8 |رویزمینماندهها
کارهای روی زمینمانده.کارهایی که همیشه خواستهای انجامشان بدهی اما نشده. که اگر وزنشان زیاد شود میچسبند به دلت. یا شاید به سرزمینی توی روحت. آنوقت دیگر هیچ سیلی نمیتواند ببردشان. هیچ آتشی نمیتواند بسوزاندشان. میمانند تا که یک روز با دست خودت از روی زمین برشان داری.
کارهای روی زمین مانده از هرجایی میتواند بیاید. از آرزویی، خواستهی عزیزی، گفتهی پیری، خواهش کودکی...
مثل اینکه همیشه خواستهباشی مثل همهی مردها یک دانه کیف چرمی کوچک برای مدارک به درد بخور و به درد نخورت داشته باشی اما هیچوقت حتا نزدیک نشدهباشی به مغازهی کیف فروشی. یا اینکه روزهای مجردیات خیالپردازی کنی که دست همسر آیندهات را بگیری و توی چمنهای کنار رودخانهی خشکشدهی قم، زیر نور پرژکتورهای 2000، توی شب، راه بروی اما نرفتهباشی.
یا هفتماه با خودت کلنجار بروی که به ملوک خانم بگویی مستاجری بهتر از من گیرتان نمیآید اما وقت تصفیهحساب با یک لبخند بگویی: «دنبال خانهام. خیالتان راحت»
محرم امسال تصمیمم میشود پنج ساله. اینکه قصهی 12 امام را با شکل و نقاشی برای محمد۶ ساله بگویم. به امام صادق رسیدم و قصهام ناقص ماند. حالا دیگر آنقدر بزرگ شده که نمیشود با نقاشیهای بچهگانه کشاندش پای قصههای روی زمین مانده.
کارهای روی زمینماندهام دارند سنگین میشوند.میترسم تصمیمهایی که بهشان عمل نکردهام آنقدر زیاد شوند که یکروز تمام روحم را مال خودشان کنند.
حتا با اینکه عهد کردهبودم اینطور شخصینوشتهها را نگذارم در معرض دید اما نشد ...
اینهم روی همهی کارها و تصمیمهای روی زمین مانده.
میدود از این ور آن ور
دستش را میگیرم و گوشه ی افکار مقشوشم جایش میدهم در می رود ... دارد صبح میشود
هین گریز پایش سر می خورد ... می افتد ... کمرش شکسته انگار
کاره روی زمین مانده را کنار بقیه ی دوستانش می گذارم
صبح آمد
روزاز نو ... کارهای روی زمین مانده از نو
حبابــ:
جالب بود. آدم دلش میخواد بشینه با این رو زمین موندهها حرف بزنه ببینه نظرشون چیه کلا!