27 |سیروزنامه |روز بیستوسوم
بسمالله... گرد و خاک خانهتکانی آنقدر زیاد بود که حساب روزهای مانده تا مهمانی سیروزه را گم کنیم اما حالا که اولین روز مهمانی شده اولین روز خانهدار شدنمان فرصت خوبیاست که ساعتهای ماندهاز سیروزهی خدا را قدر بدانیم. به رسم سالهای پیش قلم دست میگیریم برای ثبت لحظههایی از این روزها در این نامه. که بشود سیروزنامه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روز بیستوسوم
«خمرهی شراب روی سرش بود که پیامبر پیچید توی کوچه. نه راه پس داشت نه پیش. پیامبر از کارش پرسید و از محتویات خمره. خجالت کشید راستش را بگوید. گفت عسل جابهجا میکند. پیامبر خواست جنس عسل را امتحان کند. جوان هیچکس را نداشت جز خدا که آویزانش شود برای حفظ آّبرو. از خدا خواست آبرویش را جلوی پیامبر بخرد. در خمره را برداشت. شرابها عسل شدهبود....
خدا! ما مگه چی هستیم؟ ما هم مثل همین جوونیم. پروندهمون پر از پلیدیه قراره برسه دست صاحبمون. آبروی ما رو هم بخر دیگه خدا»
مراسماحیاء / گلزار شهدای قم / حاجعلیرضا پناهیان