چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۰۵ ق.ظ
روزاول|یکوجبزیرآب|یکوجب یا بیشترش را یادم نیست. هرچه بود، در چشمبههم زدنی موجی بلند بالای سرم را از آب دریا پر کرد. و بچه ماهیها و پلانگتونهای بیکار و بیرمق، تنها موجودات زندهای بودند که زیر آب، صدایم به گوششان میرسید:
«احمد زیر پام خالی شده»
زیر پایم خالی شدهبود و احمد چندمتری دورتر از من داشت برمیگشت سمت ساحل. پاهایم دنبال زمینی سفت میگشت و دستهام دنبال ستونی محکم برای نجات. فاصلهام با اولین ستون آهنیِ پلاژ، ده متر بود. یاد توسلی ـتنها مربی شنایمـ افتادم و حرفش که «اگر بهجای دستوپا زدن آرام نفس بگیری و اصولی شنا کنی طول استخر 30 ثانیه بیشتر نمیکشد»
به توسلی متوسل شدم و چشمهایم را به امید سیثانیهی بعد بستم و نفس گرفتم و هرچه از قواعد کرال در مغزم یافتم، با دستها و پاها به هم بافتم. ده ثانیه گذشت. چشمباز کردم. به لطف موجهای وحشی دم غروب از ساحل دورتر شدهبودم. داشتم تنها ستون محکم آنحوالی را از دست میدادم. داشتم غرق میشدم.
آنوقت فهمیدم توسلی هیچوقت توی دریا بیستون نمانده که بداند غرق شدن یعنی چه!
یک دوجمله مناجات:
ای تو که هیچکس مثلت نیست!
خودت خوب میدونی که دنیا از همهی دریاها طوفانیتره
ایضاً اینکه میدونی شنابلدترین ما هم اهل غرق شدنه!
اهل دور شدن از ستونهای محکم!
پس بیزحمت حالا که سفرهت رو با دست خودت جلوی روی ما پهن کردی،
تا آخرش همینجا بمون.
ما فقط اهل دور شدنیم؛ تو یه چشم به هم زدن!
دعای روز اول: اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِیَامِی فِیهِ صِیَامَ الصَّائِمِینَ وَ قِیَامِی فِیهِ قِیَامَ الْقَائِمِینَ وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ وَ هَبْ لِی جُرْمِیفِیهِ یَا إِلَهَ الْعَالَمِینَ وَ اعْفُ عَنِّی یَا عَافِیاً عَنِ الْمُجْرِمِینَ.........خدا! روزه نماز منو هم جزو روزه نمازها حساب کن. بزن تو سرم تا از خواب غفلت بیدار شم. اشتاباهاتم رو به بزرگی خودت ببخش ای خدای همهی عالم! ازم بگذر تو که از همهی آدمای درب و داغون میگذری!
۰
۰
۹۲/۰۴/۱۹
مهدی شریفی
پاسخ:
پاسخ: از شما هم قبول.
پاسخ:
پاسخ: و ما هم منتظر سیروزهی خدا!
پاسخ:
پاسخ: که بیصاحب میشویم.
همچنین. متشکر.
پاسخ:
پاسخ: بر شما هم.
ماجرای غرق شدنم مال 3 روز پیش بوده.
البته این 5مین دوره از سلسلهیادداشتهای سیروزنامهاست.
پاسخ:
پاسخ: «بزنتوسرم» ترجمهی روونشدهی «نبهنی» بوده مثلا. درسته توی فارسی تنبیه، با تنبیه عربی اندکی تفاوت معنایی دارن اما اینجا هم مراد از تو سری زدن یعنی «منو به خودم بیار که چشام باز بشه» بود.
همچنین. همیشه محتاج دعا هستیم
پاسخ:
پاسخ: بعدش خودت با دستات درست درمونم کن!
پاسخ:
پاسخ: لطف دارید.
مخصوص اگر بانظر از اینجا گذر کنید.
پاسخ:
پاسخ: و مگه زینتهای دنیا میذارن؟
پاسخ:
پاسخ: لطف دارید.
حکایت خاره که خودشو میپیچونه دور گل که زشتیش به چشم نیاد.
پاسخ:
پاسخ: رمضان همه چیزش قشنگ است!
پاسخ:
پاسخ: سخن از این کشتی، چه تعبیر مناسب و بهجاییست که جایش در حکایت دریای دنیا خیلی خالی بود. ممنون که با این اشارهی بهجا به کمال این نگاه کمک کردید.
یا علی مدد
پاسخ:
پاسخ: خبرش رو نشنیدم. روحشان شاد.
ماجرای ما هم خوشبختانه ـ یا متاسفانه ـ به غرقشدن و شهادت در راه تفرج (!!) نکشید.
پاسخ:
پاسخ: همون احمدی که چندمتری جلوتر بود، برگشت و دست انداخت توی دستم و کشیدم سمت جایی کمعمقتر و قضیه فیصله پیدا کرد!
پاسخ:
پاسخ: سواحل نزدیک به شهرستان نور. مازندران!
پاسخ:
پاسخ: و ماهیهایی که داشتند میخندیدند!
پاسخ:
پاسخ: خب؟ (مثلا نشنیدم)
پاسخ:
پاسخ: خب این قسمت معنوی قضیه بود که تو دلم مونده بود!!
اون هم بود البته. قسمت خندهدار ماجرا!
پاسخ:
پاسخ: ویا مَن تُنجِی الهلکی..
پاسخ:
پاسخ: وصیت من به شما این است که بعد از من اینقدر (که در این کامنت جنابعالی مبرهن و واضح است) از فراغم اشک نریزید و مویه نکنید!
پاسخ:
پاسخ: اولا سلام
دوما چه عجب! فکر کردیم اخراج شدیم از مدرسهتون.
سوما با خونواده بودیم. 4 تا خونواده که با هم رفتوآمد رفاقتانه داریم. (البته سفری با رعایت موازین و حد و مرزهای بهجای طلبگی)
یه بزگواری از «کشتی حسین» نوشته بود. برای نجات!
پاسخ:
پاسخ: این ماه که شیطان را بستهاند. خدا به داد بعدش برسد
پاسخ:
پاسخ: آخرش فکر کنم خودم از بیستونی هلاک بشم!
پاسخ:
پاسخ: قبول حق انشالله.
شنا هم بلد نباشیم، کافیه نشونی کشتی این دریا رو بلد باشیم. یاحق