تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

53 |مثل یک قهرمان!

چهارشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۴۰ ق.ظ
«اگر توی این مصاحبه قبول شدید و فارغ‌التحصیل شدید و شدید یک مدیر و سیاست‌گذار فرهنگی، چه مسیر و دغدغه‌ای را دنبال می‌کنید؟»
جواب این سوال نه توی کتاب «ریتزر» آمده نه «کوزر». نه حتی در روش تحقیق «ساروخانی» و «کیوی». گشتن لابه‌لای نظریه‌های سازمان هم بی‌فایده است. اصلا این سوال است که از من پرسید؟ مگر می‌خواهد رئیس‌جمهور را تایید صلاحیت کند؟ دلم می‌خواهم بلند شوم و صورتش را که عجیب شبیه حیدریِ مناظره‌هاست، با نفر کناری‌اش که پاکرده توی این کفش که مدیریت مهم‌تر از جامعه‌شناسی‌ست، یکی کنم.
ثانیه‌ی اول به این‌ فکرها می‌گذرد.
ثانیه‌ی دوم به این‌که «اگر یک‌روز به من پیشنهاد مدیریت در حوزه‌ی فرهنگ را دادند، قبول کنم یا نه؟ می‌‌توانم قبول نکنم و هر که مسئول کل شد من زیردستش با اسم مستعار و گمنام‌منشانه کار کنم که ریا نشود ...»
ثانیه‌ی سوم؛ سر می‌چرخانم سمت پنجره. از این سمتِ دانشگاه، خیابان معلوم است و چند پسر و دختر کوچک که دارند وسط حیاط مجمتع‌شان با هم بازی می‌کنند.
سکوتم دارد طولانی می‌شود. حالاست که به قانون نانوشته‌ی مصاحبه‌ها یک خط جلوی این سوال بکشند و بروند سراغ سوال بعدی. که مثلا معنایش می‌شود «ناتوانی در کلان‌نگری» یا «بی‌انگیزگی تحصیلی» یا «نداشتن شناخت کافی از رشته‌ی تحصیلی». که یعنی رد شدن در مصاحبه.
چهارمین ثانیه هم تمام می‌شود. چشمم را می‌بندم و کمی به دست‌‌وپای مغزم می‌افتم و می‌روم به روزهای مسئولیت داشتنم. به قهرها و آشتی‌های واحد فرهنگی بسیج. به اردوی مشهد. به شب‌های نمایشگاه و درس نخواندن و بالاترین نمره‌ را گرفتن و آن کبوتری که بال داشت اما فرار نکرد و همه‌ی معجزه‌های خنده‌دار دیگر آن‌روزها! منتظر معجزه‌ام!
چشم که باز می‌کنم معجزه را می‌بینم. درست همان‌جایی که بچه‌ها بازی می‌کنند، آپارتمان‌‌هایشان برای من می‌شود همان کلید راه‌گشایی‌ که شهرداری منطقه‌ی هشتِ قم از مدت‌ها پیش زحمتش را کشیده. مثل بدجنس‌های انیمیشنی، چشمم برقی می‌زند و خون همه‌ی مغزم را پر می‌کند و بی‌مصرف‌ترین سلول‌های خاکستری‌ام جان می‌گیرند و زبانم باز می‌شود.
«مهم‌ترین دغدغه‌ی من، سیاست‌گذاری یک‌پارچه و هم‌جهت با ارزش‌ها و هنجارهای فرهنگ آرمانی جامعه‌ است» حیدریِ مناظره‌ها پیشانیش را بی‌حوصله می‌خاراند و منتظر است حرف تازه‌تری بزنم. ادامه می‌دهم «... که نتیجه‌اش می‌شود توجه به پیوست‌های فرهنگی در تصمیم‌گیری‌های اجرایی» کارشناس مدیریت امیدوارانه به حیدری نگاه می‌کند. دارم خوب پیش می‌روم. «... مثالی عرض کنم خدمتتون. همین آپارتمان‌های قارچ‌گونه که توی پردیسان ساخته‌اند...» با دست به سمت پنجره و آپارتمان سفید و نارنجی اشاره می‌کنم. هر چهارنفر سر می‌چرخانند سمت پنجره؛ کنجکاو و منتظر برای شنیدن.
ادامه می‌دهم: «... بخش زیادی از مشکلات فرهنگی پردیسان، نتیجه‌ی تصمیم‌گیری غلط و عدم توجه به پیوست‌های فرهنگی این سبک ساخت‌وسازهاست...» 
حیدری که می‌شود رضایت را توی صورتش دید، کنج‌کاوتر و با شوقی بچه‌گانه می‌‌‌پرسد: «می‌شه چند نمونه از این مشکلات فرهنگی رو مثال بزنید؟»
باید خودم را مسلط نشان بدهم. باید جوری حرف بزنم که خیال‌‌کنند مدت‌هاست روی این مسائل مطالعه داشته‌ام. باید حرف‌هایی را ادعا کنم و بعد بچسبانم‌شان به حرف‌های «زیمل» و کارکردگرایی «دورکیم» و گول‌شان بزنم. از مشکلات ناشی از تراکم جمعیت حرف می‌زنم که منجر به بی‌عدالتی فرهنگی می‌شود. بعد میخی به شهرسازی پردیسان می‌زنم. و بعد نق می‌زنم به واحدهای کوچک و تاثیرش بر فرزندآوری و بر کم شدن صله‌رحم.
وقتی می‌بینم دکترآقاجانی ـ که شنیده‌ام مدیر گروه علوم اجتماعی‌ِ اینجاست ـ دارد با شنیدن حرف‌هایم آرام‌آرام به تایید سرتکان می‌دهد، می‌فهمم بیانیه صادر کردنم علیه این و آن خوب جواب داده. 
باید کار را تمام کنم. تیر آخرم را بزنم که حجت قبول شدنم در مصاحبه برای‌شان تمام شود.
ادامه می‌دهم: «... و یکی از مهم‌ترین تبعات و کژ‌کارکرد‌ی‌های این تصمیم اجرایی، ایجاد خلل در رشد و تربیت نسل آینده است. بچه‌هایی که در این محیط خفقان‌زده، بدون داشتن سرگرمی ...» جمله‌ام تمام نشده، چشمم می‌افتد به آن چند دختر و پسری که دارند توی حیاط مجتمع‌شان بازی می‌کنند. شادند. شادتر از وقت بچگی‌های شاد من حتی. نمی‌‌توانم اما حرفم را پس بگیرم. باید بیانیه‌ام را تمام کنم. حتی به قیمت سیاه‌نماییِ حال و روز آن بچه‌های شاد. سرم را برمی‌گردانم که نبینم‌شان و ادامه می‌دهم «... این بچه‌ها با میزان بالایی از افسردگی در آینده جامعه ... » صداهایی از خنده و شادی وجدانم را پر کرده. صداهایی که بوی افسردگی نمی‌دهد. دارم سیاه‌نمایی می‌کنم. بقیه‌ی حرف‌هایم را نمی‌شنوم. دارم چیزهایی را هنرمندانه به هم می‌بافم که می‌دانم حقیقت نیست
حرف‌هایم تمام می‌شود. منتظرم حیدری یا دکترآقاجانی یا آن دوتای دیگر با لگد از اتاق بیرونم کنند. منتظرم یکی‌شان بگوید "این روش درستی نیست که برای انتخاب شدنت، این‌قدر سیاه‌نمایی می‌کنی و فضا را بحرانی تصویر می‌کنی"، اما ...
اما حالا تمام قد به‌احترامم بلند شده‌اند و با لبخندی از سر رضایت دارند بدرقه‌ام می‌کنند. درست مثل یک «قهرمان»



مچاله‌ها
یک. گفت‌وگوی پدر و پسری 4 ساله:
پدر: «باز کن دستت رو. این آشغالا چیه از زمین برداشتی؟ بده به من»
پسر (با جیغ): «مال خودمه ... نکن ... بی‌ادب»
پدر: «بی‌ادب عمته»
پسر (با بغض) :«خودت عمتی»!

دو. من با این سیاه‌نمایی و با این اخلاق بد
شایسته قبولی نیستم. اما خدا لطفش بیشتر از این‌هاست
هر که هر طور فکر می‌کند موثرتر است، لطف کند
و برای خیرتحصیلی ما در شعبان خدا، دعا کند.
ممنون می‌شوم.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۴/۰۵
مهدی شریفی

نظرات  (۳۸)

بیان گیرایی دارید .... :-)

پاسخ:
پاسخ: بضعیا هم بهم میگن که زیاد گیر می‌دی به همه چیز!
سلام عالی بود
بخصوص پست های موضوعاتت
ولی حیف کم بود
منو این اسم ادرس لینک کن بعد بهم خبر بده لینکت کنم
جک لطیفه و اس ام اس
1sms9.ir
منتظرتم بای
۰۵ تیر ۹۲ ، ۱۰:۳۲ عارف عبداله‌زاده
کذوم دانشگاه؟
ادیان و مذاهب؟

پاسخ:
پاسخ: باقرالعلوم (علیه‌السلام)
۰۵ تیر ۹۲ ، ۱۰:۴۰ عارف عبداله‌زاده
اُه! من کجا رو گفتم! اصلا مگه طرف اون دانشگاه مجتمع هست؟
بعد از نوشتن نظر رفتم که چائی بخورم یه لحظه خون به مغزم رسید که گفتم الان می‌نویسین این دانشگاه رو...
ر:

پاسخ:
پاسخ: اینابه‌کنار. پس هم‌ولایتی هستیم!!
کدوم مجتمع؟
۰۵ تیر ۹۲ ، ۱۰:۴۷ عارف عبداله‌زاده
ای آقا؛ بنده هم یک بار این سوالو از شوما پرسیدم، جواب نفرمودی!
نمی دونم چرا ولی فکر کنم شما با علی آقای مطهری رابطه داری
رجا نیوز!

پاسخ:
پاسخ: واقعا؟ پس چرا یادم نمیاد. هزاره‌ِ هفتم. واحد 18!
بیشتر از این از لحاظ امنیتی مشکل‌دار می‌شه! (چشمک زدن)
ضمن این‌که هر اومدنی یه رفتنی داره دیگه! (اینو گفتم که بترسی آدرس دقیق‌تر نخوای)
حالا من رجا نیوز قضیه‌م یا علی‌مطهری؟
۰۵ تیر ۹۲ ، ۱۱:۳۱ خلوت نشین
ان شاءالله که مشمول دعای حضرت صاحب المر (ع) واقع بشید مخصوصا دعاهای خاص این ماه ... که ما این وسط هیچ کاره ایم تا ایشان هستند.

ما چشم امید داریم به شما. از باقرالعلوم ع در همین حد میدانم که چندین مقاله دیده ام از دانشجویان و اساتیدش ... خوب بودند.

موفق باشید ان شاءالله

این بلند شدن و بدرقه کردن مرا یاد مصاحبه ورودی حوزه انداخت ... بهمین منوال ... بعدها که فهمیدم که ها در آن جلسه بودند خیلی شرمنده شدم از حسن برخوردشان
ان شاءالله که مثل نه؛ خود قهرمان فرهنگی باشید

پاسخ:
پاسخ: قطعا هرجایی خوب دارد، ناخوب هم زیاد دارد!
ایشالله به گوششون نرسه. من یه‌جورایی ناچارا تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل برم این‌جا. و الا اصلا جای ایده‌آلی نیست به‌نظرم.
ما تو سروسامون دادن به زندگی خودمون هم مشکل داریم.
البته فعلا که کلید دست «قهرمان‌»های دیگه‌ست!!
حالا تو که بی اخلاقی نکردی و حرفات درست بود .
ولی کلا تو جامعه ما سیاه نمایی جواب میده :)

پاسخ:
پاسخ: آره. مخصوص برای ریاست‌جمهوری!
شما که اینقدر زبان و دلتان از هم فاصله دارد من، دعا می کنم قبول نشوید. :)
ولی آن کلمه ها را رنگی نکنید بهتر است ها. بگذارید برداشت، آزاد باشد.

پاسخ:
پاسخ: اگر این تفکر (شرط بودن یکی بودن زبان ودل) به‌صورت عمومی و در انتخاب‌های سرنوشت‌سازِ عمومی، در جامعه نهادینه بشه و مردم فقط به زبان گوینده نگاه نکنن و ببینن توی دلش با مردم چندچنده، مملکت ما چندسطح از نظر فرهنگی ارتقا پیدا می‌کنه.

موافقم باهاتون. البته نمی‌دونم چقدر تاثیر داره تو جهت‌دادن به برداشت.

۰۵ تیر ۹۲ ، ۱۳:۱۳ ح‌س‌ی‌ن
سلام.
باید می‌گفتی:
ی رفیق دارم که همیشه مسخرش میکنیم میگیم اعتماد به نفست زیاده! بعد با اعتما به نفس کامل اون رفیقمو میوردم سر کار تا ثابت کنم به پارتی بازی شایسته سالارنه اعتقاد دارم!
...
برای بار آخره که سعی می‌کنم خودم رو ضایع کنم!
با روزی یک ساعت به جای نشستن پای گو اسمسم میتونیم کارای بزرگ جهت‌دار انجام بدیم و باهم منافاتی نداره!
(ر.ک: صحبت‌های اون نصف شب تا صب رو پشت بوم خونه احمد که باعث شد بفهمم چقد تنهاییم! مثل اون زمانی که گفتی می‌خوای توی تئاتر کمکم نباشی و م.ن موندم و حس کردم دیگه هیچکس رو ندارم!)


الان که ی عده دارن جهاد نکاح می‌کنن توی ی کشور دیگه!!! و ما بهشون می‌خندیم! ما کجا اومدیم جهاد فرهنگی کنیم؟
جهادا...
هاجروا و جهادوا باموالهم و انفسهم...
هیچ...
...
اما...
آینده از آن ماست اگر حزبللاهی باشیم!

پاسخ:
پاسخ: راست می‌گی. خودم هم به این نتیجه رسیدم که زیادی تنبل شدم.
بعضی‌وقتا به این فکر می‌کنم که ای‌کاش یه انبر بزرگ پیدا بشه من رو از زمینی که توش نشستم و جاخوش کردم بلند کنه پرتم کنه تو یه زمین دیگه، که به خودم بیام و برای کارهای بزرگ یه قدمی بردارم.
یه جورایی داریم می‌شیم راضی به وضع موجود!
شما نباید مسئول فرهنگی بشین

پاسخ:
پاسخ: درسته ما بی‌لیاقتیم
اما الان هم برامون دعوت‌نامه نفرستادن که بشیم!
اصلا شاید سیاه نمایی خودش یک قسم از پیوست های فرهنگی در تصمیم گیری های اجرایی باشد . هوم ؟
انشاالله که قهرمانی واقعی بعد از این باشد ..

پاسخ:
پاسخ: درسته! خودش اصلا می‌تونه یه نمونه‌ی مطالعاتی برای پژوهشگران جامعه‌شناسی باشه.
همچنین. متشکر
همین باقرالعلوم (علیه السلام) خودمون؟!

برای چه مقطعی و چه رشته ای مصاحبه دادی؟

راستی غیرانتفاعیه؟

چون منم تصمیم گرفتم ببینم رشته هاش چیه برای ادامه تحصیل برم اونجا

نزدیکمون هست!!!

پاسخ:
پاسخ: کدوم باقرالعلوم خب؟
برای رشته‌ی نسبتا جدید «مدیریت راهبردی فرهنگ» مقطع ارشد.
آمرانه نبود

پاسخ:
پاسخ: می‌بود هم مشکلی نداشت از نظر من.
چه اسم شیکی!

باقرالعلوم (علیه السلام) بین شهر و شهرک دیگه!!!

ایشالا موفق باشی

یه چیز بگم؟

ما باید اول کسایی که دارن فرهنگ رو به صورت سمعی بصری به

مردم تزریق میکنن رو بافرهنگ کنیم

خیلی وضع سیما .... من دیگه حرفی ندارم

پاسخ:
پاسخ: محض همینه که بعیده من (یه موجود ناشیک) رو قبول کنن!
پس خوبه. شما که از الان ایده‌‌های مدیریتی و راهبرد فرهنگی داری، حتما برو شرکت کن. ایشالله قبول می‌شی و به داد فرهنگ آرمانی جامعه می‌رسی.
اون که شما دیدی نمونه نادری از ذوق و شادی بچه ها بود
اون طرفا چون خونواده ها یه فرهنگ مذهبی و درستی دارن جرات میکنن بچه هاشونو بهم بسپرن مثلا همین مجتمع ما هروقت بچه ها بخوان بازی کنن مادرهاشونم باهاشون میان پایین که هوای بچه هاشونو داشته باشن حالا اگه یه مادر وقت هرروز بیرون اومدن و از دور مراقب سلامتی و تربیت بچه ش بودنو نداشته باشه قطعا اون بچهه همون میشه که شما گفتی چون فرهنگ اپارتمان نشینی اجازه تخلیه انرژیو به بچه ها نمیده!
ایشالله قبول میشید و با موفقیت فارق اتحصیل...

پاسخ:
پاسخ: نگاه خوبیه. نه فقط چون دفاع از من به حساب میاد. این‌که دعوتیه برای تک‌بعدی نگاه نکردن به مساله‌ها.
متشکر. ایشالله توی آزمون‌های سخت‌تر قبول بشم.
به نظرم خیلی تاثیر داره. الان از «کلید» به بعد، تقریبا نود درصدِ کلماتتون، کاملا داره همون حرفی که توی سه خطِ اول کامنتِ قبل، در جواب به بنده گفتید رو فریاآآآآآآآآآآد می زنه.

پاسخ:
پاسخ: انصافا باهاتون موافقم. شاید درست‌تر این بود که بدون تغییر رنگ کلمات «کلیدی» متن، منظور اصلی نوشته شدن این متن رو (که بهش اشاره کردید و کردم) به مخاطب عرضه می‌کردم.
اما ترسیدم اگه به قول شما این «فریاد» (با اون همه آی کلاه‌دار) رو نزنم، حواشی متن، اصلش رو پنهان کنه. (و امان از این ترس که به سراغ آدم میاد وقت نوشتن)
۰۵ تیر ۹۲ ، ۱۶:۱۴ زهره سعادتمند
اع!
مدیر گروه ما تو دانشگاه خانوم آقاجانی بود! ولی دکتر نبودا.

پاسخ:
پاسخ: البته ایشون آقای آقاجانی بودند. حاج‌آقا هم هستند. دکترم هستند ظاهرا!
۰۵ تیر ۹۲ ، ۱۶:۲۵ عارف عبداله‌زاده
نه نیوز منم ر:

پاسخ:
پاسخ: پس بی‌چاره من!
هفته ی پیش دو مصاحبه داشتم البته نه در این سطح اما من رو یاد استرس های اون روزم انداخت...
فکر می کنم این جور مواقع آدم یه کم حدس می زنه که چرا کاندیداهای ریاست جمهوری سیاه نمایی می کردند !!
انشاء الله که از این مصاحبه سربلند بیرون بیاید و هرچه خیرتان است رقم بخورد

پاسخ:
پاسخ: ان‌شاءالله خیر نصیب همه‌ی مومنین شود.
مصاحبه حس مسئول بودن آدم را تقویت می‌‌کند. یاد مرگ و این‌ها را هم بدنبال دارد بعضی‌وقت‌ها. چیز خوبی‌است در کل.
بله ، نمونش همین رییس جمهور منتخب

پاسخ:
پاسخ: البته تاریخ ما نشون می‌ده توی همه‌ دوره‌ها معترضین به وضع موجود جذابیت بیشتری داشتند.
بحث از پیوست فرهنگی کردی و یاد آقای حداد افتادم ؛
عجب مناظره هایی بود ؛
الناس علی دین ملوکهم ...

پاسخ:
پاسخ: حداد دوست‌داشتنی است. محبوب‌ترین چهره‌ی این دوره بود به‌گمونم.
آدرس وبلاگتان را دارند؟ :)
خیلی کنایی و خیلی سیاسی بود ولی نه هنرمندانه (به لحاظ نوشتاری عرض می‌کنم) همین مضمون در قالب دیگری قشنگ‌تر و پخته‌تر می‌شد (چه‌قدر ایراد می‌گیرم من!)
اما فارغ از این، من یکی دعا می‌کنم هر چه صلاح است برایتان پیش آید. بسا(!) دانشگاه‌هایی که آدم آرزوی ورود به آنها را دارد و بعد که قبول شد مثل چی پشیمان می‌شود.
+
(برای ماه‌بانو:) من هر چه‌قدر تلاش و کوشش کردم که برای پست قبل کامنت بگذارم نشد که نشد. طرح قشنگی بود بدون نیاز به برداشت خاص.

پاسخ:
پاسخ: صراحت در بیان نقد است که نظرات شما را ارزش‌مند می‌کند. ممنون از بابت بیان این نظرات‌تان.
دقیقا. آدم که نمی‌داند آینده قرار است چه خبر شود! آمد و ادامه‌ی این‌راه وزارت فرهنگ و ارشاد بود. معلوم است که ما از پست و مقام بدمان می‌آید دیگر و صلاح و خیر ما نیست!!

۰۶ تیر ۹۲ ، ۰۷:۲۵ پابرهنه.ر.م
سلام

اما بنظر من تلخ تر از سیاه نمایی وقتی ست که حرف های آدم گنده تر از خود آدم باشد...اندازه خود آدم نباشد...

خیلی تلخ است...درد گرفته است وجودم ... که کسی با تمام.ش بگوید:
من اندازه حرفهایم نیستم ولی به سرحلقه بودنش ادامه دهد...دیگران را راهنمایی کند... خط بدهد... ادعای دغدغه و فرهنگ کند... و فکر کند...عجب در مسیر است!

ببخشید این ها درد های تلخ این روزهایم از برخی دوستان.م ست...
که سر آخر تمام انتقام جویی شان را در "غیبت" و "تهمت"گرفتند و حساب رفاقت نکرده و نداشته یشان را صاف صاف کردند...

وفکر میکنم چقدر باید کوچک باشم که این 5-6ماه ای را که این گونه گذشت باعث دلزدگی و دل آزردگی از "مباحث تربیتی" و"فرهنگی" شود...هرچند سخت است!

باید مراقب خودمان باشیم!

پاسخ:
پاسخ: نمی‌دونم دقیقا با چه تلخی‌هایی مواجه شدید،‌اما تحمل این‌ها را که اشاره کردید تلخ است. خیلی تلخ. و خدا نصیب نکند که آدم مخاطب یکی مثل من (در این پست) قرار بگیرد که کوچک است ولی می‌خواهد بزرگی کند.
و باید مراقب خودمان باشیم.
و البته دعا کنیم برای همه.
سلام
به نظر من شما اصلا سیاه نمایی نکردین!
به نظرم بیشتر آرمانی فکر کردین...

اینکه چقدر از حرفاتون رو بتونین عملی کنید و واسش برنامه داشته باشید مهمه,تازه اونم برنامه کلی
بیاین تا دلتون بخواد منم از این حرفا بلدم بزنم که هیچ کدومشم سیاه نمایی نیست و اتفاقا واقعیت جامعه هست
ولی راه کاری واسه برون رفت از اوضاع به ذهنم نمیرسیه و همیشه فکر میکنم ایده آل های من فقط جنبه ی آرمانی داره...

راجع به این سیاه نمایی که میفرمایید,قم رو نمیدونم ولی تهران که کاملا با این حرفاتون جور در میاد
پس سیاه نمایی نکردین...

کاش افراد هم فکرتون زیاد بودن.یه دست صدا نداره
تا زمانی که سیستم اصلی درست کار نکنه و یا حتی درستش نکنید,
افکار امثال شما حیف میشه,به هدر میره...


نهایتا امیدوارم موفق باشید
امیدوارم هرجا که هستین بتونید به افکارتون جامعه عمل بپوشید
و در راستای آرمان هاتون گام بردارید

ومن الله التوفیق
التماس دعا
یا حق

پاسخ:
پاسخ: متشکر. لطف دارید.
به‌قول شما در سطح کلان اگه به این مساله این‌طوری نگاه کنیم شاید حقیقت باشه.
البته من کوچک‌تر از اونم که ایده‌ی خاصی از خودم داشته‌باشم. حرف‌های بزرگ‌ترها رو حفظ کردم بیشتر.
اما امیدوارم بشه این ایده‌ها محقق بشه.
من که یاد مناظره ای انتخاباتی افتادم به خصوص که دیروز هم آقا دلگیر بودن از سیاه نمایی بعضی ها در مورد دولت

پاسخ:
پاسخ: البته نمی‌دونم چقدر تونستم موفق باشم ولی هدف اصلی نوشته‌شدن این پست هم همین نگاه انتقادی سیاسی به جریان‌های گذشته بود.
۰۷ تیر ۹۲ ، ۱۰:۰۲ دشتْ‌بان
ببین اولن که دوستِ بابام تو باقرالعلوم کار می‌کنه و خب اگه می‌خوای قبول شی اول از همه حق‌السکوت بنده فراموش نشه.
دومن که تا کامنتا رو نخونده بودم داشتم فکر می‌کردم نکنه مؤسسه امام خمینی... که بعد دیدم ختم به خیر شد.
و سومن که من‌م اگه زبونِ تو رو داشتم الان برگه‌ی تسویه‌مو سرهنگ امضا کرده بود و کارای انتقالی‌م ردیف شد. بدبختی‌م اینه که همه‌چی رو رُک می‌گم و برام مهم نیست. مثلن وقتی طرف می‌گه:‌موافق نیستم! و یه جوری هم می‌گه که بری پاچه‌شو بخارونی(!) و التماس کنی قبول کنه، خیلی راحت تو دل‌م می‌گم به درک! و به‌ش می‌گم که باشه، هرچی شما بگی. خدافظ!
بعدش‌م سیاه‌نمایی نکردی آقا. درسته اون بچه‌ها شاد بودن، ولی شاد بودن ما تو بچه‌گی و خونه‌ی حیاط‌دار و زیر درخت انجیر و بغل حوض و اینا کجا و شادی اینا پای تاب و سرسره چارتا کاج نیم‌متری کجا...

پاسخ:
پاسخ: فکر نمی‌کنم دلیلی وجود داشته باشه که بخوام از دادن «حق‌السکوت» سرباز بزنم! فقط کافیه شماره حساب بدی!!
کم‌کم دارم متقاعد می‌شم که اصلا اگر جز این بهشون می‌گفتم کم‌‌گذاشته بودم. راس می‌گی. دهه‌ی هفتاد (ما بین سال‌های 67 تا 77) و بچگی‌های ما کجا و دهه‌ی فعلی و بچگی‌های این‌ها کجا!
۰۷ تیر ۹۲ ، ۱۰:۲۹ دشتْ‌بان
جدن از این‌که خونه‌تون طبقه‌ی ششمه، ناراحت شدم. بابت اسباب‌کشی و اینا که زجر
کشیدی قطعن!
ولی خب خوبی‌ش اینه که از همه بالاتری.
بگذریم که من بلوکِ شما رو مثلِ بلوکِ خودمون سه واحده فرض کردم!

پاسخ:
پاسخ: از کجا فهمید طبقه ششم هستیم ما؟!
البته دیر فهمیدی! تا بیای شماره‌ی واحدمون رو کشف کنی و بیای مهمونی، ما جابه‌جا شدیم و رفتیم از این‌جا. (یعنی قراره تا آخر تیر ایشالله بریم یه مجتمع دیگه، طبقه دوم)
۰۷ تیر ۹۲ ، ۱۱:۴۹ دشتْ‌بان
این هزاره‌هااز چهارم به بعدش بلوکا یا چارتایی‌ن یا سه‌تایی. وقتی شما باشی واحد18 خب طبیعیه که یا طبقه 6مه، یا طبقه 5م!
حیف نیست داری 4طبقه نزول می‌کنی؟! خلاصه اسباب‌کشی و اینا بود ما با این هیکل نحیفِ کتابی‌مون، که از جرزِ دیوارم رد می‌شه، در خدمت‌ایم!
در مورد مهمونی و اینا هم که اختیار دارید بنده آدرس می‌دم شما تشریف بیارین! خواستید حجامت‌تون هم می‌کنیم به عنوان پذیرایی! خاصه که اگه کارای انتقالی ردیف شه بنده دوماهی در منزل تنها خواهم بود، که خانواده عازم شمال‌ند. و خب یه آدم تنها چی می‌خواد جز یه مهمون؟!
هزاره‌ی چهارم. مجتمع علامه. بلوک 1. واحد9
این‌که کدوم علامه رو دیگه خودت پیدا کن!

پاسخ:
پاسخ: به قول شیخ فتنه، خوشم از هوشت آمد!
باشه. پیدات می‌کنم بعد به‌زور میارمت اینجا که یخچال بار بزنی برای اثاث‌کشی!
من تو عمرم یه بار حجامت کردم طرف بهم گفت چرا خونت این‌قدر عجیبه! بعد اعتماد به‌نفسم اومد پایین دیگه نرفتم حجامت.
فهمیدم کجایید. نزدیک نونوایی دیگه!

۰۷ تیر ۹۲ ، ۱۱:۵۱ دشتْ‌بان
آهان! شمال هم خواستین، ساخته‌مون در خدمته. یه ندا بده هماهنگ کنم. خودت و کلن هرچی طلبه‌س. از یه هفته دیگه تا اواخر شهریور. البته اوقات دیگه هم می‌شه ولی خب اون‌موقع دیگه راه‌نما و اینا ندارین. تو این بازه‌ی زمانی خانواده به عنوان راه‌نما در خدمت‌ند.

پاسخ:
پاسخ: خب کدوم شهر؟ خودت نباشی که نمی‌شه. اگه هستی خونوادگی هماهنگ کنم، بیایم مزاحمتون بشیم یه سر!
۰۷ تیر ۹۲ ، ۱۲:۵۳ دشتْ‌بان
اون علامه‌ی حلیه فک کنم!
اشتباه گفتم آقا. هزاره‌ی پنجم. پایین‌تر از مسجد. البته اون اطراف‌م یه نون‌وایی هست، ولی خب بالاتر از ماست.
روبه‌روی کتاب‌خونه‌ای که هنوز ساخته نشده، دیگه آدرس ازین دقیق‌تر؟!

پاسخ:
پاسخ: خب یه دفه اسم مجتمع و شماره تلفنت رو بده راحت‌مون کن دیگه
۰۷ تیر ۹۲ ، ۱۵:۵۰ هما یوسفی
سلام
کاش میشد بچه های امروزم غلت زدن روی تشک های یخ کرده ی توی پشه بند میون حیاط یه خونه ی قدیمی پر از دار و درخت رو با سلول سلول وجودشون لمس میکردند... محض داشتن چیزی فراتر از "مجاز"٬ برای ضبط گذشته ای مملو از حقیقت... حقیقتی خوش بو و خوش رنگ و خوش نگار...(از اینجاhttp://panjdari.blogfa.com/post/183)
+
67 هستم و دلم برا بچه های الان واقعا میسوزه-خیلی زیاد-خیلی خیلی زیاد-
+
با اینکه اهل موسیقی نیستم اصلا ولی اهنگ وبتون رو خیلی دوست دارم حس شادی وغم توام بهم میده! حس سقوط و پرواز با هم! چرا؟نمیدونم! ممنون میشم اگه لینک دانلودش رو برام بذارید
یا علی

پاسخ:
پاسخ: به نظرم برای دلسوزی برای پسرهای امروز همین کافیه که نمیتونن دیگه با دستای خودشون با گل، سد درست کنند جلوی جوی آب و با چوب مسابقه قایق رانی بدهند!!

http://hobab-67.persiangig.com/audio/%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF.mp3
سلام بر آقای شریفی
شب به خیر
داداش یه کم خلاصه تر بنویس رقبت به خواندن کنیم :)
اینجا اینترنته ها!!
انشالله دفعه بعد

پاسخ:
پاسخ: سلام بر جناب نقاش کم حوصله!
مطلب بیشتر از این ها بود. خلاصه هم شده تازه
سلام
راستش حوصله ی پست نسبتا سیاسی نداشتم، مچاله ها را خواندم و کیف کردم. (خودت عمتی! )
و دعا هم چشم.

پاسخ:
پاسخ: بی‌خواندن «نسبتاً سیاسی» را از کجایش فهمیدید؟
لطف‌تان مستدام. متشکر.
از دو خط اول! اشتباه کردم یعنی؟
خواهشمندم

پاسخ:
پاسخ: هم آره، هم نه.
یه خاطره‌ی واقعی بود. نتیجه‌ش می‌تونست سیاسی‌ هم باشه.
سلام

اگر من مسئول پرسش و پاسخ بودم !! می پرسیدم خب حالا که این مشکلات رو به خوبی شناسایی کردید راهکارتون چیه ؟؟

جمعیت در یک شهر زیــــــــــــــاد پول هم کــــــــــم خانم و آقا شاغل و ... حالا در این جامعه چگونه فرهنگ آرمانی رو احیا می کنید ؟

موفق باشید

پاسخ:
پاسخ: سلام.
خوش‌اومدین (اشاره به غیبت یک‌ساله)
پس خدا رو صدهزارمرتبه شکر که شما تشریف نداشتید اونجا.

۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۵:۲۱ خانم معلم
سلام

یعنی مهدی بره مصاحبه و کم بیاره ؟!!! محاله .
یه کم طرف رو میخندوندی مطمئن باش قبول بودی . همچین میشستی تو دلش که دیگه نمیخواست فازغ التحصیل بشی !!!

ولی به نظر منم سیاه نمایی نبود .شاید آپارتمان نشینی باعث شده باشه که تعدد بیشتری در مساحت کمتری کنار ِ هم زندگی کنند ولی دلها از هم حسابی دوره ...
منکه بچگی هامو بیشتر توی تابستون و شمال گذروندم ، وقتی بچگی هامو حتی با شماها مقایسه میکنم حس میکنم چقدر شماها « حیوونی » هستین و دلم براتون می سوزه ، دیگه بچه های الان که هِچ .... واقعا باید زار زار براشون گریست ... الان تمام خونه مجهز شده به اینترنت و ماهواره ، بچه تنها بخشی از ماهیچه اش که کار میکنه ماهیچه های دست و مچش هستن که باید کنترل رو بگیره و تغییر کانال بده یا روی کی بورد رو فشار بده ... واقعا باید برای بعد اینا چقدر غصه خورد ؟!! یعنی بچه های این بچه ها چطوری بچگی هاشونو سر میکنن ؟ !!!

نه مادر ! سعی کن حتما قبول بشی هم از دید جامعه شناسی اسلامی به قضیه نگاه کنی هم از دید مدیریتی ... چه شود !!!

ایشالا اگه خیرت در این باشه قبول بشی ...منم دعات میکنم ...
ماه ِ منو هم ...
ضدقهرمان بود نه قهرمان. نیت هرچه بود قشنگ نیست آدم خطای اخلاقیش را برای ملت بنویسد. آن هم به طنز. موفق باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی