24 |سیروزنامه |روز دهم
روز دهمعرض خیابان را هنوز رد نکرده ام که پرشیای سفید با جیغ می زند روی ترمز. موتور سه چرخه کمی چپ و راست می شود تا بتواند دورش را کامل کند. راننده پرشیا پیاده می شود. نفس عمیق می کشد. رنگ صورتش رو به کبودی می رود و با هرچه نا در گلوی ۴۰ ساله اش دارد شروع می کند به فریاد زدن:
«مرتیکه غربتی گدا .... کوری؟ ... مگه اینجا جای دور زدنه ... و .... .... . ... .. . »
موتور سه چرخه چند قدمی آن طرف تر می زند روی ترمز. دنبال چیزی کنار دستش می گردد. لنگ رنگ و رورفته ای را پیدا می کند. همان طور که با زحمت از روی صندلی موتورش پایین می آید عرق های روی پیشانیش را پاک می کند. پای راستش مصنوعی است. لنگ لنگان می آید سمت پرشیای سفید. حجم لبخند روی صورتش آن قدر زیاد است که از همین فاصله می توانم تعداد دندان های سالم و خرابش را تشخیص بدهم. راننده پرشیا می نشیند توی ماشین. مرد لنگ سرش را از شیشه ماشین می برد تو. پیشانی راننده را می بوسد. چیزی می گوید که نمی شوم و برمی گردد.
عرض خیابان را رد کرده ام. ایستاده ام توی ایستگاه تاکسی ها. صدای جیغ موتوری جلوی پایم یک متری هلم می دهد سمت نرده های ایستگاه اتوبوس. نفس عمیقی می کشم. رنگ صورتم رو به کبودی می رود. می خواهم با هر چه نا در گلوی ۲۳ ساله ام دارم فریاد بزنم....
دعای روز دهم: اللهمّ اجْعلنی فیهِ من المُتوکّلین علیکَ واجْعلنی فیهِ من الفائِزینَ لَدَیْکَ واجْعلنی فیهِ من المُقَرّبینَ الیکَ بإحْسانِکَ یاغایَةَ الطّالِبین...... خدایا تو این روز منو بذار تو دار و دسته توکل کننده های به خودت و از خوش بخت ها قرارم بده و کسایی که به تو نزدیکن. به حق بخشندگیت ای تنها گنج همه جست وجوگرها.
روز هشتم و نهم را یحتمل در خانه مانده بودید، خب مرد مؤمن خانه مانده بودی یک چیزی میگذاشتی ما اینجا میخواندیم، و آخر اینکه بنده فقط یک مخاطب و خواننده هستم، همین، حرفهایم هم فقط در حد اظهار نظر، سوات! درست و حسابی که نداریم، همین می شود خب!
ما که خیلی مشتاقتریم بتوانیم چیزی بگذاریم. اما انگار این وسط سرویسدهندهگان اینترنت خیلی دلشان نمیخواهد ما اینترنتدار شویم!