50 |سرنوشت یک کاغذ (وقتی قالیباف دل رای من را با خود برد)
ـ نگاه اول: یک قاعدهی درپیت!
ـ نگاه دوم: طعم آبمیوه!
ـ نگاه سوم: انا رجلٌ خردورز!
ـ نگاه چهارم: همهی دشمنهای ما!
نگاهآخر: وقتی قالیباف دل رای من را با خود برد!
یکم:
دیشب آخرین زورم را زدم برای تحقیق و انتخاب. از خوبیهای قالیباف خواندم و از ضعفهای جلیلی. نیمنگاهی به نظرسنجیها انداختم و سرکی چندباره به مواضع رضایی، روحانی و ولایتی!
نتیجهِ نهایی اینور و آنور زدنهایم داشت به انتخاب «قالیباف» نزدیک میشد. حتا ـ هرچند زیاد آسان نیست تغییر موضع دادن اما ـ فکری شدم که در نگاه آخرم چند لینک ـ بهظاهرِ مستدل و منطقی ـ از برتری قالیباف بگذارم و خیلی راحت با جملهی «قالیباف دل رای من را برد» بروم در زمرهی دوستداران «کار» و «عملگرایی».
اما دستآخر، احساسات را که از خودم دور کردم، ملاکها را که دوباره برای خودم چیدم و منطقم را که بهکار بستم، صدای انتخاب «سعیدجلیلی» بلندترین صدایی بود که زمین ذهنم را پر کرد.
دوم: هرچند شهردار زحمتکش تهران را اصلح نمیدانم اما علاقهام به او بیشتر شده. چهرهاش برایم دوستداشتنیتر شده و همالان اگر بخواهم آن قسمت احساسی و دلی وجودم را فعال کنم بند «یکم» را پاک کرده و جایش مینویسم: «قالیباف دل رای من را با خود برد!» و فردا اسم او را مینویسم روی برگه!
فکرش را بکنید! رئیسجمهوری داشتهباشیم که بابت همهی کارها تابلوی روزشماری رو به مردم نصب کند و همهچیز را بهموقع تحویل دهد و اگر احیاناً خطایی سر زد و کمکاری شد و مثلا ارز گرانشد و بازار به هم ریخت، شجاعانه، بهجای انکار نواقص، از مردم عذرخواهی کند و بهجای دادوقال راهانداختن با این و آن، مدام «کار» کند و «کار» کند و «کار» و دنبال حاشیهسازی نباشد و برای دفاع از ولایت و انقلاب به جای حرّافی با عملش مردم را به انقلاب امیدوار کند...
انصافاً تابلوی این آرزو تصویریست دوستداشتنی! و یا کجسلیقهاست یا مغرض؛ کسی که بگوید اینچیزها خوب نیست و اولویت نظام نیست و دغدغهی مقاممعظم رهبری نیست و ...
اما این تابلو و آرزوی قشنگ را کنار بگذاریم، چه؟ در عمل تضمینی برای خوشگل شدن مملکت هست؟
سوم:
ماجرای تردید بین جلیلی و قالیباف از کجا شروع شده؟
سال 84، احمدینژاد تنها به یک دلیل محبوب شد و جانفدا پیدا کرد و رای آورد. اینکه مَجمَع دو ویژگی مهم بود. یکدستش پرچم گفتمان انقلاب بود و دست دیگرش کارنامهای پر از «کار» و «تلاش» و «عمل با روحیهی جهادی و انقلابی».
الحق آنزمان گزینهای بود قابل دفاع و ـ برعکس نگاه خیلیها که میترسند از خودِ آنروزها و رایشان دفاع کنند ـ هر که او را انتخاب کرد باید به خودش افتخار کند بهخاطر انتخاب درستش.
این دو ویژگی، شاید چکیده و خلاصهی همهی خوبیهاییست که حضرت آقا در دوران احمدینژاد به آناشاره کردند و مصداقی است برای «داشتن خوبیهای گذشته منهای نقاط ضعف»
اما حالا، (اگر بخواهیم از غالب کسانی که با این نگاه به احمدینژاد 84 رای دادهبودند حرف بزنیم) همان آدمها تردید پیدا کردهاند. بین رای به «گفتمان انقلاب و عدالت» که در جلیلی پر رنگتر است و رای به «کارنامهی عملی» که در قالیباف. سختی انتخاب در این است که نه جلیلی صددرصد شعارزده و دور از میدان عمل و مدیریت است و نه قالیباف صددرصد تهی از اندیشهی انقلابی و معارض با آن.
حالا هرکه به چیزی تمسک میکند برای توجیه انتخاب خودش. چیزهایی که بیشتر بر ویران کردن چهرهی نامزد مقابل استوار است تا بر منطق و ماهیت وجودی نامزد محبوب!
سهم قالیباف در این چهرهسازیها، این بوده که او «صرفا عملگر» و «تکنوکرات» است.
چهارم:
اما سهم جلیلی!
شاید بهازای هر هفتروزی که در هفتهی پیش گذشت، چهرهای جدید از جلیلی ساخته شد، و حالا جلیلی بدل شده به اژدهایی هفتسَر. بیشک او بیشترین تخریبهای خواسته و ناخواسته را از طرفداران نامزدهای دیگر دریافت کرده! این چهرهها روی هم رفته تمام دلائلی است که باید بهخاطرش به «جلیلی رای نداد» و به همان میزان تقریبا تمام فلسفهایست که بهخاطرش «باید به قالیباف رای داد»
و این همان حکمتی است که در بند یکم این متن، مرا داشت مجاب میکرد به اینکه رایم را به نام قالیباف به صندوق بیاندزام.
ادامهی سخنم، تلاشیاست برای ترسیم جلیلی یا همان اژدهای هفتسَر:
سر اول:
جلیلی خیلی ساکت است و مظلوم! آنقدر که خجالت میکشد حق خودش را از بیگانگان بگیرد. (این مربوط به روزهای پیش از مناظره است)
سر دوم:
جلیلی خیلی تند است. سعهی صدر ندارد! با رای به او پشیمان میشوید! (این همان شایعهی پیامکی ملیونی است که به آیتالله مهدویکنی نسبت داده شد)
سر سوم:
جلیلی برنامه ندارد! شب گفته نمیآیم، خوابیده، صبح بلند شده گفته میآیم. مگر اینکه برنامهاش را در خواب چیدهباشد. اینطور باشد ما هم میتوانیم رئیسجمهور شویم. چون برنامه ندارد همهاش از «ظرفیت» حرف میزند. اصلا شنیدهشده که برنامهاش را چهارتا جوان حزباللهی تندتند برایش نوشتهاند!!
(این چهره بعد از مناظرهی فرهنگی و سیاسی کمی کمرنگ شد)
سر چهارم:
جلیلی نه توان مدیریت دارد و نه کارنامهی عملی مشخص. مگر دبیری شورای امنیت چه چیز مهمی است؟ اصلا چه ربطی دارد به ریاستجمهوری! هی الکی نگویید «اتاق بحران نظام» است. هیچی نیست! حضرت آقا فرمودهاند «کار». فرمودهاند اولویت اول کشور «اقتصاد» است. جلیلی که از اینچیزها سر در نمیآورد. توان مدیریت کردن این مسائل را ندارد. مردم نان میخواهند نه «گفتمان». با «شعارزدگی» که نمیشود کشور اداره کرد. فقر کمر مردم را شکسته است. باید کسی بیاید که «کاربلد» باشد.
سرپنجم:
عامل مشکل اقتصادی فعلی تحریمهاست/ عامل تحریمها جلیلی است / پس عامل مشکل اقتصادی فعلی جلیلی است. (قیاس شکل اول) توضیح: جلیلی اگر کارکردن میدانست، بعد از 6 سال با غربیها به توافقی چیزی میرسید که ملت بیچاره نشوند! (برگرفته از جناب روحانی)
سر ششم:
طرفداران جلیلی متعصباند، طرفداران جلیلی آدمهای تندرو هستند، هر کسی سال 84 این اشتباه را کرده و احمدینژاد رای داده، حالا آمده پشت سر جلیلی و دارد سنگ او را به سینه میزند. همین که مصباح، که شکستخوردهی دائمی در مسائل سیاسی است، آمده پشت جلیلی یعنی نباید به جلیلی رای بدهیم. و اصلا هر کسی با جلیلی است دنبال اسطورهسازی از اوست و از روی احساسات و خیال دارد او را بزرگ میکند و میخواهد به او رای بدهد. (این ماحصل چند چهره از جلیلی بود که وجه اشتراکشان در خاکبرسر بودن طرفداران جلیلی بود)
سر هفتم:
جلیلی اگر بصیرت داشت و مدیریت میدانست و دلسوز نظام بود و پایبند به گفتمان انقلاب، اینقدر ساده مسائل امنیتی نظام (از جمله بحث مذاکرات هستهای) را وارد رقابت انتخاباتی نمیکرد.
این ماحصل چهرههای ویرانکنندهی جلیلی است و اگر کسی ـ نه همهشان ـ که حتی دو سه مورد را بپذیرد و باز با وجود شخصیت «کاربلد» و «دور از حاشیه» و «متین و خوشرو و خوشتیپ» و «با کارنامه»ای چون قالیباف به جلیلی رای بدهد، خیلی متعصبانه عملکرده و آن دنیا جواب خدا را که عمرا بتواند بدهد و توی جهنم هم جایی برایش پیدا نمیشود.
پنجم:
دو چهرهی اول از جلیلی که متضادند و بیاساس. چهرهی ششم (در نقد طرفداران جلیلی) ملغمهای از مغرضانهترین و بیانصافانهترین (و البته شاید خطرناکترین) رویکردها که در بدنهی بچهحزباللهیها رشد کرده و اشارهبه آن در این مجال، سخن را عجیب به درازا میکشاند.
اما باقی چهرههای ساخته شده از جلیلی:
دو چیز باید معلوممان شود.
یک: اینکه بپذیریم جلیلی بهاندازهی قالیباف دستش توی کارهایی (مثل پلسازی، پلیسسازی، تونل و بزرگراهسازی، بوستانسازی، فرهنگسازی و ...) نبوده که مردم لمس کنند. که بر اساسش او را خیلی ضعیف یا خیلی قوی بدانیم. اما کارنامهی قالیباف بهخاطر حیطهی کاریاش جلوهی بیشتری دارد. فرض کنید یکوقت لباسی را میگذارند پشت ویترین شیشهای و یک وقت برای حفاظت از چیز با ارزشی آنرا میگذارند پشت شیشهی دودی. قالیباف اگر حیطهی کاریش به شیشهی براق ویترین مغازه میماند، بههمان اندازه، جلیلی حیطهی کاریش به مثابهی شیشهی دودی یک ماشین امنیتی است. طبیعی است که فیالحال نتوانیم درست حسابی بگوییم او چگونه عملکرده است. اما آیا این بهمعنای بیخاصیت بودن اوست؟
همین چند قلم که از زبان این و آن در این روزها درز کرده، (مثل نقش او در دستگیری ریگی یا تاکید 5+1 بر توان جلیلی) کمترین خاصیتشان این است که به فکر فرو برویم و بگوییم: "پس منصفانه نیست بگیم کارنامهی عملی نداره"
دوم اینکه: مدیریت اجرایی در راس جمهور چه نوع مدیریتی است؟ من با رفقایم، آشنایانم و برخی اساتید، خیلی از این حرف زدهام. بیتعصب. بیتوهم و خیال، بیاسطورهسازی از جلیلی. (که پدرکشتگی با قالیباف ندارم که بخواهم با تغییر معنای مدیریت اجرایی قید رای دادن به او را بزنم) ماحصل آنچه من بدان رسیدهام این است که کاربلدی رئیسجمهور در این است که «اولاً روابط بین بازوهای اجرایی را موشکافانه و دقیق بشناسد و دوم اینکه توان و جربزه و شجاعت و جسارت و هوش و زیرکی و سواد این را داشته باشد که بتواند این بازوهای اجرایی را با هم هماهنگ کند و سوما اینکه به میزان لازم از مشاوران و متخصصین هر رشته استفاده کند»
شناختن خاصیت و ظرفیت بازوهای اجرایی با خواندن مقاله و کتاب بهدست نمیآید. و توان هماهنگ کردن آنها یک رشتهی دانشگاهی نیست که به سواد و رشتهی افراد مربوط شود. با درگیر بودن با کار و تجربهی موقعیتهای مدیریتی و حشر و نشر با بدنهی اجرایی حاصل میشود.
بنا به این نگاه، قالیباف بیشک و شبهه مدیر اجرایی خوبی است. و جلیلی اگر نگوییم در بخشی زمینهها (مثل روابط خارجی) جلوتر از قالیباف است، دستکم آنقدری عقبتر از قالیباف نیست که از او چهرهای بیتدبیر و بیتجربه بسازیم. (و باز میگویم تفاوت حیطهی کاری قالیباف و جلیلی این چهره را از جلیلی ساخته که او اصلا با هیچکدام از عرصههای مدیریتی آشنایی ندارد)
و این کمترین خاصیت دبیری شواری امنیت ملی است که تو هم با اثرات تصمیمات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آشنا شوی و هم ظرفیتهای بخشهای ریز و درشت این حیطهها را در کشور کشف کنی. (که بدانی با کدام تصمیم اجرایی میتوانی نابسامانیها و کمبودها را جبران کنی)
روی همین حساب و نگاه به مدیریت جمهور است که رمز تاکید جلیلی بر «ظرفیت»ها و اصلاح «سازوکار» ماشین دولت مشخص میشود. که اگر جلیلی در مقام ارائهی برنامه، خالصانه و صادقانه میگوید « ما امروزه برنامه و سند و مصوبه و قانون بهاندازهی کافی داریم و فقط نیاز به یک مجری داریم که اینها را خوب بشناسد و بخشهای مختلف را با هم همآهنگ کند» از سر اینکه او بلد نبوده کتاب برنامه چاپ کند وحرفهای قشنگ بزند نیست.
کارنامهی عملی او پشت شیشههای دودی شورای امنیت، درگیر بودن او با ریز و کلان تصمیمهای اجرایی مدیران اجرایی بوده که اگر ذکاوت و هوش و سواد و توانش را نادیده بگیریم، باز هم باید قبول کنیم تصدی بر چنین جایگاهی جلبک را هم با چم و خم کار اجرایی آشنا میکند و او را به ملاک «بلد بودن کار اجرایی» در سخنان ولیامرمان بسیار نزدیک.
فکر میکنم روی همین حساب، بیحساب بودن اینکه «چهارتا جوان حزباللهی تندتند برایش برنامهنویسی کردهاند» روشن میشود.
سه: منشا آن قیاس شکل اول در چهرهی هفتم، آن است که نقطهی قوت جلیلی با نقطهی ضعفش خلط شده. اگر جلیلی در گفتمان انقلاب حرکت میکند باید تن به هر امتیازی در مذاکرات ندهد. غیر از این بود که اصلا شکی در انتخاب نکردنش وجود نداشت. این چهره ناشی از نگاهیاست که کشور را غرق در بحرانهای بزرگ (نه مشکلات مقطعی و زودگذر) میداند و مقاومت در برابر استعمار غرب را (که نقطهی شروع انقلاب بوده) حیاتی ندانسته و برعکس مضر میداند! ( از طرحکنندگان این نقد بیش از این هم انتظار نمیرود)
ششم:
تا اینجای کار جلیلی و قالیباف برای من مساوی هستند. هر دو آنقدری که لازم است توان و مدیریت اجرایی دارند. کارنامهی زرق و برقدار قالیباف هم (که عجیب «دل رای آدم را با خودش میبرد» و او را دوستداشتنی میکند) چیزی از ارزش جلیلی و صلاحیت او کم نمیکند برایم.
اما چرا قالیباف «نه»؟
من درصدد نیستم مثل برخی همفکرهایم، ناآگاهانه، قالیباف را که به انصاف خدمتهای زیادی کرده و در جایگاه یک اصولگرای حامی ولایت، قلوب زیادی از مردم را به آیندهی نظام اسلامی ایران خوشبین کرده، نادید بگیرم و یا مثل خودِ ماههای پیشم برایش چهرهسازی کنم که او مشکلدار است و معلوم نیست عروسک خیمهشب بازی کدام باند و طیف است و ...
دلیل من برای اینکه منطقم با دلم همراه قالیباف نمیشود همان ضعف "گفتمانی" قالیباف است. اینور و آنور جوابهای زیادی برای این سوال و نقیصهی بسیار بسیار جدی قالیباف خواندهام.
ماحصل پاسخهای احساسی به این نقیصه مطالبی از این دست بوده که:
«گفتمان قالیباف عمل موفق اوست» یا «آنزمان که قالیباف فرمانده گردان نصر بوده یا مین خنثی میکرده باید سراغ گفتمانش را میگرفتید» یا « امروز وقت گفتمان نیست، وقت کار است» یا «حضرت آقا گفتهاند کار، کار، کار» یا «مدیر جهادی دوستت داریم!» یا «گفتمان قالیباف عذرخواهی از مردم بابت تاخیر در تحویل پروژههاست، تکبیر!!» و ....
اما اینها هرچند همگی در جای خودشان درستاند و بسیار شور و شعف را تحریک می کند و باز برای چندمین بار تاکید میکنم که حتا «دل رای من را با خودشان بردهاند» ولی واقعا کافی نیست. پیشتر دعا کردهبودم کاش حداد و جلیلی یکی بودند که تصمیمگرفتن برای انتخاب اصلح اینقدر سخت نباشد. حالا که دلم پیش قالیباف گیر کرده مدام دعا میکنم کاش گفتمان محکم جلیلی و عمل خوشگل قالیباف یکی بودند که بین رای به «گفتمان» بهعلاوهی عمل (جلیلی) و «عملکرد» خوشگلِ منهای «گفتمان مشخص» (قالیباف) گیر نکنم.
اما چرا اینقدر با صراحت میگویم قالیباف گفتمان مشخص ندارد؟ او هم شعار در تبعیت از ولایتفقیه میدهد. او هم در عمل نشان داده عشقش شهدا و جنگ هستند و به ایثار و خدمت معتقد است و ...
کاری به سکوت دربرابر فتنه و موضعگیری نکردن علیه سران فتنه در آن سالها ندارم که بهگمانم جلیلی و قالیباف هر دو از این نظر مساویاند.
صحبتم از همین روزهای انتخابات است. از مناظرهها. همان سوال جلیلی از قالیباف که بیجواب ماند و همه در این شلوغی یادشان رفته. تعارض بنادین فکری در مسالهی نظم جهانی و نگاه به ماهیت اصیل انقلاب اسلامی که آیا برهم زنندهی نظم جهان است یا قرار است با جهان همراه شود و بر سر برخی منافع کوتاه بیاید!
یا اینکه نمیدانم چرا منطقم توجیهی برای بعضی موضعگیریهای تند و آرام قالیباف پیدا نمیکند جز اینکه «قصد دارد همهی طیفها را به خود جلب کند.»
نمیفهمم چرا موضعگیری ناگهانی قالیباف علیه هاشمی تنها محدود به همان هفتهای بود که صحبت از آمدن هاشمی بوده. اگر اینقدر از لحاظ نظری با هاشمی مخالف بوده چرا تا پیش از این سکوت کرده و یا چرا بعد از رد صلاحیت او صحبتهایش خطاب به افراد دیگری شده. (نمیخواهم مثل بچهها بهانهگیری کنم اما اینها کنار هم کمی ذهنم را دربارهی راستی و صلابت مبنای فکری او به شک میاندازد.)
سنم آنقدر کم نیست که تبلیغات و هزینههای تبلیغی آندورهی قالیباف را یادم نیاید. (آدمی که با مبنای گفتمان ناب اسلامی وارد عرصه شود جوری دیگری عمل و مدیریت میکند)
نمیدانم چرا منطقم مدام این ایرادها را به ثبات داشتن قالیباف در اندیشه طرح میکند و مبنای عملی مشخص داشتنش را زیرسوال میبرد.
نمیتوانم خودم را متقاعد کنم که عملِ برخاسته از گفتمان اصیل انقلابی، منجر به دورخیز کردن برای انتخابات از هشت ماه پیش شود. (که تذکر حضرت آقا را هم در خراسان شمالی به دنبال داشت)
آبادانی مادی و فراهم آوردن امکانات رفاهی برای شهروندان و در مواردی تسهیل امورات و امکانات هیئات مذهبی وکمک به دایر شدن نمایشگاههای فرهنگی و ... در راستای عمل بر اساس ارزشهای اسلامی خوبند اما مبنا داشتن عمل و مدیریت فرد را ثابت نمیکند. (چه بسا شهردارهای بسیاری در سراسر دنیا جهت رفاه حال همهی شهروندان با مذاهب و باورهای مختلف امکانات مادی و رفاهی بسیار بهتری فراهم میکنند برای جلب رضایتشان)
من نمیخواهم ولایتمداری قالیباف را زیر سوال ببرم. اتفاقا معتقدم ارادت او به رهبری، شهدا، جنگ و ... هزاربرابر من ( یک الفبچهای که تازه سر از تخم درآورده) است اما برایم اثبات نشده که او مبنای فکری محکمی در حرکت گامبهگام مطابق این گفتمان داشته باشد. (به دلیل همان موارد ریز و درشتی که مختصرا ذکرش رفت)
هفتم:
در این هفت مرحلهی نگاه آخرم، عجیب دچار سردگرمی شدهام. دلِ رأیم با قالیباف است و منطق رأیم با جلیلی. انقلاب ما فرهنگی بوده و امام انقلاب را با شعار اسلام و احکام اسلام و ارزشهای اسلامی شروع کرد و بعد به رفاه حال مردم اشاره کرد. نباید نقش گفتمان و شعارهای انقلاب را کمتر از رفاه و پیشرفت حال مردم بدانیم.
نکتهی اساسی این است که:
اگر در انتخاب کسی که در گفتمان انقلاب و امام و رهبری قدم میزند اشتباه نکنیم، (بهفرض این سخن جلیلی) خیالمان از این بابت راحت است که به گفتهی رهبری با جان و دل عمل خواهد کرد که «اقتصاد» الان اولویت اول کشور است. آنهم از نوع مقاومتی و تکیه بر تولید. و همتش را بر "کار" کردن بسیج میکند.
اما اگر در ثبات و محکمی کسی، در حرکت و اندیشه بر اساس گفتمان انقلاب شک کنیم، چه تضمینی برای عمل و مدیریت (هرچند جلوهدار)ش مطابق خواستههای گفتمانی امام و رهبری وجود دارد؟
هشتم:
از وقتی صحبت آمدن جلیلی به میان آمد، چندان رغبتی به او نداشتم و مثل خیلیها آمدنش را ناشی از شور و شوق و احساس عدهای جوان حزباللهی داغ تازه به دوران رسیده، میدانستم.
اما اولین صحبتهایش را که خواندم، جملهای از او گوشهی ذهنم نشست که ملتفم شد فرق کسی که با گفتمان «اسلام ناب» وارد عمل شده و کسیکه به افتخار «کارنامهی عملی»اش پا به میدان رقابت گذاشته در کجاست. آنجا که گفته: «انتخابات برای ما تنها طریقیت ندارد و بلکه موضوعیت هم دارد و رفتار ما در این زمینه باید نمونه باشد»
اینکه چرا کسی (در کنار کارنامهی عملی نسبتاً قابل قبول) اینگونه میاندیشد و فکر میکند کمچیزی نیست. شعارزدگی نیست. حقیقتیاست حاکی از اندیشه و حرکت او در گفتمانی ناب و مشخص.
خیلی نتایجشان با هم فرق دارد.
(همشیه نزدیک به واقعیت) تبیان از روی این سایت
و بداخلاقی دیشب سیما (پوشش ندادن همایش به مراتب پرجمعیتتر
یکجورهایی شک آدم را میبرد بالا که واقعا عدهای
برای رای نیاوردن جلیی کمر همت بستهاند.
(این فارغ از فشارهای بسیار زیاد به جلیلی است
که تو چون رأیت از قالیباف کمتر است باید به نفع او بروی کنار)
4. دربارهی موضعگیری جناب جلیلی دربارهی فتنه به اخبار جدیدی رسیدم.
و به اندازهی کافی موضعگیری خودشان را علیه فتنهگران
لااقل پاراگراف اول متن ما را میخواندی تا ببینی رای ما به قالیباف است یا جلیلی بعد نصیحتمان میکردی!
شما که بینام کامنت خصوصی گذاشتید، اما برادرانه این را از من قبول کنید:
میدانی از چه متعجب شدم؟ اینکه فرض بگیریم من میخواستم به قالیباف رای بدهم و متنم در ستایش او بود، شما برای اینکه من را متقاعد کنی نباید لااقل نصف حرفهایم را میخواندی؟ به نظرت این روندی که شما در حمایت از جناب دکتر جلیلی پیش گرفتید که حرفهای دیگران را نخوانده جواب میدهید بیشتر برای ایشان ضد تبلیغ نیست؟