22 |سیروزنامه |روز ششم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روز ششم
توی سه ثانیه میشود در را محکم کوبید. توی سه ثانیه میتوان بهخاطر کوچکترین چیزها داد زد. توی سه ثانیه میشود به رانندهای که روز روشن رمضان 500 تومان زیادی کرایه میگیرد اخم کرد. توی سه ثانیه میشود عصبانی شد. اما اگر بخواهی جلوی خودت را بگیری که داد نزنی، اخم نکنی، عصبانی نشوی باید التماس ثانیهشمار را بکشی که حرکت کند. سه ثانیه برایت سه سال میگذرد انگار. چشمت سرخ میشود، سرت داغ میشود، رگ گردنت ورم میکند، ورم میکند...
و درست همین لحظه اگر دستت را گذاشتهباشی روی گردنت ـ درست روی همان رگی که گرمای خون تویش را حس میکنی ـ صدایی به گوشت میرسد:
من از رگ گردن به شما ...
صدا آرامت میکند بیتزدید و ثانیهها و دقیقهها و ساعتها عبور میکنند. در یک چشم بر هم زدن.
دعای روز ششم: اَللّهُمَّ لا تَخْذُلْنى فیهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِیَتِکَ وَلاتَضْرِبْنى بِسِیاطِ نَقِمَتِکَ وَزَحْزِحْنى فیهِ مِنْ مُوجِباتِ سَخَطِکَ بِمَنِّکَ وَاَیادیکَیا مُنْتَهى رَغْبَةِ الرّاغِبینَ ..... خدا هوامو داشتهباش که نرم سمت نافرمانیت. منو با تازیانهت ادب نکن. از چیزی که عصبانیت میکنه دورم کن. به حق اونهمه خوبی و لطفی که داری. ای آروزوی همهی مشتاقها!
امروز روز ششم