پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۰۰ ق.ظ
روزدوم |آرماتوربند|
همسنو سالیم. من پسر صاحب زمین و او آرماتوربندِ تَر و فرزی که هر هفته یک سقف هوا میکند. من را که دید، از پای میلگردهای به هم بافتهشده بلند شد، عرق پیشانیش را با آستین گرفت و آمد سمتم. به رسم روزهای قبل خستهنباشیدش گفتم و پرسیدم: «چیزی کم نیست؟»
تشکری کرد و گفت: «نه خدا رو شکر»
به ژست کارفرماها کمی از بالا و پایینِ اسکلت ساختمان حرف زدم و دستآخر وقتی میخواستم بروم از دهانم پرید که: «راستی ماه رمضون ساعت کارت چطوریه؟»
جا خورد. گفت:
«اگه روزه بگیریم ...»
سکوتم را که دید دستپاچه ادامه داد:
«امروز که خواب موندم.... اگه بیدار بشم و روزه بگیرم...»
و باز که سکوتم را دید، خواست بخندد،اما خنده برای صورتش به فرو کردن توپ والیبال به زیر آب میمانست.
و با همان ترکیب ناموزن لبخند و خجالت تکرار کرد:
«... خواب که بمونم لامصب روزه سخت میشه ...»
و من نه از حکم روزه برایش حرف زدم، نه میخواستم با لبخند مهرتایید بیروزه بودنش شوم. دوباره سکوت کردم و راه کجم را کجتر کردم و خیلی زود «خداحافظ»ی حوالهاش کردم و رفتم.
و حالا که شب همهجا را و همهرا به یک اندازه پوشانده، من بیقرار شدهام. انگار موریانه به مغزم افتاده و مدام صدایی توی سرم راه میرود که:
«تو همانی هستی که امروز آرماتوربند جوانی را خجالت دادهای! و امان از آنها که جوانی را خجالت دهند»
دعای روز دوم:
اللهم قربنی فیه الی مرضاتک، وجَنِّبنی فیه من سخطک ونقمائک، و وفِّقْنی فیه لقرائت آیاتک،برحمتک یا ارحمالراحمین ......... خدایا! امروز منو به رضایتت نزدیک و از خشمت دور کن. جوری که موفق بشم کتابت رو (درستحسابی) بخونم. به حق مهربونیت، ای بامرامترین!
۰
۰
۹۲/۰۴/۲۰
مهدی شریفی
پاسخ:
پاسخ: این قسمت دقیقا همون قسمتیه که موریانه زده به مغز من!
پاسخ:
پاسخ: حس من که خجالت نیست. عذابوجدان از خجالت دادنه!
پاسخ:
پاسخ: بهنظرم:
خجالت بیشتر جایی معنا داره که پای کسی غیر از خودت وسط باشه. (رفتن آبروت پیش دیگری) اما عذاب وجدان یه جور پشیمونی نفسانیه.
پاسخ:
پاسخ: خب باز اونجوری ماخوذ به حیاتر نمیشد؟ رودربایستیگری در میاورد میگفت بزن در حالیکه شاید اصلا دلش نمیخواست بیدار بشه.
یعنی الان که معلم ما هستید فقط دیگه تشر مشر تو کار نیست؟
پاسخ:
پاسخ: شاید نباید توی موقعیتی قرارش میدادم که بفهمه که من فهمیدم روزه نمیگیره!
پاسخ:
پاسخ: تشخیص مرز این گاهی یه مقدار دشواره ولی.
پاسخ:
پاسخ: آره. ما خیلی کم پیش میاد که واقعیت ماجرا رو بدونیم.
پاسخ:
پاسخ: برنامههای خدا عجیب پیچیدهاند. حرفتان اصلا بعید نیست.
پاسخ:
پاسخ: بلاگفا که از قدیمالایام که یادمان میآید هر چند وقت یکبار بلایی سر سامانهی کامنتگذاریش میآمده.
اما از شما در سیروزنامهی یکم (پست قبلی) کامنتی درج شده و هنوز هم سرجایش هست.
متشکر از لطفتان. یاحق
پاسخ:
پاسخ: از شما چه پنهان، همین امروز (یعنی درست 5 ساعت بعد از ثبت این یادداشت) دوباره گذرم خورد به چند کارگاه مصالح و ...
البته هرچند اصالتالصحه نسبت به فعل افراد جامعهی مومنانه حکم میکنه که شاید عذری در بین هست اما نباید چشم به قسمت دیگر ماجرا هم ببندیم:
واقعا جری کردهایم روزهخواران را!
پاسخ:
پاسخ: اگه نظر منو بخوای میگم تو حتی پتانسیل این رو داری که باعث بشی اینا نه تنها عین 30 روز روزه بگیرن، که تازه بعد از اذان مغرب، اول نماز مغرب و عشا رو به جماعت بخونن و مستحباتش رو به جا بیارن و بعد برن سراغ افطار.
یعنی همچین ظرفیتی داری تو که قابل آزاد شدنه!
پاسخ:
پاسخ: باز اگه همه با هم اینجوری که گفتید بشیم،شاید قبح روزهخواری از بین بره تا حدی!
مگه سالگرد ایشون آذرماه نیست؟
پاسخ:
پاسخ: درست این بود که بصیرت به خرج میدادم و قبل از سوال پرسیدن، سبک سنگین میکردم و اصلا این سوال رو اینطوری با صراحت نمیپرسیدم که باعث خجالتش یا جری شدنش از روزهخواری بشه.
پاسخ:
پاسخ: بله ارادت شما به ایشون پیشتر و بیشتر از این حرفها حرص ما رو درآورده.
اما بابت اون قضیه. باور کنید اونروز که کامنت گذاشتید راهی سفر شدهبودیم. تا چند روز که اصلا نبودم. بعد که اومدم با همین دیشب (قبل کامنتهای شما) سومین بار بود که وبتون رو باز کردم تا بخونم. بعد هر بار یه مشغولیت مسخره باعث شد نصفه بمونه. البته اینا توجیه نمیشهها. در اسرع وقت حتما حتما با کمال افتخار میخونمش. شک نکنید. نه به این خاطر که عصبانی شدید و زورکی. خودم مشتاقم که بخونمش زودتر.
پاسخ:
پاسخ: اینطور با صراحت رفتار ما رو تایید میکنید ممکنه اثرات سوء داشته باشه ها!!
مثلا اینکه از فردا با نصف آدمهای شهر حرف نزنم!
پاسخ:
پاسخ: من رو توی قبر اون نمیذارن، اما اگه بتونم بهش کمک کنمو نکنم مسئولم. در حد مسئولیت مهمه!
پاسخ:
پاسخ: البته ما اگه به راهمون مطمئن هستیم نسبت به کمک و دستگیری از کسی که فکر میکنیم توی راه نیست مسئول هستیم. (فلسفهی امربه معروف)
اما با شما موافقم که گناه تا زمان علنی نشدن وجوب «نهی از منکر» رو بهدنبال نمیاره. و زمانی که یک ناهنجاری خصوصا در جامعهی اسلامی قراره تبدیل به هنجار بشه باید به جد تلاش کرد (البته از راه صحیح) جلوش رو گرفت.
پاسخ:
پاسخ: نصفشو خواب برد، نصفشو اسبابکشی!
پاسخ:
پاسخ: شرمندهشدم. تقصیر اسباب و وسائلیه که شرحش توی روز چهارم رفته
پاسخ:
پاسخ: دستمان کوتاه شده بود
پاسخ:
پاسخ: خوشبهحال شما که لااقل سحری میل فرمودهاید. ما فرصت همان را هم نداشتیم!
پس باید په کار کرد؟!!