصلا ماه و ندیدم!
ولی مامانم از دیشب میگه ماه یه جوریه! شبیه ماه شب چارده نیست! یعد من بازم ندیدم کلا!
(دارم فک میکنم میتونستم بیشتر علامت تعجب بذارم یا نه!)


حبابــ :
راست می‌گن ایشون.
سلام

دعا کنید . دعا کنید به این روز ِ عزیز ، به تبرک متولد این روز ، شفای مریضان و بخصوص دلهای مریض را از خدا بگیریم ...


ماه:
دعا کنیم....
آره والله!

مسئله ی دیگری هم که برای به عنوان یک متفکر مدرن در مواجهه با مطالب این پست شما مطرح است این است که : خیلی هم خوش خط می نویسید آدم کیف می کنه


ماه:
تایید براچی بود دقیقا؟!
!!
خوش خط؟؟!!
سلام
تبریک میگم این روز رو عیدتون مبارک

میدونی بدتر چیه؟ این که یکی تو رو بزرگ ببینه و تو هم خودتو بزرگ ببینی اونوقت واویلا میشه
یاد اون دعای امام سجاد ع افتادم
خدایا اگه به من در چشم مردم عزت میدی در نگاه خودم به من ذلت بده تا من خودمو بزرگ نبینم(البته مضمون دعا این بود جمله بندیش فرق می کنه)


نه نرفتم شیراز
هرچه فکر کردم نتونستم تن ها برم
نتونستم تو این ماه عزیز از سایه ی حضرت معصومه س دل بکنم


چیزای بزرگی به شما عطا کنه همون که مولود امروزه و کریم اهل بیت

محتاج دعاتونیم هردومون


ماه:
ممنون از دعایی که نوشتیکاش هیچ وقت اینجورنشه.
ایشالله همیشه زیر سایه ش شادباشید
میلاد هم مبارکباد برشما!
اگه ما خودمونو درست نشناخته باشیم چی؟
گاهی همین چیزاس که روح ادمو بزرگ میکنه و بهش ظرفیت میده
گاهی هم زمین میزنه
گاهی هم باعث شناخت بیشتر میشه
.
.
امیدوارم درست منظورتو متوجه شده باشم


آره خب.
من ازلرزیدن زانوهاگفتم.وقتی که نمیدونم قراره چی بشه.فکربه زمین خوردنی که زخمش ممکنه همیشه بمونه عذابم میده.
سلام...
نمی دونم چراها ولی خب شاید هم بدونم ولی به هر حال این بیت به یادم اومد:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند
ربط داره خب!
این روزها چه قدر کامنتدونی وبلاگها تاییدیه!


ربط داشت.

آخرالزمونه خب،احتیاط شرط عقله!!!
آقای دانشمند میگن:
آخر زمون مردم شب قدرشونو گم میکنن."پیرو ناقص بودن ماه شب چهارده"
التماس دعا


حباب:
نقل از روایته؟
گفتی ماه از نیمه گذشته...میگم نگاه کارمون به کجا کشیده! دیروز از رادیو شنیدم یارو مثلن داشت اخلاقی صحبت میکرد میگفت نیمه اول ماه رمضونم گذشت مث نیمه اول فوتبال...اما نیمه دوم سخت تره زودتر میگذره هیچ وقت اضافی ام نداره!

منظورت از م.ه ماهنامه داستان بود؟ الان یه چیزی نوشتم ذوق دارم میخوام برا همه بفرستم. توام که اصن محل نمیدی به آدم نمیدونم برات بفرستم یا نه...


نه. منظورم دقیقا مدرسه هنر بود.
بفرست سریع [تهدید کردن]
همه ی پست مچاله شد که!

1) کناش بقیه روهم دعا میکردین خوب!
2) م.ا.ه شما که سر جاشه. ترس گذشتن ماه برا ماست. ماه از نیمه گذشت و ماه من هنوز در محاق است ... یارب از ابر هدایت برسان باران را...
3) ماهم میدونیم اتفاقا!!!
4) اینو کمرنگ مینوشتین فقط خودش بخونه!پیشنهادات من زیاد شده انگار!
5)میلاد شماهم (باتاخیر) مبارک!
6) یه روایته از پیامبر که: هر کس سرپرستی یتیمی کنه ، و دست نوازش بر سر او بکشه ، خداوند بهر موئی که از زیر دستش ‍ می گذره ، حسنه و پاداش خوبی به او می دهد، و گناهی از گناهان او را محو می کند، و بر درجه و مقام معنوی او می افزاید.

حالا مگه میشه منه پشت ابر رو غیر مستقیم یتیم نوازی نکرده باشه! هرچی داریم از یتیم نوازی اونه. فکنم بد گفتم حرفمو!ولی گفتم!
یاعــــــــی


حبابــ :
1ـ خب هستیم دعاگو در حد لیاقت‌مون.
2ـ این م.ا.ه خیلی‌وقت است قرص کامل شده و مانده همینطوری.
3ـ خوش‌به‌حالش.
4ـ آروم گفتم که.
5ـ ممنون.
قطعا همینطوره.
"صاحب بزرگ‌ترین توفیق این‌روزها" بودن یعنی چی؟؟


حبابــ :
یعنی یه چیزی که خودش و خیلی‌های مثل خودش آرزشو دارن براش به وقوع پیوسته.
خیلی خوب دعاها رو ترجمه میکنید
خیلی خوب هم مینویسید
کلا وبتان خیلی خوبه
خوشم میاد
موفق باشید


ماه:
نظرلطفتونه.
التماس دعا. یاحق
سلام

داریم به شبهای قدر نزدیک میشیم ... نهج البلاغه رو میخوندم ... رسیدم به جایی که حضرت از اهل کوفه فریاد بر اورده بودن ... میگفتن خسته شدم ...
امروز توی مسجد هم سخنران می گفت امام پیغمبر رو در خواب دیدند و شکایت از کوفیان کردند پیامبر فرمودند دعایی بکن و ایشون دعا کردند که خدایا از من بدتری برای کوفیان و از انها بهتری برای من در نظر بگیر و پیامبر امین گفتند ...

به حق این شبهای عزیز ، خدا هیچ کسی رو نا امید از در ِ خونه اش برنگردونه ، این روز و شبها شفای تمام مریض ها رو بخواهیم، مخصوصا مریض هایی که از داشتن نعمت مادر محرومند و دست محبتی به سرشون کشیده نمیشه ...
سلام بر حباب قدیمی و ماه جدید
خوشحالم دوباره می نویسید


سلام.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی