تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

17 |تنهایی و تن‌هایی

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۱:۳۶ ب.ظ
تنها رسیدن به خدا سخت‌ترین انتخاب است برای آدم‌های ضعیفی که توی شلوغی‌ها گم‌شده‌اند.
برای دیده‌شدن توی چشم‌های خدا، اول باید فرشته‌ای زمینی نگاه‌مان کند. که یک‌مان بشود دو. که زندگی‌مان ستونی پیدا کند و آن‌وقت است که می‌توانیم با اطمینان قدم برداریم. در هر جاده‌ای و با هر جنسی.
برای رسیدن به خدا باید با فرشته بود نه: «تن‌ها»

تن‌ها




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۲/۰۱
مهدی شریفی

نظرات  (۴۹)

دل باید به خدای فرشته‌ها داد که "فرشته‌" زمینی تو را هدیه‌ات کند.
باید تن‌ها شد تا دل به خدای فرشته‌ها داد... آن‌وقت فرشته‌ای هدیه‌ات می‌کند و تو را به سمت خودش می‌خواند...


"ممنون از این پست پر از فانوس"



شرمنده مون کردی استاد!!!!
انشالله همیشه تنهایی هایت پرباشد از عطر یاس ونگاه خدا


ممنون


چه قشنگ :)

خدا فرشته تون رو برای شما و شما رو برای اون حفظ کنه




[آرزوی خوشبختی برای شما]


گفته بودم؟
آن بالا سمت راست، متن گوشه ی وبتان را خیلی قشنگ نوشتید.خیلی خیلی قشنگ




اثریست از حضرت استاد م.شریفی!!
هرچند که در توانایی ایشان شکی نیست اما معتقدم مثبت یا منفی بودن هر نظر وابسته به نگاه خواننده است
شادمانیم که خوب خوانده شد!!!
چقدر سخته دو شدن با یکی که تو نیست و...
تنها خدا میدونه یک ها رو چطور با دوشون ، دو کنه.
رسیدن به خدا انتخاب نیست
رسیدن به خدا اونم تنها ، تنها راه حله ! چه با دو ، چه بی دو
ستون زندگی ؟؟؟
تا دو نشیم زندگی مون یعنی بی ستونه؟
برای با فرشته بودن باید فرشته شد؟



تافرشته نباشد که نمیتوان فرشته شد!!

البته این برای " آدم‌های ضعیفی که توی شلوغی‌ها گم‌شده‌اند"بودا
نه آدم های قویی که تو لحظه به لحظه شون تن ها ی تن ها خدا رو دارن
البته ناگفته نماند طعم داشتن خدا وقت دو شدن خیلی خیلی متفاوته




م.شریفی:
[تاییدکردن خط آخر حرف های ماه]
۰۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۱۷ زهره سعادتمند
صد در صد تایید می شود!
(بسوزه پدر تجربه)






۰۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۱۸ زهره سعادتمند
آقا! این چه وعضیه؟
چرا این حباب و ماه ٍ شما توی وبلاگ دوستان نمیاد بالا!! آدم همش باید استرس داشته باشه که یوقت به روز کنید و ما نفهمیم!



م.شریفی:
احتمالا بلاگفا ما رو به‌عنوان دشمنان شناسایی کرده!
ولی اگه از طریق مطالب دوستان پیگیر وبلاگ‌ها بشید دقیق‌تره. کلا پیشنهاد می‌کنم وبلاگ‌ها رو از اون آیتم پیگیری کنید.
مهدی جان من هیچ وقت درست این جور چیزا رو نفهمیدم ولی سعی میکنم با گذاشتن یه گل واسه تو و ماه و فرشته و خدا به همه لبخند بزنم.
با تشکر
تن ها





تشکر
۰۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۶:۲۷ زهره سعادتمند
آقا! من تا حالا شونصد بار رفتم این "خانه کتاب". هی به آقاهه میگم "تن ها" اومد؟ "تن ها" اوردید؟ "تن ها" چی شد؟
دیگه اصن کچلش کردم!
بعد امروز گفتش که ما هی پیگیری میکنیم ولی انگار پخش نشده هنوز. گفت هنوز ندادن به پخشی ها.
درسته آیا؟

(من از اون آدمای بی فرهنگی ام که از خرید اینترنتی خوشم نمیاد!)



ماه:تا مخاطب سوال بخونه وجواب بده بااجازه من نظرمو میگم ایشالله بیان وتصحیح کنن اشتباهات رو!

من هم پیگیرش بودم واین جور که فهمیدم مدلشون این جوریه که اول کتاب رو فقط تو فروشگاه خودشون میارن بعد یه مدت به بقیه کتاب فروشی های شهرهای مختلف هم میدن حالا این طرح چقد طول میکشه رونمیدونم ولی احتمال میدم تا نمایشگاه کتاب اردیبهشت طول بکشه!!



م .شریفی:
بین 20 روز تا یک ماه از زمان انتشار. احتمالا می شه همون نمایشگاه. (البته شنیده شده چشمه رو از داشتن غرفه قراره محروم کنن)

خدا کند که آن فرشته ملک عذاب نباشد
من تو کف نقاشی ام...
.
آقای شریفی. رمان تان را خواندم و چندین سوآل دارم. می شود آدرس ایمیلی بدهد که بفرستم یا این که همین جا بنویسم؟



به دو تاش هم میشه بها داد. نه؟ هم این جا هم اون جا !
خدا طبیبیه که برای همه بنده هاش یه نسخه واحد نمی پیچه حتی اگر بعضی از نسخه هاش خیلی تعریف شده و اثر گذار هم باشن مثل تن ها بودن




قبول دارم این جملات رو اما رنگ این راه یه رنگ دیگه ست!
۰۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۷:۵۱ زهره سعادتمند
آخ! خدانکنه.
ما با چشمه کلی کار داریم.
ینی ببین تا تو کتابتو چاپ کردی چشمه رو محروم کردنا!



آره. در توضیح تخلفات چشمه هم گفتن کتابهایی که در چندماه اخیر به ارشاد دادن (برای کسب مجوز) از نظر محتوایی خیلی مشکل دار بوده.
[ما به سد کرخه بزنیم خشک می شه, چشمه که جای خود داره]

[خندیدن زیاد]
باسلام
جشنواره وبلاگ نویسی مبارزان سایبری برای همسنگران ارزشی
لطفاشرکت نمایید.
تاسنگری دربرابردشمنان ولایت شوید.
برای رسیدن به خدا باید از تن ها گذشت...



برای رسیدن به خدا میتوان تنها بود میتوان با تن ها
برای رسیدن به خدا باید از "تعلق خاطرو وابستگی" به تن ها گذشت
برای تان ای-میل فرستادم. و منتظر جواب هستم.
سلام علیکم و رحمة الله...

راستش از بچگی وقتی معلم کلاس از کسی خیلی تعریف می کرد حسودی ام می شد! ولی خب باعث نمی شد که بر علیه اش کار بدی بکنم و یا مثلاً سر به نیستش کنم آن شاگرد بیچاره را،
ما هم وقتی تعریف خانم معلم را از شما دیدیم حسودی مان شد ... و خلاصه این که هوای خودت را داشته باش آقا جان،از رشت تا قم فقط هفت ساعت راه است!

آمدم که تولد ذره ذره ی "تن ها" را بهتان تبریک بگویم آقا مهدی.
ان شا الله همیشه موفق و سربلند باشید و جیره خوار اهل بیت عصمت و طهارت.
ما هم شاگردی بزرگان می کنیم و اجرت خویش می گیریم و چشم به دست کریمان اهل دعا داریم و عشق به بر زمین خوردگان عظمت اولیاء.
پس دعا بفرمایید.


سلام آقا محمد حسین.
شما از قدیم در کلاس این بزرگوار جای خوب خوب داشتید.
انشالله همیشه زندگی ت پر از نظر اهل نظر و صاحب نفسان باشد. التماس دعا و ممنون از لطفی که داری.
راستی سر کار خانوم ماه!

می خواستم موفقیت آقا مهدی را به شما تبریک بگویم، اما به آقا مهدی تبریک می گویم به خاطر داشتن همسری که قرار است روزهای موفق مهدی در دامان پاک ایشان رقم بخورد.

یا مولا مددی



تشکر فروان بابت نگاه پرازلطف ومحبت شما
انشالله همیشه در راه رضایت خدا قدم برداریدو سعادتمند وعاقبت بخیر شوید!!
و باید خودت فرشته باشی تا خدا فرشته ای در سر راهت قرار دهد
برای هم و باهم بمانید

از معرفی کتاب دوستان رسیدم به حباب و ماهتان
مشتاقیم به شدت که بخریم در نمایشگاه و بخوانیم




خدا فقط به فرشته ها نگاه نمیکنه ها!
چقدر دیر به دیر می نویسید.



اکاش همه چی آروم باشه که زود به زود بنویسن
برای نویسنده:
ستون خیمه‌تان محکم باشد ان‌شاالله
این روزها که کتاب‌شان در آمده حتما خیلی محکم‌ترند!
برای حباب:
حبابِ ذوقت نترکد ها یک دفعه، اما من هم به این نتیجه رسیدم که طرح روی جلد چنگی به دل نمی زند.
راستی آسمان نمی ترکد اگر یک خبری از چاپ کتاب توی وبلاگ‌ت بزنی
یاعلی
درضمن فکر نمی کنید این پست با شعر هدر وب‌تون جور در نمیاد؟



فرشته تن بلاخیز نیست.درمتن توضیح داده شده
وظیفه اش ایجاد آرامش و رساندن به سعادت است
سلام
پاسخ‌نامه‌ی‌تان را خواندم. و خیلی خوش‌حال شدم از این‌که نارحت نشده‌اید. و البته سرِ بعضی مسائل مثلِ قضیه‌ی عموجواد قانع نشدم، ولی در کل خیلی ممنون. خیلی خیلی ممنون. امیدوار بودم چشمه توی نمایش‌گاه باشد تا کتابِ‌ حضرت‌عالی هم بیش‌تر دیده شود. ولی مثلِ این‌که مسئولین فرهنگیِ‌ ما آدم‌های سیاست‌مداری نیستند و به دورها فکر نکرده‌اند. به خیلی دور. جایی به قاعده‌ی قیامتِ دیر و دور. یا علی مددی!
راستی، با این‌که هنوز باورم نمی‌شود که آن عکسِ روی جلد، عکسِ‌ انارِ خشکیده باشد، امّا انگاری طراحِ‌جلد هم می‌خواسته به امیرخانی ادای دین کند!
إن شاء الله که زنده باشم داستان‌های بیش‌تری از شما بخوانم. والسلام.
سلام
پست‌مایی فرستادم توی وب‌م به نام‌ت، تحفه درویش!
تشریف آ‌وردید کف پایتان روی تخم چشممان.
یاعلی



تاثیر متنتان زیاد بود روی روحش فهمیدمش که پر از اشک است....!
[حسادت]
خب، همیشه هم این طوری نیست!
برای بعضی ها هم همین دوتایی شدن معادل روزمره تر شدن بوده.
پست قابل درکه البته، و خیلی هم زیباست. فقط می‌خواستم تصورات خیالبافانه ی ملت درباره دوتایی شدن رو بریده باشم!
خوشبخت بمانید همیشه.



باخیالبافانه بودن تصور شدیدا مخالفم این روزها اطرافم پراست ازمثال نقض

پیشرفت ورسیدن به هدف حالات مختلف داره
-تنها با دوری از تمام موجودات زمینی ورهایی از تعلقات دنیوی
-با بودن درمیان جمع یادگیریها عبادتهای گروهی محبت ها ویاریکردن ها درعین حال عدم وابستگی به دنیا
وموردهای بیشتر که تو بودنشون شکی نیس
من مورد دومو نوشتم عده ای که هم خودشون به سمت یه هدف عالی میرن هم دست اطرافیانو میارن تواین راه وهمه یه رنگ میشن
سلام به م.شریفی
و ماه.
خیلی فضای اینجا رومانتیکه! یکی دست ما عزب ها رو هم بگیر
هم متن قشنگ بود هم اختلاف نظر در روایت این مسأله بین شما دوتا.
یا علی
وسط آزمون تستی یهو رسیدم به این بیته . دیگه دلم نمی اومد برم سراغ سوالای دیگه . فکر کنم ماله حافظ باشه :
مگر خضر مبارک پی بیاید . که این تن ها بدان تنها رساند !
فکر کنم نظرم رو اشتباه متوجه شدید. نگفتم این تصویر خیالبافانه ست. این رو که خودم دارم مثال نقضش رو می بینم. گفتم همیشه اینطور نیست که دوتایی شدن بهتر از یکی ای بودن باشه. روی صحبتم با آدمهایی بود که فقط به این تصویر ذهنی تکیه می کنن. مثلا بین آدمهای اطراف من، هستن آدمهایی که زیاد از عقلشون استفاده نمی کنن؛ اما کسی نبوده که عقلش رو آکبند رها کرده باشه و دوتایی شدن خوشبختش کرده باشه. نمیدونم واضح شد یا نه.
سلام
بدون مقدمه !
چرا چشمه ؟؟؟؟
یعنی جایی دیگه نمی تونستی یا نخواستی یا ...ولش کن ولی ای کاش ... بازم ولش کن.
شب خوش



سلام
می‌شد جای دیگه هم داد. نخواستم. البته خیلی بهش فکر کردم و برام دغدغه بود. خیلی.
خلاصه‌ش این‌که خواستم قید بودن در یک جریان از پیش تعیین کننده رو بزنم. خواستم خودم تصمیم بگیرم نه دیگران. خواستم این کتاب (از طرف اولین گروه مخاطب‌های هدفش) اگه می‌خواد دیده بشه یا نشه به‌خاطر خودش باشه نه ناشرش!
اولین بار بود که به پارادکس تنها و تن ها فکر کردم... واقعا جالب بود!!
برای دیده‌شدن توی چشم‌ های خدا، اول باید فرشته‌ای زمینی نگاه‌مان کند.
واقعا زیبا می نویسی!!
یک متن احساسی قشنگ بود بی قابلیت تعمیم از بعد اجتماعی.
نقاشی خیلی خواستنی بود. سیو شد. راضی باشید خانم.




آن وقت بودن در چشمه خودش بودن در یک جریان و تائید آن نیست؟
بی بسم الله آغاز شدن کتاب و رفتن زیر این عَلَم نیست؟
پس کجا میشود دیگر فرق گذاشتن و جدا کردن سفره؟ با این فرمان،خیلی جاها میشود رفت و خیلی کارها میشود کرد،نه؟
احتمالا از اصل قضیه ی تعلیق چشمه و آن کتاب در مورد عاشورایش خبر دارید،این کار به نسبت آنها در کجا قرار میگیرد؟ از پولی که میگیرید،تا...



1
اگر با نگاهی از بالا به پایین به مساله نگاه کنی خوب می‌شود مرزبندی کرد، آدم‌ها را در دسته‌های مختلف جا داد و چیزهایی را بهشان نسبت داد و ...
اما خودم سال‌هاست که سعی کرده‌ام نوشته‌ها و نویسنده‌ها را ،خودشان و محتواشان و فکرشان را، عامل جریان ساز وجریان‌پذیر بدانم نه اسم ‌و رسم‌های تهی و بی‌اثرشان را. منکر مساله‌ی‌ تاییدکردن جریان نیستم‌ها اما آن‌قدری در فضای آلوده‌ِ ادبیات کشور بوده‌ام که لااقل برای خودم تشخیص بدهم ناشرها در کشور ما جریان نیستند و صرفا عنوانند! عنوان‌های تهی. مثلا یکی‌شان را همه صدا می‌زنند روشن‌فکر و یکی‌شان را صدا می‌زنند انقلابی. درحالی‌که در واقعیت جامعه (مردم و خواننده‌ها) این عنوان‌ها اثری ندارد و کتاب‌ها خود هستند که تعیین‌کننده‌‌اند.

2
نمی‌دانم کتاب را خوانده‌ای شما یا نه. «بی‌بسم‌الله» بودن کتاب‌های چشمه مهم‌ترین دغدغه‌ام برای ندادن کتاب به آن‌جا بود که شکرخدا تمهیدی برایش پیدا کردم که بندگی‌ام زیرسوال نرود. البته نمی‌دانم کتاب را خوانده‌ای شما یا نه.

3
البته بماند که متهم کردن کسی که 2 سال پیش در فضای 2 سال پیش یک تصمیمی گرفته به‌خاطر اتفاقات و فضاهای 2 سال بعد کار چندان معقول و منطقی‌ای نیست و اگر حالا می‌خواستم آن تصمیم را بگیرم شرائط امروز چشمه را قطعا می‌سنجیدم اما
محض تنویر خوب است حواسمان باشد که ارشاد (با همه‌ی نواقص و کاستی‌هایش) کارش همین است که اجازه‌ی انتشار به برخی کتاب‌ها ندهد. قبول دارم در بین کتاب‌های منتشرشده‌ی همین ‌حالای چشمه اختلاف سلیقه‌ها، نقدها، حرف‌ها و باورهایی هست که برای شخص خود من قابل قبول نیست اما هنوز تا این حد (اهانت به مقدسات، ارزش‌ها و ...) به دست چشمه منتشر و روانه‌ی بازار نشده. نمی‌دانم این حرف شما دقیقا قرار است کدام منطق را جا بیندازد!

۲۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۹:۳۹ م.شریفی به خاموش (ادامه)
4
خدا را شکر بنده حقوق‌بگیر دائم چشمه نشده‌ام که این‌طور می‌گویید. ده درصد پولی که مشتریان کتاب خرج کتاب می‌کنند به من می‌رسد. پول مشتریان. نه پولی که مثلا شاید سرویس‌های جاسوسی به چشمه داده‌باشند مثلا برای براندازی!!

5
البته باز تاکید می‌کنم. به خاطر خیلی‌حرف‌ها، خیلی باورها، خیلی مساله‌ها و صلاح‌دیدها در این تصمیمم تردید داشتم. نه که از ابتدا مشتاق به این‌کار باشم و چشم‌و گوشم را ببندم. این‌که گفتم "خیلی" فکر کردم برای این تصمیم معنایش این است که چیزهایی را دیده و فهمیده‌بودم که می‌تواند درستی این انتخاب را زیر سوال ببرد اما در نهایت و با کنار هم گذاشتن اولویت‌هایی (که نمی‌دانم شما به آن‌ها توجه کرده‌اید یا نه و یا اصلا می‌توانید خودتان را در موقعیتش قرار بدهید یا نه) این انتخاب را کردم.
حالا هم چشم امید به خدای‌مان (من + شما + چشمه + ...) دارم که آن نقطه‌های مبهم وقت تصمیم‌گیری را به خوبی روشن کند.

6
اگر با اسم و رسم کامل‌تر مخاطبم قرار می‌دادید و مخاطبم می‌شدید احساس بهتری داشتم به حرف‌هایتان. (راحت‌تر و مطمئن‌تر می‌گذاشتمش پای دل‌سوز بودنتان) اما سعی می‌کنم بدبینانه نخوانمتان و صمیمانه از ابراز نظر و بیان نقدتان تشکر کنم. واقعا می‌گم. ممنونم
1
"منکر مساله‌ی‌ تاییدکردن جریان نیستم‌ها " پسرخوب! کل منظورم هم همین یک پاره خط بود که خودت تائید کردی.همین.جواب همین را میخواستم که ندادی؛برای این تائید چه فکری کردی؟(راستی واقعا مطمئنی برای«مردم»هیچ وقت اسم ناشر مهم نیست؟میدونی نشونه ی اشتباهت کجاست؟اینکه مردم یعنی خواننده هات و قطعا تا الان خیلیها ازت این سوال را پرسیدن،مثل بالاییه من.پس مهمه برای«مردم».)

2
نه نخواندم.همین که برایت دغدغه بوده یعنی آدم خوش به حالی هستی و جای غبطه داری.سوال من در مورد روح کلی ای بود که میخواستم بدانم برایش چه چاره ای کردی.نه یک قلم.

3
متهم نکردمت رفیق.قطعا.بخوان دوباره.فقط سوال است.اگر جایی اش بوی اتهام میدهد قطعا بی اجازه ی من بوده است،از سر خامی متن.
منظورم کارهای کرده ی چشمه نیست.دقیقا منظورم کارهای نکرده اش است.خوب است از آنها هم باخبر باشی.یک پرس و جویی بکن از آدمهای نزدیک تر به چشمه یا ارشاد.که چه بوده علت این تعلیق پرهزینه که ارشاد حاضر شده بهش تن بده.که ظاهرش اصلا حرکت عاقلانه ای نیست و با هیچ ناشر دیگری که کتاب مورددار فرستاده اینطور برخوردی نکرده.و به خصوص بپرس از قضیه ی کتابشان در مورد عاشورا.یا صد و ده کتاب گیر کرده شان.آن وقت شاید صورت مسئله برایت عوض بشود.
4
پول خیلی زودتر و راحت تر از این حرفها و بدون نیاز به آن وسائط بعیده که گفتی حرام و شبهه ناک میشود رفیق.(من نمیدانم البته حکم دقیقش را،جدا نمیدانم،بدون مطایبه.تو طلبه ای و حتما میدانی.فقه حتما راحت گیر تر است تا اخلاق و احتیاط که الزامی نیستند.)

5
شک نکن که مطمئنم به اینکه وسواس داشته ای و خیلی،به معنای دقیق کلمه خیلی،سروکله زده ای با خودت و همه چیز را سنجیده ای.قسم بخور نیستم،والا برایت قسم میخوردم که در این فقره شک ندارم به صحت مدعایت.غرض تلنگر بود.سوال کردن.برطرف کردن یک شک.دقت کن رفیق؛شک به عمل، به فعل،نه خدای نکرده شک به عامل و فاعلش.ندیده و نشناخته قبولت دارم در این حد،حتا اگر اعتماد به نفست را قبول نداشته باشم.(و شک هم نکن که میتوانم خودم را در موقعیتت قرار بدهم.)

6
سعی نکن برادر.هرطور که میخورد بهش،بخوان اینها را.کسی که بی اسم مینویسد،طبعا دیگر برایش مهم نیست چه برچسبی بهش میخورد.حکمتی بوده که خواسته خاموش بنویسد و اینها دیگر لوازم غیرقابل اجتنابش هستند.در این فقره ها،رابطه ای که بین من و تو شکل میگیرد دیگر مهم نیست،که اصلا قابل سنجش نیست،اینجاها مهم آن روز آخر است و حساب من با خدا سر نیتهایم.



این‌که گفتم حرف‌های شما را از سر حسن نیت‌تان می‌خوانم تکه‌‌پاره‌کردن تعارف نبود. واقعا تمام دفعاتی که از اول تا آخر حرف‌هایتان را خواندم به شما و قلم‌تان به چشم دل‌سوزی نگاه کردم که دوست ندارد خاری برود به دست‌وپای برادر هم‌کیش‌اش. (گیرم که نشناسید من را و نشناسم‌تان) با این وجود اما دوست داشتم شناس هم بشویم.
روی همین حساب سعی می‌کنم بیش‌تر به نکته‌های‌تان با حوصله و دقت فکر کنم تا این‌که از سر دفاع از خود (حالا چه به حق چه ناحق) این‌جا را سیاه کنم.
این‌که ازتان تشکر کردم نیز واقعا تکه‌پاره‌کردن تعارف نبود. واقعی بود.
فقط از باب شنیده‌شدن بخشی از فکر‌هام درباره‌ی "تاییدشدن یا نشدن چشمه بوسیله‌ی انتشار کتاب" چندخطی می‌نویسم:
۲۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۶:۵۰ م.شریفی به خاموش 2
آن‌روزها که فکر می‌کردم به این‌که انتشار این رمان در چشمه (به‌قول‌شما) تایید تمامی تفکرات درون چشمه هست یا نه چند بند به ذهنم آمد:

1ـ شهرت چشمه بیش از هرچیز به «قصه‌ورمان»‌ها و نویسنده‌های بزرگی‌است که در آن کتاب چاپ کرده‌اند. هرچند بعد از آن عناوینی مثل روشن‌فکری هم پشت‌بندش باشد اما در عمل نشان داده داعیه‌اش برای بودن در فضای تخصصی ادبیات، دور از واقع نیست و واقعا دنبال این است که (لااقل در قفسه‌ی رمان‌ها و داستان‌هایش) مهم‌ترین اصل را با کیفیت بودن اثر (از لحاظ ساختاری و تکنیکی و ...) بداند (هرچند ممکن است از دستشان در برودو کارهای ضعیفی مثل ... را هم قاطی باقی کارها به چاپ برسانند) و به همین اندازه (حالا چه به درست چه به غلط) تعصب جدی و فیلترینگ خاصی برای محتوای آثار ندارد. نمی‌دانم «شهربانو» را خوانده‌ای یا نه؟ «استخوان‌های خوک و دست‌های جذامی»؟ «چند روایت معتبر»؟ «کافه‌پیانو»؟ ...
کتاب‌های غفارزادگان و قیصری در نشر چشمه را چه؟
این‌ها نمونه‌های کمی نیستند برای این‌که بگوییم چشمه فیلترینگ محتوا ندارد و اگر به فرض کتابی در فضای دین حرف بزند (حالا هرچند این را در حداقل‌ترین مرتبه‌اش صادق بدانیم) مقابله با آن نمی‌کنند.
از لحاظ محتوا و درون‌مایه بیشتر کتاب‌های منتشرشده‌ی (رمان و داستان) چشمه خاکستری‌ و خنثاست با فضایی ناامیدانه، درصدی کتاب‌های سفید و شاید مذهبی و درصدی هم ناخوشایند برای من و شما و دقیقا این آینه‌ی کوچکی از فضای قصه‌و رمان کل کشور است. (یعنی به‌نظرم در این درصدبندی چشمه همان چیزی را بازتاب داده‌است که در فضای کلی ادبیات و داستان ما وجود دارد)
(غرضم از نوشتن این چندپاراگراف: چشمه به ساختار و تکنیک اهمیت بیشتری می‌دهد و رمان‌ها و داستان‌هایش بین مخاطبین بیش از هرچیز با همین عنوان شهرت پیدا کرده‌اند. مخاطب به سراغ چشمه می‌رود تا داستان حرفه‌ای بخواند (محتوا در درجه‌های بعدی انتخاب او قرار می‌گیرند))
۲۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۷:۱۳ م.شریفی به خاموش 3
2
نکته‌ی دیگری که فکرم را مشغول به خود کرد این بود حرکت چه کسانی «تاییدکننده» است؟
باید عنوان, جایگاه, شناسه یا پستی اجتماعی داشت که کنش‌ها بازتابی اجتماعی پیدا کنند. درست است؟
آن‌وقت من خودم را با این تصویر روبرو کردم که:
مخاطب چشمه کتابی را از قفسه برمی‌دارد که هیچ شناختی از شخصیت نویسنده‌اش ندارد. بدون ذهنیت و قضاوت کتاب را می‌خواند و آن‌وقت با محتوای آن درگیر می‌شود. یا کتاب را پرت می‌کند (که احتمالا بیشتر موارد این‌گونه باشد) و یا اندک ارتباطی با آن برقرار می‌کند.
شبیه همین تفاسیر را می‌شود در بعد رسانه‌ای، عمومی و ... داشت. نام نویسنده‌ی این کتاب گوش‌پر کن و توجه‌برانگیز نیست.
بله. قطعا اگر نویسنده‌ی این کتاب جایگاهی داشت باید مراقب آب خوردنش هم می‌بود چه رسد به کتاب‌ چاپ کردنش.

این مطلب به تنهایی تمام نیست. وقتی ضمیمه‌اش کردم به حرف اول و این‌که معنای بودن یک کتاب در قفسه‌ی رمان و داستان چشمه (در ذهن عموم مخاطبین) چیست دیدم «تایید شدن محتوای کلیه‌ِ آٍثار چشمه توسط مهدی شریفی» معنای روشنی پیدا نمی‌کند.
۲۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۷:۱۵ م.شریفی به خاموش 4
یک مثال و حرفم تمام:
یک شرکت اسرائیلی می‌آید در ایران شروع می‌کند به ثبت‌نام برای یک تور مسافرتی به خرج رژیم‌شان. به نظرم حتا وورد هرکسی به آن اتاقک یا کانتینری که این‌ها نشسته‌اند تویش خواه‌ ناخواه می‌شود تایید این مطلب که این رژیم رسمیت دارد.
این‌که گفتم "تایید جریان‌ها را قبول دارم" درباره‌ی همچین مصداق‌هایی بود.
مصداق‌هایی که عنصرتایید شونده در بعد و اذهان عمومی به یک عنوان روشن و خاصی که نباید تایید شود، شناخته شود.
اما نتیجه‌ی فکرهای من به اینجا رسید که چشمه هرچند صدایش می‌زنند نشر روشن‌فکری اما مخاطبی که چشم‌بسته می‌دود می‌رود نشر چشمه کتاب می‌خرد نگاهش اصلا «محتوایی» نیست. چون فکر می‌کند رمان‌های چشمه با کیفیت هستند آن‌ها را انتخاب می‌کند.
پس آیا می‌تواند هر کتابی با هر محتوایی کتاب بغل‌دستی‌اش را با یک محتوای دیگر «تایید کند»؟
نهایت امر فکر می‌کنم آن‌چیزی که می‌تواند توسط همه‌ی نویسنده‌هایی که به چشمه کتاب داده‌اند تایید شود این است که «سطح کیفی کتاب‌های چشمه از لحاظ تکنیکی خوب است».
و این مطلبی‌است که من فارغ از کتاب به چشمه دادن یا ندادنم به آن باور دارم. هرچند وجود کتاب‌‌های «خوش‌تکنیکِ بدمحتوا» دلم را به درد بیاورد و از ته دل نبودنشان را از خدا بخواهم.
سلام
حس نوشتنم میگیره وقتی نوشته های دیگران رو میخونم
ترجیح میدم عوض وبگردی تو سایت های خبری تحلیلی، وبلاگ گردی کنم...

البته همیشه دلتون می سوخت که یکی مثل من امیدواره به اینکه بتونه بنویسه و همیشه هم به من امید می دادید و علی رغم میل باطنی تون درباره نوشته هاتون از من نظر می خواستید. از همون وقتی که هری پاتر کتاب محبوبم بود و این حی رو بهتون می گفتم، می تونستم تو چشماتون رنگ آبی کمرنگ ترحم رو ببینم...

البته تن ها رو شاید قبل از همه، من خریدم... که خب جای خوشحالی داره برات و افتخاریه بس بزرگ. ولی هنوز نمیتونم کلی درباره اش نظر(ی که هیچ اهمیتی برات نداره) بدم.

دو سه نظر جزیی دارم

و البته اینم بگم که اولین نکاتی که به چشمام میومد، طرز النوشتن بود و البته برخی ویژگی های ویراستاری

به امید روزی که بتونم خوب بنویسم...

/////

راستی: ازدواج کردی و رفتی سر خونه زندگی؟! یا هنوز عقدی؟ خونه بیست متری رو دادی تحویل؟ الان خوشحالی؟!



سلام سید
خوب کردی این‌جایی
خوب کردی خوندی و خوب کردی که قصد کردی نظراتت رو بگی
البته بماند که خیلی تلاش کردم ازت بخوام نظرت رو بشنوم و قطعا جای افتخاره برام نظرت رو بگی.
پس دریغ نکن و بگو حتما. منتظرم. البته یه حس رو از دوران گذشته جا انداختی:
حس حسرت و غبطه‌ی بی‌اندازه‌ی ما به تو که چقدر خوب و سریع و زیاد کتاب می‌خونی و کتاب‌هایی که برای ما یک هفته زمان می‌بره رو با دور کند توی یه روز تموم می‌کنی!

راستی: هنوز مونده تا بریم سرخونه زندگی. دعا کن. دنبال خونه‌م
پاراگراف دو، دو تا مشکل داره:
1. و علی رغم میل باطنی تون((،)) درباره نوشته هاتون از من نظر می خواستید
2. از همون وقتی که هری پاتر کتاب محبوبم بود و این حی((حس)) رو بهتون می گفتم



راستی هنوز اون داستانت رو درباره‌ِ مریمی که می‌خواست خودکشی کنه دارم.
سلام
ببخشید که میان پرسش و پاسختان می آیم. یک چیزی به نظرم رسید از خواندن ه جوابتان به جناب خاموش. میگویمش،، ازآنجا که اتفاقا اولین باری که معرفی کتابتان را دیدم و "چشمه"ی آن کنارش را، همین سوال ذهنی ه چرا چشمه در سرم ماند. و در گیرودار کلنجار رفتن با آن و حل ش همین پاسخ شما مبنی بر "نشر روشنفکری ای که در آن داستان ه حرفه ای پیدا میشود" را با خودم طرح کردم. اما آنچه این پاسخ را رد کرد؛
چشمه نشر روشنفکری است. و چشمه نشری است که داستان های حرفه ای ه خوش تکنیک در آن بیشتر از نشرهای دیگر پیدا می شود. اما در پاسخ ه شما، چرایی ه اینکه آدمها میروند سراغ قفسه ی چشمه برای خواندن ه داستان حرفه ای، داستان خوش تکنیک، برمی گردد به واقعی بودن ه این قضیه. یعنی چشمه واقعا اینطوری است. پس آدمها طبق تجربه می روند سراغ قفسه ی چشمه. به نظرم رسید بخشی از ماجرا، برای بخش اندکی از آدمها اینطوری است(البته فعلا به صدق و کذب ه این مهم درباره چشمه کار نداریم)،، اما بخش پررنگ تری از ماجرا، برای بخش بزرگتری از آدمها چیز دیگری است. یعنی هدف رسیدن به داستان حرفه ای است. اما اینکه چرا می روند سراغ قفسه ی چشمه برای بخش وسیع تری از آدمها این نیست که می دانند چشمه نشر داستان حرفه ای دار است. بلکه از آنجایی است که می دانند چشمه نشر روشنفکری است،، پس داستان حرفه ای دارد. داستان خوش "تکنیک" دارد. -باز یادآوری کنم که گفتم بخش بزرگتر و پررنگ تری، هم به لحاظ تعداد و گستره ی مخاطب، هم به لحاظ تاثیر عوامل در تصمیم گیری. به علاوه فعلا به صدق و کذب این مهم درباره چشمه کار نداریم.-
قصدِ مطلبِ جدید ندارید؟!
این‌جا شده چت روم.
آی گفتی ..
سلام به دختر خوبم ...
ببخشید تقصیر من نیست این بلاگفا با " تن ها " مشکل داره اصلا بروز نمیکنه برای من ...
شایدم من مشکل دارم ... چند وقتیه کمی درگیرم ... کمتر سر میزنم و شاید در حد این باشه که جواب دوستانی که کامنت گذاشتن رو بدم و یکی دو جا سر بزنم و نظر بزارم ... ولی میدونی که شما دو تا برام خیلی عزیزین محاله بدونم بروز شده و نخونمش ...

قشنگ نوشته بودی نقاشی هاتم خیلی خوبه ولی چه معنی میده اون دو تا در ملا عام رفتن تو بغل هم !! اینجا مادر خواهر رد میشه خانم ... خنده

ایشالا زیر سایه آقا امام زمان سلامت و شاد و در آرامش باشین ...
ضمنا شاید نشر چشمه ، ناشر ِ عقیدتی نباشه ولی در چاپ رمان و داستان های کوتاه ید طولا داره و من به نوبه ی خودم همیشه توی نمایشگاه ها سراغ غرفه شون میرم ...
کار بسیار خوبی کردی پسرم هیچ نگران نباش ... داستانتم قشنگه ... من برات یه فصلش رو نقد کردم ولی جواب ندادی بقیه اش رو نگفتم ( آیکن قهر )

ماه ، مبازب زمین باش ...برخلاف تمام سختی اش خیلی زود میشکنه ...



ایشالله درگیری ها زود حل شه
اینجوری به ضررما میشه
درباره نقاشی هم اصلا کی گفته که...
خیلی وقتا یه دوست خوب،یه مادر مهربون، یه بزرگتر یا یه کوچیکتر میتونه بشه یه فرشته نجات.....منظور خاصی نداره تصویر

استاد شریفی هم فعلا پاشون رو زمین زیر پای ما نیست
درگیری ومشغله انگار حالا حالا ها قصد دست برداشتن نداره!
ایشالله وقتی فرود اومدن از اون بالاها خدمت میرسن برای پاسخ گویی وعرض ادب واحترام!!!

جمله آخرو برام واضح توضیح بدید احساس کردم یه نصیحت بعد از گذاشتن قدم کجه یا یه تذکر قبل از سقوط!!

سلام یه متن نوشتم البته میدونم که خیلی افتضاحه اما چون تقریبا بعد از چهار سال نوشتنم اومد دوست داشتم بخونی و نظر بدی
علی
۱۰ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۳۴ یاردبستانی
سلام به مهدی و همسر مکرمه اش
بابت کار خوبت آقا مهدی تبریک میگم
دوست داشتم از نزدیک میدیدمت و تبریک ویژه و خوشحالی وافرم رو بهت نثار می کردم که تا حالا توفیق یار نبوده.
در ضمن از وقتی زن گرفتی اینقدر پر رو شدی یا قبلا هم اینقد پر رو بودی ؟! مرد حسابی نه پیامکت اومده نه اصلا روحم از ماجرای جلسه نقد کتابت با خبر شد. بگذریم که با برخی دوستان پشت سرت حسابی گوشت بد مزتو خوردیم و جات خالی کتابت و افکار پنهان شده پشت کلماتش رو نقد کردیم...
امیدوارم دفعه بعدی از یه چشمه دیگه این جان پر از استعداد به جوشش در بیاد
در مورد انتشارات هم بحث مفصلی دارم جدای از مطالبی که این دوست بزرگوار بیان کرده.
زنده و سلامت باشی
دعاگوتم دعام کن.
""گاها!"" "باید دل به خدای فرشته ها داد تا فرشته زمینی تو را هدیه ات کند."
گاهی فرشته ها التماس می کنند به خداوند تا هدیه شوند.
تا هدیه شان کند تنهایی.
و این قصه ی غریبی است که چرایی اش را منطق تاب نمی اورد.

زیاد بردل خود تکیه نکنیم که هرگز ما را معلوم نخواهد شد قصه ی زیبای همراهی به حرمت کدام وجود بوده است.

لحظه هایتان سرشار از خداوند.
سعادتمند باشید.
سلام
چقدر کم پیدایید
قلمتون خیلی خیلی خوبه جدا میگم
از این به بعد قصد دارم بعضی نوشته ها و شعر های سپیدم رو بزارم تو وبلاگم
خوشحال میشم نظراتتون رو بدونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی