تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

8 |روی‌زمین‌مانده‌ها

جمعه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۰، ۰۷:۵۰ ق.ظ

کارهای روی زمین‌مانده.کارهایی که همیشه خواسته‌ای انجام‌شان بدهی اما نشده. که اگر وزن‌شان زیاد شود می‌چسبند به دلت. یا شاید به سرزمینی توی روحت. آن‌وقت دیگر هیچ سیلی نمی‌تواند ببردشان. هیچ آتشی نمی‌تواند بسوزاندشان. می‌مانند تا که یک روز با دست خودت از روی زمین برشان داری.
کارهای روی زمین مانده‌ از هرجایی می‌تواند بیاید. از آرزویی، خواسته‌ی‌ عزیزی، گفته‌ی پیری، خواهش کودکی...
مثل این‌که همیشه خواسته‌باشی مثل همه‌ی مردها یک دانه کیف چرمی کوچک برای مدارک به درد بخور و به درد نخورت داشته باشی اما هیچ‌وقت حتا نزدیک نشده‌باشی به مغازه‌ی کیف فروشی. یا این‌که روزهای مجردی‌ات خیال‌پردازی کنی که دست همسر آینده‌ات را بگیری و توی چمن‌های کنار رودخانه‌ی خشک‌شده‌ی قم، زیر نور پرژکتورهای 2000، توی شب،  راه بروی اما نرفته‌باشی.
یا هفت‌ماه با خودت کلنجار بروی که به ملوک خانم بگویی مستاجری بهتر از من گیرتان نمی‌آید اما وقت تصفیه‌حساب با یک لبخند بگویی: «دنبال خانه‌ام. خیالتان راحت»
محرم امسال تصمیمم می‌شود پنج ساله. این‌که قصه‌ی 12 امام را با شکل و نقاشی برای محمد۶ ساله بگویم. به امام صادق رسیدم و قصه‌ام ناقص ماند. حالا دیگر آن‌قدر بزرگ شده که نمی‌شود با نقاشی‌های بچه‌گانه کشاندش پای قصه‌های روی زمین مانده.
کارهای روی زمین‌مانده‌ام دارند سنگین می‌شوند.می‌ترسم تصمیم‌هایی که بهشان عمل نکرده‌ام آن‌قدر زیاد شوند که یک‌روز تمام روحم را مال خودشان کنند.
حتا با این‌که عهد کرده‌بودم اینطور شخصی‌نو‌شته‌‌ها را نگذارم در معرض دید اما نشد ...
این‌هم روی همه‌ی کارها و تصمیم‌های روی زمین مانده.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۶/۲۵
مهدی شریفی

نظرات  (۱۳)

با کفش کوه روی اعصابم راه می رود
میدود از این ور آن ور
دستش را میگیرم و گوشه ی افکار مقشوشم جایش میدهم در می رود ... دارد صبح میشود
هین گریز پایش سر می خورد ... می افتد ... کمرش شکسته انگار
کاره روی زمین مانده را کنار بقیه ی دوستانش می گذارم
صبح آمد
روزاز نو ... کارهای روی زمین مانده از نو


حبابــ:
جالب بود. آدم دلش می‌خواد بشینه با این رو زمین مونده‌ها حرف بزنه ببینه نظرشون چیه کلا!
از کنار ِ کتابفروشی رد می شوم ، دلم میخواهد دوری داخلش بزنم ، یاد ِ تمام کتابهای توی کتابخانه ام می افتم که هر وقت از کنارشان رد می شوم انگار تک تک شان باطعنه به من می گویند : یادته با چه اشتیاقی اومدی تو کتابفروشی و دنبالم می گشتی که زودتر بخریم و بخونیم ، پس چی شد ؟ و من این صداهای اشنا را به گوشه ی خلوت مغزم میرانم تا به وقتش ...

امان از کارهای بر زمین مانده ... هیچوقت تمام نمی شوند ...



حبابـ :
اگر دست آدم برود به برداشتنشان از روی زمین تمام می‌شوند.
ممنون که هستید.
گفتم امام غائب را انتظار می کشم...
گفت تو خود حاضری آیا ...؟



حبابــ :
شاید این‌که فقط حاضرم تماشا کنم.
منم کارای مونده زیاد دارم

مدتهاست میخوام چند تا کتاب ناب بخونم اما نمیشه
کلی کار مونده دارم .
به خیلیا قول دادم یعنی ازم انتظار دارن که همکاری کنم باهاشون ... اما اصن وقت نمیشه...

دعا کنید برامون



حبابــ :
این اوضاع قابل درک است.
همچنین/
تبحر خاصی دارید در ش ک س ت ن .



حبابــ :
شکستن؟
شما که قشنگ‌تر شکستن را شکسته‌اید: ش ک س ت ن!
وبلاگتان صفای گذشته را ندارد!
شما را چه شده؟



حبابــ :
احتمالا امانت‌مان را خوب نتوانسته‌ایم به بار کشیدن!!
سلام

معلومه که وقتی مشغول ساختن بیت الشهدا باشین دیگه به وبلاگتون نمیرسین ...حق هم دارین ..خدا قوت ... آفرین به این همت ...

اجرتون هم با همون شهدا و امام ِ شهدا


التماس دعا



حبابـــ :
[علامت سوال و علامت تعجب!!]
مشهد بودیم خب.
ممنون از لطفتون.

خب به درد ما میخوره این شخصی نوشتا. یاد بگیریم عبرت بگیریم تا دچار سرنوشت آدم سرخورده و شکست چشیده و داغونی مث تو نشیم
۳۰ شهریور ۹۰ ، ۱۱:۳۰ زینب سادات√
سلام
گفتم خبری بگیرم. خیلی وقت است که نیستید!
یا علی
۰۴ مهر ۹۰ ، ۲۱:۵۰ آخرین برگ
کارهایی که روی زمین می مانند و عذاب وجدانی که دارد عادت می شود
۰۷ مهر ۹۰ ، ۲۱:۲۳ یاردبستانی
سللللللام
چطوری رفیق ؟
حالا ما باید آخر صف بفهمیم مینویسی .هان ؟؟؟
میدونی ؟ یکی از همین روی زمین مانده ها اینه که مثلا به همسر بانوی گرامی بفرمائید اینجا ادمای خلی مثل من هم کامنت میزارن. یا اینکه مثلا من قراره مدت ها برای کاری بسیار خصوصی ببینمت که هنوز نشده یا اینکه مثلا بدونی زمین خیلی سنگینه اما نه اونقدر که باز نتونه کار های دیگه ای رو هم روی خودش تحمل کنه .
اصولا آدم تا این زمین مونده ها رو از زمین بر نداره نمی تونه راحت بلند بشه.
علی (ع) : تخففوا تلحقوا.
۰۹ مهر ۹۰ ، ۱۹:۱۸ عین صاد میم
سلام
یکی رو زمین مانده های من اینه که می خیلی وقت بود می خواستم دعوتت کنم (مجردی) بیای خونمون شامی ناهاری چیزی نشد...
بعدترها تصمیم گرفتم دعوتتون کنم خونمون (متاهلی) اون م نشد...
می گم بی خیال حالا نمی شه شما اول مارو دعوت کنین؟؟؟



سلام
خوش‌اومدی

آدمای توی عقد خودشونم نمی‌دونن کجا دارن زندگی می‌کنن.
پس منتظریم دعوتمون کنین!
۱۰ مهر ۹۰ ، ۱۴:۴۴ خانم معلم
سلام بچه ها
شماها کجایین ؟!!!

...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی