29 |سیروزنامه |روز بیستوپنجم
روز بیستوپنجم
دفترچه یبمهی درمانی من با چهار سال پیش فرقی نمیکند. صفحههایش همه سفیدند و ورقهای نازکش همه سرجایشان.
هرچند آدمها همیشه برای سلامتیشان دعا میکنند اما ـ هرگز ـ مریض نشدن اینقدرها هم شیرین نیست. هر بار به مریضی رسیدهام بغض کردهام که چرا خدا من را به امان خودم رها کرده و درد و مرضی برایم جفتوجور نمیکند که کفارهی گناهی شود یا باعث رسیدنم به خیری چیزی.
من تا همین امروز دفترچه بیمه را «دفتر سنجش تقرب افراد به خدا» میدانستم. هرچه خط خطیتر با ارزشتر.
اما امروز که بعد از چهارسال راهی درمانگاه شبانهروزی شدم، که وسط سرگیجهها و حالت تهوعها دلم غنج میرفت که بالاخره قرار است اولین برگ دفترچهام خط خطی شود، خانم حسابدار با بیرحمی گفت:
«دفترچهت اعتبار نداره آقا!»
بعد با پوزخند به تزریقاتچی کنار دستش گفت: «چرا این دفترچه انقدر سفیده»
آنوقت بود که سردرد و حالت تهوع را فراموش کردم و دوباره همان بغض قدیمی نمیدانم از کجا نشست توی دلم.
دعای روز بیست و پنجم: اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ محبّاً لأوْلیائِکَ ومُعادیاً لأعْدائِکَ مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبیائِکَ یا عاصِمَ قُلوبِ النّبییّن.......... خدام! منو کشته مردهی نورچشمیهای خودت کن و دشمن خونی دشمنات. راه و رسم زندگی پیامبرات رو بکن تو گوشت و خونم ای که تو خودت پیامبرات رو پاک نگه داشتی!
عیبی ندارد. دلت نشکند برادر. منم دفترچه بیمه ندارم. هروقت هم مریض می شوم انقدر زیر پتو عرق می ریزم که دو سه روز بعدش خوب می شوم (با کمی اغراق) . چون داروی همه ی بیماری ها زمان است نه داروی شیمیایی (با کمی اغراق) . یعنی خا می خواهد ما در یک مدتی و میزانی رنج بکشیم (به هر دلیلی) و باید بکشیم. خوردن داروها برای خدا فرقی ندارد. حالا اگر یک روز عطسه هایت را کم کرد. بعدا یک روز عوارض سر پیری سرت می آید.
منم تو این چهارسال به مریضیهای کوچیک بها نمیدادم و خودشون میرفتن پی کارشون.
بعدم لابد از اونجایی که ما بچهها و نوههامون خیلی با معرفت نیستن باید برم خانه سالمندان.