تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

41 |باربردن

شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۱، ۰۱:۱۱ ب.ظ
نمی‌دانم چرا حلم را در زبان مادری من معنا کرده‌اند به بردباری
شاید چون حلیم کسی است که دارد «باری» را روی دوش می«برد». باری دشوارتحمل که هرچند زمین‌گذاشتنش آسان است، اما روی دوش «بردبار» می‌ماند و او آن‌قدر می‌رود و می‌رود که ...
برای بردبار توفیری نمی‌کند این بار سنگین از گذر روزگار افتاده‌باشد روی دوشش یا دست دوست یا شردشمن.
بار را هرچه باشد می‌نویسد پای خلقت خدا و حکمتش، بلند می‌کند و می‌برد و می‌برد که ...
باری این «بار» تحمل داشته‌ای از دست رفته است و باردیگر تحمل جای خالی چیزی ‌است که هیچ‌وقت نداشته. بردبار نداشته‌ها و داشته‌ها و از دست‌رفته‌ها را سکوت می‌کند و سکوت می‌کند و ...
نه شکایتی به محکمه‌ای می‌برد و نه فریادی را روی سینه‌ی درختی حک می‌کند و نه حتا در خلوت یک نیمه‌شب تاریک رو به شب زانوی غم بغل می‌گیرد ...

و هرچند همه‌چیز در سکوت می‌گذرد، اما بردبار تا رساندن بار به مقصد در میدان جنگی پرزحمت است. من خیلی چیزها را نمی‌دانم. مثل این‌که چرا «حلم» در زبان مادری من معنا شده به «بردباری»، اما می‌دانم «بردبار» برنده نبرد با سکوت است. می‌دانم میدان حلم میدان یک بازی است و شرط برد این بازی بردباری است.

بردباری پرده‌ای پوشاننده و عقل شمشیری بُرنده‌است،
عیب‌های اخلاقی‌ات را با بردباری بپوشان
وهوست را با عقلت بُکش
.
امام‌علی‌(علیه‌السلام)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۲۳
مهدی شریفی

نظرات  (۱۳)

۲۳ دی ۹۱ ، ۱۵:۴۰ خلوت نشین
چند وقتی ست شاید بیش از یکسال روی همین واژه ذهنم زیاد مانور میدهد ... "حلما" دختر کوچک همسایه شاید باعثش باشد ...

اللهم الرزقنا



حلما

چه باسکوت
۲۳ دی ۹۱ ، ۱۵:۵۲ دشت‌بان و مهدی ربیعی!
ما هر دو اتفاق نظر داریم بر این که نمیتوانیم برای اینگونه پست ها کامنت بگذاریم(مکان:کافی نتی در نوشهر)



من معتقدم شما ـ که مشخصا در حال ماهیگیری در نوشهر هستید ـ از ترس از دست دادن صیدتان دارید توجیه می‌کنید و به پست ایراد می‌‌گیرید

در ضمن: به مهدی ربیعی:
وبلاگ جدیدت کجاس؟
۲۳ دی ۹۱ ، ۱۶:۲۳ مهدی ربیعی
الان فصل ماهیگیری نیست مهدی خان الان موقع بارداری و بردباریشونه. ایشالا بهار که تخم ریزی کردنٰ تابستون میایم تور پهن می‌کنیم!
حالا من آدرس بدم تو مگه سر میزنی؟! بعد شونصد ماه میای آپ میکنی میری...



نه آقا مهدی!
ظاهرا همچین ناوارد هم نیستی برای کامنت گذاشتن پیرامون «اینگونه» پست‌ها!!
حالا تو آدرس بده شاید تابستون بعد فصل زادوولد خرس‌های قطبی، از شکار که برگشتم، بهت سر زدم.
سلام

چون حالا دیگر هر دو در وبلاگ نویسی پیر شده ایم بگذار اینگونه بگویم:
با پیام (معنا + محتوا + ایده + ماده + باور) یادداشتت حال کردم. عالی بود. بسار بسیار نو و زیبا و مهم.
اما پیکره (ظرف + شاکله + فرم + صورت + ساختار) یادداشتت را خیلی نپسندیدم. خوب است ها. ولی نه برای یک وبلاگ نویس که از قدیمی های نوشتن است، پیرمرد!



این‌جور که می‌گی پیرمرد یکهو نگاهم می‌افتد به انگشت‌هام روی کیبورد: دارند می‌لرزند.
بعد به عکس صورتم توی مانیتور: سفیدی ریش‌ها و چروک روی پیشانی.
راست می‌گی. پشت این وب‌ها پیر شده‌ایم رفیق قدیمی
اونوقت میخوایم به این بردباری دست پیدا کنیم باید چه کا کنیم؟
من یکی که این بارو یا نمیبرم یا با کلی غر غر میکشونم رو زمین و آخرشم آسیب دیده و ...
بگذریم چرا همش اینجا یه چی رو معنی میکنید...؟ خب یوخده هم آموزشیش کنید.
بله؟
بله!



شناخت ابعاد یک چیز اولین قدم برای دارا شدن آن چیز است.
ما نیز برای اینکه خودمون به این اوصاف متصف بشیم هی میایم برای خودمون معنیش می‌کنیم تا یادش بگیریم تا بره تو خون‌مون که بشه عمل‌مون... (ان‌شاءالله)
۲۸ دی ۹۱ ، ۰۷:۳۶ سیدمهدی ربیعی
بابا ظن معتبر! بابا همشهری داستان!
تبریک



بابا خواننده‌ی تهرانی مجله داستان
برا ما شهرستانی‌ها که هنوز مجله نرسیده‌ بهمون هم یه دست تکون بده!
سلام و سلام.

یعنی هم بار را بکشیم و هم دم نزنیم در یک نیمه شب تار؟
بی مروت! این طور که نابود می شوم زیر "برد"ن این "بار"!

من همان "حلم" خودم را بیشتر دوست دارم!

یا مولای بی کسان،علی.



سلام آقا محمدحسین
شما بازم به ما افتخار بده و تشریف بیار اینجا، هرچی بار هست از جلو چشمت برمی‌دارم می‌کنمش «حلم»
۲۹ دی ۹۱ ، ۱۵:۳۴ فاطمه جعفری
بردباری می کنیم
سعی می کنیم با سکوت باشد
۲۹ دی ۹۱ ، ۱۷:۴۴ زهره سعادتمند
من بچه شهرستانم ولی قبلا این ظن معتبرتون رو خونده بودم.
خیلی خیلی پسندیدمش.
یادمه همون موقع هم اومدم اینجا گفتم بهتون.
شما یادت نمیاد ولی.
سلام
نمیدونم چرا حلم و بردباری رو انتخاب کردی . برای من حلم به یاد اورنده ی صبره و صبر همان معنایی رو داره که شما برای بردباری داشتی . تحمل مشکلات و سکوت . سکوت و سکوت تا رسیدن به مقصود و مقصود چیزی نیست جز رضای حق و هر چه پیش آید خوش آید که رضای حق در ان است ...

اما وقتی جوابت رو حسن آقای خودمان خواندم یاد روزهایی افتادم که بنا بود وبلاگ جمعیی داشته باشیم و باید مقرراتی را رعایت می کردیم و تو ... ( خنده) شیطنت هایت هیچ وقت هیچ وقت از یادم نمی رود ...

دلت زنده باشی و روحت جوان باشه تا همیشه ...

و به ماه آسمونت سلام برسون ...
۰۷ بهمن ۹۱ ، ۰۳:۳۷ محمدجواد ربانی بیرجندی
لطفا اطلاعاتتان را در سایت طلبه بلاگ تکمیل نمایید
ما از شما ایمیل نداریم.
باتشکر مدیریت طلبه بلاگ
talabeblog.ir/
شما واقعن غیر از این "ظن معتبر"تون هیچ داستان دیگری ندارید بعد این همه سال؟ خسته شدیم بس‌که خوندیم‌ش!
(این کامنتِ اعتراضی قرار بود طولانی‌تر از این حرف‌ها باشد!)
زیبا بود و پر محتوا
برای چند لحظه مرا در خودم فروبرد
به خاطر اون چند لحظه ممنون
یه نظر کلی هم درباره ی کلماتتون دارم :
خیلی خوبه که نوشته هاتون به مخاطب فکر خاصی رو تحمیل نمیکنه
خیلی خوبه که خود اگاه یا ناخوداگاه کلماتتون مخاطب را میبرد به سمت فکر کردن و احساس کردن و نه به سمت یک فکر و یا احساس خاص
این موضوع توی تن ها هم به شدت پررنگ بود

بردبار باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی