تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

55 |سی‌روز‌نامه |یکم

چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۰۵ ق.ظ

روز‌اول
|یک‌وجب‌زیرآب|

یک‌وجب یا بیشترش را یادم نیست. هرچه بود، در چشم‌به‌هم‌ زدنی موجی بلند بالای سرم را از آب دریا پر کرد. و بچه‌ ماهی‌ها و پلانگتون‌های بی‌‌کار و بی‌رمق، تنها موجودات زنده‌ای بودند که زیر آب، صدایم به گوش‌شان می‌رسید:
«احمد زیر پام خالی شده»
زیر پایم خالی شده‌بود و احمد چندمتری دورتر از من داشت برمی‌گشت سمت ساحل. پاهایم دنبال زمینی سفت می‌گشت و دست‌هام دنبال ستونی محکم برای نجات. فاصله‌ام با اولین ستون آهنیِ پلاژ، ده متر بود. یاد توسلی ـ‌تنها مربی شنایم‌ـ افتادم و حرفش که «اگر به‌جای دست‌وپا زدن آرام نفس بگیری و اصولی شنا کنی طول استخر 30 ثانیه بیشتر نمی‌کشد»
به توسلی متوسل شدم و چشم‌هایم را به امید سی‌ثانیه‌ی بعد بستم و نفس گرفتم و هرچه از قواعد کرال در مغزم یافتم، با دست‌ها و پاها به هم بافتم. ده ثانیه‌ گذشت. چشم‌باز کردم. به لطف موج‌های وحشی دم غروب از ساحل دورتر شده‌بودم. داشتم تنها ستون محکم آن‌حوالی را از دست می‌دادم. داشتم غرق می‌شدم.
آن‌وقت فهمیدم توسلی هیچ‌وقت توی دریا بی‌ستون نمانده که بداند غرق شدن یعنی چه!

یک‌ دو‌جمله مناجات:
ای تو که هیچ‌کس مثلت نیست!
خودت خوب می‌دونی که دنیا از همه‌ی دریاها طوفانی‌تره
ایضاً این‌که می‌دونی شنابلد‌ترین ما هم اهل غرق شدنه!
اهل دور شدن از ستون‌های محکم!
پس بی‌زحمت حالا که سفره‌ت رو با دست خودت جلوی روی ما پهن کردی،
تا آخرش همین‌جا بمون.
ما فقط اهل دور شدنیم؛ تو یه چشم به هم زدن!

دعای روز اول: اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِیَامِی فِیهِ صِیَامَ الصَّائِمِینَ وَ قِیَامِی فِیهِ قِیَامَ الْقَائِمِینَ وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ‏ وَ هَبْ لِی جُرْمِیفِیهِ یَا إِلَهَ الْعَالَمِینَ وَ اعْفُ عَنِّی یَا عَافِیاً عَنِ الْمُجْرِمِینَ.........خدا! روزه نماز منو هم جزو روزه نمازها حساب کن. بزن تو سرم تا از خواب غفلت بیدار شم. اشتاباهاتم رو به بزرگی خودت ببخش ای خدای همه‌ی عالم! ازم بگذر تو که از همه‌ی آدمای درب و داغون می‌گذری!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۴/۱۹
مهدی شریفی

نظرات  (۲۷)

چقدر زیبا... چقدر خوش سلیقه.... قبول حق باشه

پاسخ:
پاسخ: از شما هم قبول.
۱۹ تیر ۹۲ ، ۰۶:۳۰ خلوت نشین
خیلی منتظر سی روزنامه بودم!
ما غرق شده در دریای دنیاییم ؛ خدایمان نجاتمان دهد

التماس دعا

پاسخ:
پاسخ: و ما هم منتظر سی‌روزه‌ی خدا!
۱۹ تیر ۹۲ ، ۰۷:۴۹ مـَه جبین ..
خدا نکند بی خدا شویم ..

+ التماس دعا .. رمضان ِ تان سرشار از طعم حضور خدا ..

پاسخ:
پاسخ: که بی‌صاحب می‌شویم.
هم‌چنین. متشکر.
مهمانی خدا مبارکتان...

...

قبلا ننوشته بودیدش؟

پاسخ:
پاسخ: بر شما هم.
ماجرای غرق شدنم مال 3 روز پیش بوده.
البته این 5‌مین دوره از سلسله‌یادداشت‌های سی‌روزنامه‌است.
خدا به بنده هاش تو سری هم میزنه؟
اگرم بزنه فکر نکنم خیلی راحت باشه
ترجیح میدم هیچ وقت اینو از خدا نخوام
ینی تجربه بهم یاد داده خیلی حواسم جمع باشه وقتی با خدا صحبت میکنم که هر جوری خواسته هامو نگم
مبارکمون باشه حلول این ماه عزیز
و خیلی التماس دعا

پاسخ:
پاسخ: «بزن‌توسرم» ترجمه‌ی روون‌شده‌ی «نبهنی» بوده مثلا. درسته توی فارسی تنبیه، با تنبیه عربی اندکی تفاوت معنایی دارن اما اینجا هم مراد از تو سری زدن یعنی «منو به خودم بیار که چشام باز بشه» بود.

هم‌چنین. همیشه محتاج دعا هستیم
۱۹ تیر ۹۲ ، ۱۰:۲۳ زهره سعادتمند
از من ِ درب و داغون بگذر..

پاسخ:
پاسخ: بعدش خودت با دستات درست درمونم کن!
چند وقتی است می آیم بی نظر
لینکتون کردم

پاسخ:
پاسخ: لطف دارید.
مخصوص اگر بانظر از اینجا گذر کنید.
چقدر حس کردم دارم خفه میشم.
کاش واقعیش هم همین حس رو داشته باشیم.
یا علی

پاسخ:
پاسخ: و مگه زینت‌های دنیا می‌ذارن؟
چقدر حس کردم دارم خفه میشم.
کاش واقعیش هم همین حس رو داشته باشیم.
یا علی
خدای درب و داغون ها! یا اله العاصین، مرا دریاب

ماه رمضان تو تلویزیون، ماه عسلش قشنگه تو اینترنت، سی روزنامه های شما
التماس دعا

پاسخ:
پاسخ: لطف دارید.
حکایت خاره که خودشو می‌پیچونه دور گل که زشتیش به چشم نیاد.
دعای روز اولو دوس میداشتم :)

پاسخ:
پاسخ: رمضان همه‌ چیزش قشنگ است!
۱۹ تیر ۹۲ ، ۱۶:۲۲ خارج ازچارچوب
چقد تو این فازا خوب مینویسی.خاطره م کم نداری ماشاللا

پاسخ:
پاسخ: کدوم فازا؟
۱۹ تیر ۹۲ ، ۱۶:۳۳ هما یوسفی
سلام
کشتی حسین هست،هوم؟
تازه از همه تند تر میره
انقدم ناخدا مهربونه نمیذاره کسی غرق بشه
مگه اینکه طرف به زور خودشو غرق کنه!
+
خدا یا بگذر
+
خدا این تن (همون م.ن) درست بشو نیست، به خودت قسم نیست، باید دخیلش ببندم، کار کار خودته
+
یا من یسمع انین الواهنین
+
موسیقی وبتون قشنگه
یا علی

پاسخ:
پاسخ: سخن از این کشتی، چه تعبیر مناسب و به‌جایی‌ست که جایش در حکایت دریای دنیا خیلی خالی بود. ممنون که با این اشاره‌ی به‌جا به کمال این نگاه کمک کردید.
یا علی مدد
ببخشید که من ظاهر بینم : به یاد اون دو طلبه ای که سه روز پیش برای نجات عده ای غرق شدند.

پاسخ:
پاسخ: خبرش رو نشنیدم. روح‌شان شاد.
ماجرای ما هم خوش‌بختانه ـ یا متاسفانه ـ به غرق‌شدن و شهادت در راه تفرج (!!) نکشید.
راستی بعدش چی شد ؟ غرق شدید آیا :)

پاسخ:
پاسخ: همون احمدی که چندمتری جلوتر بود، برگشت و دست انداخت توی دستم و کشیدم سمت جایی کم‌عمق‌تر و قضیه فیصله پیدا کرد!
۱۹ تیر ۹۲ ، ۱۹:۱۰ عارف عبداله‌زاده
اع؛ من فکر می‌کردم اون غرق شدن خاطره‌ی یکی از رزمنده‌هاست!
حالا کجا غرق شدین؟


پاسخ:
پاسخ: سواحل نزدیک به شهرستان نور. مازندران!
.. تن هــا وسط ِ موج هـا .. !

پاسخ:
پاسخ: و ماهی‌هایی که داشتند می‌خندیدند!
یاد جوک اون بنده خدا افتادم که توی دریا کوسه دنبالش کرد ..

پاسخ:
پاسخ: خب؟ (مثلا نشنیدم)
۱۹ تیر ۹۲ ، ۲۰:۴۰ ح‌س‌ی‌ن
سلام!
ماجرا ی جوری دیگه نبود؟!


البته برای پست گذاشتن طوری نیست!
اما خودت گفتی...
یادته جلمه رو بعد از اومدن دم ساحل؟!
گفتم نترسیدی و اینا...
گفتی...


نگم چی گفته بهتره شخصیتت تخریب میشه!

پاسخ:
پاسخ: خب این قسمت معنوی قضیه بود که تو دلم مونده بود!!
اون هم بود البته. قسمت خنده‌دار ماجرا!
۱۹ تیر ۹۲ ، ۲۰:۵۱ جهاد فرهگنگی
مناجاتتون خیلی عالی بود....

پاسخ:
پاسخ: التماس دعا
یَا مَنْ یُنْقِذُ الْغَرْقَى ..

پاسخ:
پاسخ: ویا مَن تُنجِی الهلکی..
۱۹ تیر ۹۲ ، ۲۳:۳۹ عارف عبداله‌زاده
همین دیگه، سواحل مازندران بخاری ندارن، یه سر بیاین طرف ما گیلان، تا خاطره‌ی غرق شدن تون رو جناب ‌ح‌س‌ی‌ن سلیمانی بنویسن و ما هم کامنت بذاریم: هعی روزگار...

پاسخ:
پاسخ: وصیت من به شما این است که بعد از من این‌قدر (که در این کامنت جناب‌عالی مبرهن و واضح است) از فراغم اشک نریزید و مویه نکنید!
۲۰ تیر ۹۲ ، ۰۱:۰۷ خانم معلم
سلام

اولا ماه ضیافت الهی مبارکتون و مبارکمون !
بعدشم با خانواده رفته بودین یا مجردی؟ !!!

منم از این تجربه ها داشتم ، در لحظه ی اول واقعا هیچی به مغزت خطور نمیکنه جز دست و پا زدن ، خدایا اون لحظه که همه تنهامون میزارن و میرن ، تو تنهامون نزار ! ...تنهایی دست و پا زدن و به جایی نرسیدن خیلی سخته ... مگه همون قایق موتوری بیاد و بکشدت بالا !!!

پاسخ:
پاسخ: اولا سلام
دوما چه عجب! فکر کردیم اخراج شدیم از مدرسه‌تون.
سوما با خونواده بودیم. 4 تا خونواده‌ که با هم رفت‌وآمد رفاقتانه داریم. (البته سفری با رعایت موازین و حد و مرزهای به‌جای طلبگی)
یه بزگواری از «کشتی حسین» نوشته بود. برای نجات!
این ماه بابد خودمان را به ستون ببندیم! بعضی وقت ها می گویم ای کاش مختار نبودیم..

پاسخ:
پاسخ: این ماه که شیطان را بسته‌اند. خدا به داد بعدش برسد
۲۰ تیر ۹۲ ، ۲۱:۴۹ غیرمنتظره
و ما ابریء نفسی
از خط آخر یاد این افتادم.

پاسخ:
پاسخ: بسیار مرتبط
۲۰ تیر ۹۲ ، ۲۲:۳۸ دشتْ‌بان
ستون منُ یادِ «تن‌ها» می‌ندازه فقط! فقط...

پاسخ:
پاسخ: آخرش فکر کنم خودم از بی‌ستونی هلاک بشم!
خیلی توصیف خوبی بود، برای منی که همین طوری بی دلیل از آب میترسم و جرات شنا ندارم... اما خودم رو غرق کردم تو این دنیای لعنتی ...

اعمالتون قبول و التماس دعا

پاسخ:
پاسخ: قبول حق ان‌شالله.
شنا هم بلد نباشیم، کافیه نشونی کشتی این دریا رو بلد باشیم. یاحق

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی