تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

23 |سی‌روزنامه |روز هفتم

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۰۷ ق.ظ
بسم‌الله... گرد و خاک خانه‌تکانی آن‌قدر زیاد بود که حساب روزهای مانده تا مهمانی سی‌روزه‌ را گم کنیم اما حالا که اولین روز مهمانی شده اولین روز خانه‌دار شدن‌مان فرصت خوبی‌است که ساعت‌های مانده‌از سی‌روزه‌ی خدا را قدر بدانیم. به رسم سال‌های پیش قلم دست می‌گیریم برای ثبت لحظه‌هایی از این روزها در این نامه. که بشود سی‌روزنامه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

روز هغتم
الف شروع می‌کند به چرخاندن شعله‌دان. مثل تصویر زنی که از بچگی‌ تو سرم نقش بسته. زنی که دارد برای شوهر معتادش شعله‌دان می‌چرخاند تا بساط منقل و قلیانش به‌راه شود.
ذغال‌ها که گر می‌گیرد الف نفسش را می‌دهد بیرون:
«آخیش! زیر نور ماه رمضان. قلیان و چای نبات! چی از این بهتر!»
به مهدی که دارد توتون میوه‌ای را جاساز می‌کند می‌گویم: 
«دادن آمار شما به خانماتون کار سختی نیست‌ها!»
به خیالم درحال باج گرفتن هستم که الف می‌گوید:
«اینو باش! ما ترسی نداریم از زنامون...» و بعد من را به دایی مهدی‌اش نشان می‌دهد و می‌گوید:
«این خیلی پاستوریزه و به درد نخوره» 
می‌گویم: «باشد بکشید. اما همین دودها مقدمه‌ی اعتیاده. درد اعتیاد رو که بکشید می‌فهمید نباید امشب قلیون می‌کشیدید»
مهدی قلیان را چاق می‌کند، سر قلیان را نزدیک دهان می‌کند، پکی می‌زند و حجمی از دود سفید را از سینه‌اش بیرون می‌دهد.
می‌گویم: «ماه‌ رمضون به جای عبادت نشستید پای بساط لهو و لعب»
چشم‌های مهدی پشت پرده‌ای از دود به آسمان خیره شده. جوری که انگار هم با من است و هم با ماه بالای سر می‌گوید:
«گوش کن... کم از عبادت نداره»
سر قلیان را می‌دهد دستم و ادامه می‌دهد:
«بکش. هر چه بیشتر بکشی بیشتر "هو هو" می‌کند. بعد نفست را که می‌دهی بیرون باید یک‌بار خدا را صدا بزنی بگویی "هو" »
سر قلیان را نزدیک دهان می‌کنم. بسم‌الله می‌گویم ... هنوز پکم را نزده پیامکی به گوشیم می‌آید:
«از کانال کولر داره بوهای خطرناکی میاد پایین! ... واقعا که!»
به الف می‌گویم:
«کولر خونه‌ت مراسم عبادی‌مون رو لو داد»
الف با ترس اول به من نگاه می‌کند، بعد به دایی مهدی‌اش و بعد با اضطراب می‌گوید:
«اصلا حواسم به کولر نبود.... خیلی بد شد!»
 

قلیون

 

دعای روز هفتم: اَللّهُمَّ اَعِنّی فیهِ عَلی صِیامِهِ وَقِیامِهِ وَجَنِّبْنی فیهِ مِنْ هَفَواتِهِ وَ اثامِهِ وَارْزُقْنی فیهِ ذِکْرَکَ بدَوامِهِ بِتَوْفیقِکَ یا‌هادِی الْمُضِلّینَ ..... خدا! کمکم کن تو این ماه درست و حسابی روزه بگیرم و شب‌ها (به‌جای خواب) یکم واس خاطر تو بیداری بکشم. منو از سیاهی‌ها و بدکاری‌ها دور کن و  بخواه برام که همه‌ش ذکر تو رو بگم. به توفیق خودت ای راهنمای گم‌شده‌ها!

 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۵/۰۶
مهدی شریفی

نظرات  (۱۸)

۰۶ مرداد ۹۱ ، ۱۸:۵۰ الف و هم‌سرش
خیلی بی مزه‌اید!
سلام/
وبلاگ خوبی داری به منم سر بزن!!!!
......
چه وضع کامنت گذاشتنه بشر؟؟؟؟
برید ب الف و داییش بگید :

برای اعتیاد پیدا کردن ب سیگار باید صد نخ سیگار کشید
یک بار قلیون کشیدن معادل صد نخ سیگار کشیدنه
نتیجه غیر اخلاقی اینکه با ی بار قلیون کشیدن عملا خودشونو معتاد کردن رفت ...

سازمان استوار نگه داشتن بنیان خانواده



آره. من زیاد گفتم بهشون!
خوشم اومد ازون پیامک ب موقع که احتمالا خانوم ماه فرستاد ...

چیزی شبیه سریال کلید اسرار !



البته اگه ادامه‌ی این قضیه نوشته می‌شد معلوم می‌شد چندان هم به موقع نبوده اون پیامکه!
سلام
قبول باشه ...
اقا مهدی !! ... شخصیت ِ منفی داستان شما نبودی که !

لایک به کامنتای جناب خلوت نشین ...



سلام
قبول حق! از شما هم

دقیقا کدوم؟ اونی که به حرف زنش گوش می‌ده! (خنده‌ی آرام)
با اجازه خانم معلم...
در حد یک نظر: شخصیت آقا مهدی در داستان خاکستری بود.قلیان کشیدن اینقدر هم آدم و منفی نمی کنه.
برای مهدی:یاد زیر پل بلوار امین بخیر.میلاد امام زمان(عج).



صادق اتفاقا از تو چه پنهون این قضیه رو برای اون بندگان خدا تعریف کردم انقدر ادخال سرور شد. یعنی اصولا من تا قلیون می‌بینم یا از اونجا رد می‌شم فقط یاد اون قضیه می‌افتم. (البته نه که تمسخر باشه‌ها. قضیه بامزه و شیرینی بود در نوع خودش)
خیلی خوب خاطره‌ای بود. یادش بخیر. آدم دلتنگ اون روزها می‌شه.

با اجازه از جناب حباب:

خانم معلم من که جناب نیستم سرکارم !



بفرمایید.
۰۷ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۱۲ فدائی اسلام
بسم الله

اگر هر هو گفتی خبری از یار بر دل می آورد که خیلی ها می بایست عارف شده بودند که نشدند، برخی از هو های زندگی ما جنس همان نماز شب معاویه را دارد، که برای تن بود نه برای روح
سخت نگیرید
همیشه که نباید فقط کار خوب انجام داد...
(یک توجیه گر که برای توجیه کارش دست به دامان استدلال هلای عوامانه ای شده که خودش که هیچی، باب جونش هم می فهمه داره خودشو گول میزنه ولی چون حوصله نداره استدلال درست و حسابی بیاره، به همین اکتفا میکنه!!)(و چون میخواد بقیه هم بفهمند که خودش دانسته ـ نه ندانسته ـ این استدلال رو نوشته، شیش خط مزخرف پس بندش میاره)(نماز روزه هاتون قبول جنابان همسردار و سرکاران شوهر دار.
ماه رمضون خوب و متفاوتی داشته باشید ایشالا
فقط سخت نگیرید...
همیشه که نباید فقط کار خوب انجام داد...
(یک توجیه گر که ...

بگذریم



سلام سید. خوبی؟
چه عجب این‌ورا!
قمی؟
چرا قلیون های ما صدای قل قل میدن نه هو هو!؟(یک کامنتِ‌ لوس ِ بی ربط:دی)
این قلیون شده بلای جون زوج های جووووووون.
واقعا که رو دارم
مثل اون کلمه‌ای که 5 بار توی زندگیت فقط گفتی فقط 5 بار قلیون کشیدی! نه؟
...
به صادق:
هر وقت تئاتر میبینم یاد فرانک می‌افتم!
هر وقت قلیون یاد بلوار امین...
خداروشکر که صادق هستی... اگه تو نبودی با کی شاد می‌شدیم؟؟
...
اسمس هم گاهی جواب بدی خوبه‌ها!!!
ح س ی ن و مهدی عزیز عزیز دلتون شاد باشه.شدیم نقل محفل.البته خوبه دل مؤمنین شاد بشه منم شاد میشم.
به حسین:
ولی بذار از یه دل نگرانیم بگم.هر روز افطار یادت می کنم که نکنه تموم شی.آخه روزا بلنده با یه لیوان شیر...


صادق بالاخره همیناست که می مونه دیگه!!
بابا یه لیوان شیر خالی هم که نیست! دو تا بادوم کنارشه!!

نه قم نیستم! ولی هر جا هستم بد نمیگذره!

چلدی! یادت رفته اون سال عید غدیر که با مقداد خورشیدی رفتیم اون هوهو خونه ی جلوی حسینیه و داشتی بالا میاوردی و همه مثل ... بهمون نگاه می کردن؟؟؟!!

بگم بچه ها دل شاد بشن؟؟

البته یادش بخیر... بعدش تخم مرغ خریدیم که ... و ... کنیم و وقتی ... شد بذاریم ... بچه ها که فکر کنن ... شدن و برن ... ولی!! همه اش تو جشن شب عید غدیر تو جیبت شکست و جیبت ... شد!!!

هی دنیا

چقدر تند می گذری

آروووووووووم من وقت ندارم این قدر تند تند بیام دنبالت...


هرجا هستی ایشالله خوش تر از اینا بگذره. البته بعید می دونم خیلی منطقه محروم از تکنولوژی و مستضعفی باشه.
ضمنا!

یک ساله شدن وبلاگ چهارمت مبارک!! (یادش بخیر سنگر!! اسم حباب و حباب2 هم درست مونده تو ذهنم؟؟؟!)


چه قدر خوب یادت مونده.
یادشون بخیر
سنگر چقدر خنده دار بود. بعضی وقتا یادش می افتم خیلی به خودم می خندم
کلا دو تا پست داشت
سلام/
چرا خالی میبندی؟
کی بالا اوردم؟
کیمدی؟ چ گویی؟
فقط جای فضلی خالیه!
سومیا کی برای بار چهارم مسلمون شد!
=))))))))))))


غیبت نکن. به نظرت الان راضیه بهش می گی سومیاکی؟
قضیه ی این قلیون چیه که این همه ترف دار (ط!) داره تو بعضی از اقشار !!!


دراویش به هوهوش دل خوشن
شاعرا به دودی که تو هوا پخش می کنه
معتادا به دودی که راه نفسشون رو می بنده
نقاشا به ترکیب سنتیش
بعضیا هم به اینکه می تونن از این راه جلب توجه کنن
بعضیا هم از سر بی کاری!
حالا شد کیمدی چیمدی؟؟؟!
باشه مهم نیست

اینم پست جدید نمیزنه بریم حداقل تو یه فضای تازه تر!!

حالم به هم میخوره از بلاگفا وقتی خر میشه و هر چی کد صحیح رو میزنی، مینویسه کد صحیح رو نزدی و آخرش مجبوری مطلبت رو کپی کنی و یه F5 بزنی و بعد دوباره مطلبت رو پیست کنی و کد جدید رو با دقت، صحیح وارد کنی! شیرازی جون چی کار میکنی؟؟


تو هم اگه شاتل معطلت کنه به خاطر اینترنت از سر نداری نمی تونی پست جدید بذاری!
راستی یادته پاتوق دختر پسرای با خدا رو؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی