تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

54 |از کارهایی که می‌کنیم!

دوشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۱۱ ق.ظ
«می‌شد زودتر از این‌ها اتفاق بیفتد. می‌شد زودتر از این‌ها بیایند پیشم. کافی بود که پای قرارشان بمانند و دل‌شان با هم یکی شود...
اگر (می‌بینی) این همه تاخیر افتاده، (و من حبس شده‌ام) دلیلش خود آن‌ها هستند. کارهایی که می‌کنند و خبرش می‌رسد دستم...
کارهایی که اصلا توقعش را از آن‌ها ندارم.»1



1:
نامه‌ی امام‌زمان(عج)به شیخ مفید
بحارالأنوار/ ج53/ ص177/ حدیث8

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۴/۱۰
مهدی شریفی

نظرات  (۲۹)

ای نفس ها کف نعلین شما اندکی تند قدم بردارید...
پی نوشت: ما خیلی تندتر...
لا اله الا الله

میدونید اگه شناخت داشتیم بهشون وضعمون این نبود
مشکل اینجاست که نمیشناسیمشون...
مشکل ماییم. ما که دلهایمان با هم یکی نمی شود.
ای پسر پیغمبر(ص) آیا به سوی تو راه ملاقاتی هست ؟
۱۰ تیر ۹۲ ، ۰۹:۴۷ زهره سعادتمند
ای وای..
ای خداااااااااا
دلمون و خون کردی!
۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۳:۲۰ سرباز شهاب
چه محبتی!
دلم گرفت از این همه بی لیاقتی
خون گریه .
۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۳:۵۶ پابرهنه.ر.م
کارهایی که می‌کنند و خبرش می‌رسد دستم...
.
.
.
...
تو
ماه شبانِ نگاهم به ره باش
بیا
تا بی کرانه به راهم نگه باش...
۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۵:۲۳ خانم معلم
جالبه همه هم اینها رو میدونیم ... همه هم این چیز ها رو میخونیم و بعد باز همونی هستیم که بودیم ...


ای وااای بر ما ...
۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۷:۰۷ خلوت نشین
می‌طلبه آدم از غصه ی قصه ی دوری ارباب‌ش بمیره !!!
چرا ما (خودم) زنده ایم ...نمیدانم :((
۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۸:۴۴ به روایت غزل
چرا تحمل دوری شدست این همه آسان؟!
و کیست تا
ببرد سر
تمام حوصله ها را!
قصه غربت اماممان را هر روز و هر روز میخوانیم...
قصه اندوهش را...قصه غیبتش را همه میدانیم...
+این که چه شد که قصه ما،اشرف مخلوقات خدا،به اینجا رسید حکایتی شاید عجیب دارد...شاید خنده دار...شاید هم...گریه دار...
دعای همه ما برای ظهور ایشون فرجی نمیکنه ایشون یک تنه باید برای غیبت همه ما دعای فرج بخوانند...
هیچ چیز به اندازه شرمندگی آدمو نمیسوزونه
دلم یک روضه‌ی ابا عبد الله می‌خواهد...
خبر کارهایی که می کنیم ...
هر هفته دوبار ...
اگر ما هم "مفید" بودیم
لابد برایمان نامه می نوشتی...
:(

به نقل از نوشته های آقای بیاتانی

پاسخ:
پاسخ: تعبیر زیبایی بود. خیلی
اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
خدا کند که بمیرم
خدا کن که بیایی ..
سلام
بسیار زیبا . استفاده کردیم...
سعادتمند باشید
یاعلی
من کلا دنبال راه حل ام.
مشکل رو که همه میدونن.
یا علی

پاسخ:
پاسخ: مشکل رو باور داریم یا فقط می‌دونیم؟
(راه‌حلی نیست جز باور داشتن مشکل)
تنم لرزید.
جمله ی آخر یعنی ما چه توجیه کننده های خوبی هستیم واسه کارهامون!
خیـــلی خوب
۱۳ تیر ۹۲ ، ۲۰:۰۰ دشتْ‌بان
"کارهایی که اصلا توقعش را از آن‌ها ندارم"
۱۴ تیر ۹۲ ، ۱۰:۵۵ مـَه جبین ..
کافی بود که پای قرارشان بمانند و ...

+ اکثر مردمان را در عهد استوار ندیدیم بلکه بیشتر را عهد شکن و بزهکار یافتیم .. ( اعراف آیه 102 )

و خدا رحم کند به حال ِ مان !
۱۶ تیر ۹۲ ، ۰۷:۴۹ خارج ازچارچوب
ما هم اگر مفید بودیم
لابد برایمان نامه مینوشتی
چقدر تکان دهنده!
۰۷ آذر ۹۲ ، ۰۵:۳۴ پلک شیشه ای
سلام علیکم

نامه هایی که مثل پس سری های اوستا کریم
یه پسِ سری محکم هستند از جانب امام ز م ا ن مان
و چه قدر قصور ...
مثل اون صحبتی که فرمودن " اگر به قدر عطشی که برای خوردن آب دارید برای آمدن تشنه بودید ، من می آمدم! " یادم هست اولین باری که این جمله رو شنیدم از حیرت تاصبح نتونستم بخوابم ...

خداقوت
یاعلی(صلوات برای فرج)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی