تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

22 |سی‌روزنامه |روز ششم

چهارشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۴۷ ب.ظ
بسم‌الله... گرد و خاک خانه‌تکانی آن‌قدر زیاد بود که حساب روزهای مانده تا مهمانی سی‌روزه‌ را گم کنیم اما حالا که اولین روز مهمانی شده اولین روز خانه‌دار شدن‌مان فرصت خوبی‌است که ساعت‌های مانده‌از سی‌روزه‌ی خدا را قدر بدانیم. به رسم سال‌های پیش قلم دست می‌گیریم برای ثبت لحظه‌هایی از این روزها در این نامه. که بشود سی‌روزنامه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

روز ششم
توی سه ثانیه می‌شود در را محکم کوبید. توی سه ثانیه می‌توان به‌خاطر کوچک‌ترین چیزها داد زد. توی سه ثانیه می‌شود به راننده‌‌ای که روز روشن رمضان 500 تومان زیادی کرایه می‌گیرد اخم کرد. توی سه ثانیه می‌شود عصبانی شد. اما اگر بخواهی جلوی خودت را بگیری که داد نزنی، اخم نکنی، عصبانی نشوی باید التماس ثانیه‌شمار را بکشی که حرکت کند. سه ثانیه برایت سه سال می‌گذرد انگار. چشمت سرخ می‌شود، سرت داغ می‌شود، 
رگ گردنت ورم می‌کند، ورم می‌کند...
و درست همین لحظه اگر دستت را گذاشته‌باشی روی گردنت ـ درست روی همان رگی که گرمای خون تویش را حس می‌کنی ـ صدایی به گوشت می‌رسد:
من از رگ گردن به شما ...
صدا آرامت می‌کند بی‌تزدید و ثانیه‌ها و دقیقه‌ها و ساعت‌ها عبور می‌کنند. در یک چشم بر هم زدن.


دعای روز ششم: اَللّهُمَّ لا تَخْذُلْنى فیهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِیَتِکَ وَلاتَضْرِبْنى بِسِیاطِ نَقِمَتِکَ وَزَحْزِحْنى فیهِ مِنْ مُوجِباتِ سَخَطِکَ بِمَنِّکَ وَاَیادیکَیا مُنْتَهى رَغْبَةِ الرّاغِبینَ ..... خدا هوامو داشته‌باش که نرم سمت نافرمانیت. منو با تازیانه‌ت ادب نکن. از چیزی که عصبانیت می‌کنه دورم کن. به حق اون‌همه خوبی و لطفی که داری. ای آروزوی همه‌ی مشتاق‌ها! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۵/۰۴
مهدی شریفی

نظرات  (۱۸)

فردا روز ششم ِ ؟



امروز روز ششم
چه متن ملموسی.
اول.



چه کامنت ... !
کاظم الغیظ بودن یعنی همین



والعافین عن‌الناس هم.
آقاس سهیل چرا توجه نمی کنید ؟
بله آقاس سهیل!
پس یادم باشه وقتی از دستت عصبانی شدم توی سه ثانیه بزنم تو گوشت



البته بعید می‌دونم دستت بهم برسه!
سی‌روز‌نامه‌ها خوبند! خداقوت.
سلام ...

زمانی که شادی ثانیها به سرعت جت رد میشن ، وقتایی که غمگینی عقربه ها تکون نمیخورن ...

این ثانیه ها همیشه با حال ِ آدما ارتباط تنگا تنگ دارن ، اون وقته که هی باید دستت رو بزاری رو گردنت و حسش کنی ...

چه شاد باشی چه غمگین
چه عجله داشته باشی ، چه نداشته باشی
چه عصبانی باشی چه خوشحال
چه ..... چه ...
عاقبت رفتن از محله ی شریف ما همینه دیگه!
آخ اگه بارون بزنه...
سلام جناب اقای شریفی
اگر یک آبدارچی زیادتر از شغلش حرف زده حلال کنید.
http://bipirmro.mihanblog.com/post/17
http://bipirmro.mihanblog.com/post/18
میشه داااااااااااااااااد زد ؛
آهای مردم ؛
کلا به تخ..... ....
چقدر قشنگ... و چقدر راست: 3 ثانیه = 3 سال
ولی من به این نتیجه رسیدم که آرامش توی کظم غیظه
آرامش.دوری از هیاهو!
دو خط اول رو خونده بودم
ولی نتونستم روش تمرکز کنم
بابام بالا سرم وایساده بود با تلفن حرف میزد . گوشی رو هم گذاشته بود رو بلندگو
منم برگشتم با اخم و غرغر گفتم : پــــدر !!! دارم مطلب میخونم !!
بعدش بابام رفت
بعدش رو متن تمرکز کردم
بعدش ...
توی مهمونی های قبلی خیلی از پذیرایی و سفره و حضور مهمونای دیگه لذت می بردم.
اما الان دلم دنبال یه چیز دیگه اس. یه چیز دیگه میخواد.
دقیق نمی دونم چی یا کی؟
اینور و اونور سرک میکشم تا پیدا کنم. از اینور سفره میرم اونور سفره. راحت نمی تونم بشینم. آرامش ندارم. بی قرارم.
میخوام ببینم کی سفره انداخته؟ کجاست؟ توی مهمونی به این بزرگی پیش کی نشسته؟
اگر پیداش کنم شاید آروم بشم.
فعلا که دارم میگردم...
۰۷ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۲۵ فدائی اسلام
بسم الله

عبور خاصیت اش چشم پوشی است،غفلت است، و غفلت عامل گمراهی، از کنار خیلی چیزها باید عبور کرد و از کنار خیلی چیزها نباید عبور کرد، اینکه 500 تومان از حق ات را بخورند و تو از کنارش عبور کنی، این انسانی که برخی ریشه اش را در اَنَس میدانند، زود انس میگرد با عبور کردن ها، و میشود یک عادت سکوت در برابر خوردن حق، حقی که به این سادگی ها نمیشود از کنارش عبور کرد، و این تن مِن بعد، سرش را پیش هر ظالمی فرو می آورد، چه برای 500 تومان باشد و چه برای تمام هستی اش!



باری کلامی از امیرمومنان دیدم که برای گرفتن حقت حیا نکن حتا اگر ناچیز باشد.
راستش من بعد از اخم به آن راننده باقی پول را طلب کردم. وقتی نداد حواله‌اش کردم به حلال و حرام خدا. البته بی‌اخم.
۰۸ مرداد ۹۱ ، ۰۱:۳۱ فدائی اسلام
بسم الله

اتمام حجت کردی با راننده یا پیش خودت همه را بریدی و دوختی؟


بهش گفتم ایشالله که حلالت باشه. من به نظرم داری زیادی می گیری و ...
۰۹ مرداد ۹۱ ، ۱۵:۴۷ فدائی اسلام
بسم الله

شاید اونی که شما میگید درسته، شاید هم نه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی