تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

29 |سی‌روزنامه |روز بیست‌وپنجم

سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۵۵ ق.ظ

روز بیست‌وپنجم

دفترچه‌ یبمه‌ی درمانی من با چهار سال پیش فرقی نمی‌کند. صفحه‌هایش همه سفیدند و ورق‌های نازکش همه سرجایشان.
هرچند آدم‌ها همیشه برای سلامتی‌شان دعا می‌کنند اما ـ هرگز ـ مریض نشدن این‌قدرها هم شیرین نیست. هر بار به مریضی رسیده‌ام بغض کرده‌ام که چرا خدا من را به امان خودم رها کرده و درد و مرضی برایم جفت‌و‌جور نمی‌کند که کفاره‌ی گناهی شود یا باعث رسیدنم به خیری چیزی.
من تا همین امروز دفترچه بیمه را «دفتر سنجش تقرب افراد به خدا» می‌دانستم. هرچه خط خطی‌تر با ارزش‌تر.
اما امروز که بعد از چهارسال راهی درمانگاه‌ شبانه‌روزی شدم، که وسط سرگیجه‌ها و حالت تهوع‌ها دلم غنج می‌رفت که بالاخره قرار است اولین برگ دفترچه‌‌ام خط خطی شود، خانم حساب‌دار با بی‌رحمی گفت:
«دفترچه‌ت اعتبار نداره آقا!»
بعد با پوزخند به تزریقاتچی کنار دستش گفت: «چرا این دفترچه انقدر سفیده»
آن‌وقت بود که سردرد و حالت تهوع را فراموش کردم و دوباره همان بغض قدیمی نمی‌دانم از کجا نشست توی دلم.

سرم



دعای روز بیست و پنجم: اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ محبّاً لأوْلیائِکَ ومُعادیاً لأعْدائِکَ مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبیائِکَ یا عاصِمَ قُلوبِ النّبییّن.......... خدام! منو کشته‌ مرده‌ی نورچشمی‌های خودت کن و دشمن خونی دشمنات. راه و رسم زندگی پیامبرات رو بکن تو گوشت و خونم ای که تو خودت پیامبرات رو پاک‌ نگه داشتی!


 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۵/۲۴
مهدی شریفی

نظرات  (۱۵)

سلام

عیبی ندارد. دلت نشکند برادر. منم دفترچه بیمه ندارم. هروقت هم مریض می شوم انقدر زیر پتو عرق می ریزم که دو سه روز بعدش خوب می شوم (با کمی اغراق) . چون داروی همه ی بیماری ها زمان است نه داروی شیمیایی (با کمی اغراق) . یعنی خا می خواهد ما در یک مدتی و میزانی رنج بکشیم (به هر دلیلی) و باید بکشیم. خوردن داروها برای خدا فرقی ندارد. حالا اگر یک روز عطسه هایت را کم کرد. بعدا یک روز عوارض سر پیری سرت می آید.



منم تو این چهارسال به مریضی‌های کوچیک بها نمی‌دادم و خودشون می‌رفتن پی کارشون.
بعدم لابد از اونجایی که ما بچه‌ها و نوه‌هامون خیلی با معرفت نیستن باید برم خانه سالمندان.
آن روز هم که اینجا خانه تکانی بود کامنتی نوشتم که به فنا رفت (داستانش طولانی ست) و در آن پس از اشاره به مسئله ی زلزله، به مضامینی اشاره شده بود از قبیل اینکه امروز (آن روز) اول روزی ست که دارم یک از دعاهای روزهای ماه رمضان را می خوانم و دمت گرم و این حرف ها.



به فنا نرفته حسن جان!
پست شماره 28| روز بیست‌وچهارم
کامنتت و حض‌وبهره‌ی ما هست اونجا
آهــــا دیدمش! عکس بنفش را هم الآن دیدم!

*

نه بابا من جوری بچه مو تربیت می کنم ان شا الله که خودش هم خودش را به خانه سالمندان معرفی کند مرا نفرستد. ان شا الله! (دو بار ایشالا گفتن علامت خوبی نیست)



بنفشش به‌خاطر پرده‌های بنفش خونه‌ست. خورشید خدا رو بنفش کرده چه برسه به سرم ما!
حالا نقش مامان بچه‌ها رو روشن نکردی‌ها. این‌که سال‌های پیری همراهت هست یا نه!
سلام
فإذا مرضت فهم یشفین ...

مریض شدنمان گردن خودمان است و اما شِفایمان دست خدا !!!
خوش به حالتان همیشه خود خدا خوبتان کرده بدون واسطه (اشاره به جمله نوشته شده روی در اتاق پزشک ، آل اسحاق - شِفا دست خداست طبیب بهانه است ! )



پس شما هم به محضر آل‌اسحاق شرف‌یاب شدید!
ای ول به بنفش.
و اینکه خدا اموات شما رو هم بیامرزه. مادر بچه ها سر زا سرفت. سر زای همون بچه اولیم.



اگه سر زای اولی رفته دومی و سومی رو چطوری بابا شدی!

ما هم اینقدر استفاده نکردیم که بعدش دیگر نرفتیم اصلا سراغ تمدید و اینا!

خدا به خیر بگذراند...



لطف خدا که تمدید نمی‌خواد! پس جای نگرانی نیست!
خدا کریمه ...



می‌گن المومن کیّس. راس می‌گن واقعا!
شما با این افکار حتما باید تشریف ببرید محضر روان پزشک.



البته اگه قبلش فرصت کنم دفترچه‌م رو تمدید کنم.
به خانم

سلام. مطمئنا شما از اون دسته ادمهایی که به آسیبهای فرهنگی میخندند نیستید. در هر حال از اعلام موضوع حداقل تا قبل از دفاع معذورم.

عروسی مبارک. سلامت و سعادتمند باشید.
راستی وبلاگ خوبی داری به منم سر بزن!
منو با اسم چلدی لینک کن بعد بیا بگو با چه اسمی لینکت کنم!

باورت نمیشه چقدر خندیدم به این کامنت!!! از دست چلدی!!


منم فکر کنم غیر از درد Sljbhjbqyqmnbvcxae اس ال جی بی اچ... (معده درد!!!) دیگه خیلی دکتر نرفتم

یادش بخیر پست دکتر پرستارهای با خدا رو یه بار که واس معده درد رفته بودم نوشتم!!

در هر صورت تبریک بابت خونه جدید و اینترنت جدید و فامیلای جدید و همه چیزای جدید دیگه!!

ایشالا خبر ابومهدی شدنت رو بشنویم!!




بس که ماست می‌خوری. می‌دونی ماست زیادی سیستم بدن رو به هم می‌ریزه!
یادته می‌رفتیم کله‌ای فراهانی می‌گفتی دکتر گفته نباید نون تیلیت کنی بعد ما بهت می‌خندیدیم؟
ایشالله خبر متاهل شدنت!
ممنون!
راستی!!!

یادم رفت! واس چی رفتی دکتر؟؟؟!

اینایی که نوشتی علائم بارداریه!!



دکتر گفت یه ویروس اومده تو جونت!
یه روز روزه‌خوری کردم خوب شدم!
کامنت آدم واری:

شاید خدا می خواسته ریا نشه!!

بالاخره یه وقتی اگه یه نفر دفرچه خط خطی شده ات رو ببینه مثل اینه که عدد شمارنده صلوات شمار مُشتی ِ فشاری ِ استیلت رو ببینه!! ریا میشه...



انصافا کامنتت کامنت بود.
۲۵ مرداد ۹۱ ، ۰۴:۰۷ فدائی اسلام
بسم الله

سلامتی نعمت است و بیماری نقمت، کسی که شکرگزار نعمت باشد به نقمت مبتلا نمیشود، و اینکه گاهی اوقات مصلحت و حکمتی در پسِ یک بیماری نهفته است درست مثل حال بیمار دشت کربلا، و شاید هم آزمونی!، برای فهمیدن حکمتش شاید تفکر به پهنای یک عمر هم کم باشد!
برای کفاره گناه یعنی راهی جز بیماری نیست؟



چرا خب. راه که زیاده اما بصیرت ما وقتی به راه‌های خدا کمه دست می‌ذاریم روی ساده‌ترین راه!
نمیدونستم شما اینقد جرات دارید که ازین جور دعاها میکنید



البته انقدر هم جرات نداریم. آخه هربار یاد یه قصه‌‌ی واقعی می‌افتم از کسی که چنین ادعاها و دعاهایی کرده‌بود و خدا امتحانش کرده‌بود و بدجوری تو امتحانش رفوزه شده بود.

نه یک بار نه دوبار بلکه چندین بار
پریروز هم اونجا بودیم

دعا کنید برای بیمار ما...



ایشالله خدا سلامتی رو نصیبشون کنه هر چه زودتر.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی