تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

63 |سی‌روزنامه |دوازدهم

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۴۵ ق.ظ
روزاول |یک‌وجب‌زیرآب
روزدوم |آرماتوربند
روزچهارم|چراغ‌مطالعه

روزپنجم |کرم‌ها
روز هفتم |ماندگاری
روز نهم |سینک
روزدهم |موشک‌زپرتی
روزیازدهم |نگاره‌های ماه

روزدوازدهم |گردی‌های فلزی

نگاهش به روبه‌رو‌ست و حواسش نیست که پایش، پای کناری را له کرده. کلافه، سر همه‌ی آدم‌هایی که جلویش دیوار شده‌اند دادی می‌کشد:
«بسّه دیگه! برید اون‌ور به ما هم برسه»
دستش را مشت می‌کند و با هر چه زور در بازو ذخیره کرده، به کمر جلویی‌ها فشار می‌آورد. تسبیح پیرمرد سمت راستی، زمین می‌افتد و زیرپاها گم می‌شود و بچه‌ای که سمت چپ ایستاده، سرش توی جمعیت گیر می‌کند و نفر جلویی با صورت کوبیده می‌شود به دیواره‌ی آهنی ضریح.
به اندازه‌ی قدمی بلند تا رسیدن دستش به گردی‌های فلزی مانده.
آرنج کسی از پشت می‌خورد به سرش. بر می‌گردد. جوان قد بلندی‌ست که زرنگ‌تر است از او. که دیرتر آمده و به‌خاطر قد بلندش، دارد زودتر از او به ضریح می‌رسد.
«عوضی دیلاق» را آرام می‌گوید اما به گوش جوان می‌رسد.
«خودتی مرتیکه»
«همه‌ی هیکلته. جد و آبادته... تو رو چه به زیارت... برو هر وقت استخون پرت کردن جلوت پارس کن ...»
پیرمرد سمت راستی صلواتی چاق می‌کند و موج جمعیت او و جوان را از هم جدا می‌کند.
با چند فشار دیگر خودش را می‌رساند به ضریح. دستش را گره می‌زند به گردی‌های فلزی. نفس راحتی می‌کشد و بعد فکر می‌کند که از آقا چه بخواهد.
«... آقا مگه نمی‌گن شما زنده‌ای؟ خب مگه جیب خالی ما رو نمی‌بینی؟ خب یه‌جوری برسون دیگه آقا ...»
چیزی فرو می‌رود کف پایش. این پا و آن پا می‌کند و خودش را از شر آن نجات می‌دهد و بعد با کلافگی، جوری که بغل‌دستی‌هایش بشنوند می‌گوید:
«این تسبیح رو کدوم خری انداخته اینجا... اه»




دعای روز دوازدهم:
اَللّهُمَّ زَیِّنّى فیهِ بِالسَّتْرِ وَالْعَفافِ وَاسْتُرْنى فیهِ بِلِباسِ الْقُنُوعِ وَالْکِفافِ وَاحْمِلْنى فیهِ عَلَى الْعَدْلِ وَالانصافِ وَ امِنّى فیهِ مِنْ کُلِّ ما اَخافُ بِعِصْمَتِکَ یا عِصْمَه الْخاَّئِفینَ...........
خدا! امروز با مخفی کردن زشتی‌هام، خوشگلم کن. لباس کم‌توقعی تنم کن و (به‌هر قیمتی شده) مجبورم کن انصاف داشته باشم (با ملت) . (بعد این‌که خودت من ترسو رو می‌شناسی دیگه.پس) به حق بزرگیت که مراقب همه‌ی ترسو ها هستی، از منم مراقبت کن.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۴/۳۰
مهدی شریفی

نظرات  (۲۶)

۳۰ تیر ۹۲ ، ۰۲:۱۹ ح‌س‌ی‌ن
بعد دانه‌هایش را یک به یک از زمین جمع می‌کند و می‌گوید:
اون خری که تسبیح از دستش در رفت من بودم، بیا این پولو بگیر برام منم دعا کن!

مرد از آقا تشکری می‌کند و می‌رود سر راه مهر یک نفر دیگر را لگد می‌کند و چپ چپ نگاهش می‌کند!

آن گوشه ایستاده‌ام می‌‌خواهم حسابی غر غر کنم!
چرا به «او» انقدر زود می‌دهی و به م.ن...

نمی‌دانم.

پاسخ:
پاسخ: ولی تو ذهنم اصلا نمی‌خوام تصور کنم که به این آدم نگاه می‌کنند. به‌نظرم این آدم اصلا اعتقادی به شاهد و ناظر بودن امام نداره.
۳۰ تیر ۹۲ ، ۰۵:۴۵ هما یوسفی
با خوندنش قلبم درد گرفت...
یا علی

پاسخ:
پاسخ: البته منم اگه در واقعیت با این صحنه مواجه شده بودم قلبم درد می‌گرفت.
مثل همیشه ویا شاید بیشتر از همیشه با طراوت و تازه می نویسید
"روزهایی که به تو حال می دهند"
چند خط ما را هم بخوانید جای دوری نمی رود.اینجا توی دلمان ثبت می شود
ربنا تقبل منا

پاسخ:
پاسخ: لطف دارید.
خواندیم و البته که جای دوری نرفت.
مستدام باشید

کاش همیشه رمضان باشد.

پاسخ:
پاسخ: و کاش هیچ‌وقت شیطان آزاد نشود!
شیطان که این روزها آزاد نیست ..

با خودم میگم .. شیطان که آزاد نیست، اما چرا هر روز ِ ماه رمضان بیشتر میگیم خدا مراقب ِ مون باش !!
یه وقتایی به خودم شک میبرم ! نکند شیطان من باشم ..
بیشتر میگم خدایا مراقب َ م باش .. حتی اگه خودم نخواستم ولی تو ........

+ پیش اومده، تو حرم، دیدم .. دیدم .. دیدم ..
بعدش فقط از آقا خواستم زیارتَ مو قبول کنه که تا اونجا اومدم و بعدش از 3 متری زیارت خوندم و ...

پاسخ:
پاسخ: اعوذ بالله من شرور انفسنا
البته خطاب به خودم باید این حرف شما رو (در قالب این حدیث) این‌طور به خودم بزنم:
طوبی لمن شغلته عیبه عن عیوب الناس
۳۰ تیر ۹۲ ، ۰۸:۳۶ دانشگاه مجازی المصطفی
اشو، پائلو، دالائی لاما و....................چه میگویند؟
با ما باشید تا با هم هم اندیشی کنیم در اندیشه این افراد.
رایگان با اعطاء مدرک داخلی
ادرس
http://www.aou.ir/app/level_1.php?major=0&lang=fa&pb=ok&CID=1015&lessons=525
۳۰ تیر ۹۲ ، ۰۸:۴۲ خارج ازچارچوب
چرا انقد غلو میکنی؟ بدی رو همون اندازه ای که هست باید گفت.

پاسخ:
پاسخ: خب این یه داستانه دیگه. دست من بازه چندتا مورد واقعی رو همه رو یه جا جمع کنم توی یه داستان. نیست؟ اگه نیست بگو به زور متوسل بشم.
حرم که می روم همیشه در صحن می نشینم و با آسودگی امین الله را می خونم و می رم
تحمل دیدن مادر هایی که به زور طفل بیچاره را با چادر رنگی به پشتشان بستند و بیچاره ها را می خواهند بچسبانند به پنجره های فلزی ندارم....

پاسخ:
پاسخ: روش و منش‌تان متین. من هم موافقم.
ولی یه چیزی هست کلا که اول از همه هم باید به نویسنده‌ی این پست تذکر داده بشه:
نکنه یه وقت عیب دیگران خیلی بیشتر از چیزی که هست بزرگ دیده بشه.
۳۰ تیر ۹۲ ، ۰۹:۳۱ پـــرواز...
سلام...
من تا حالا هیچ وقت دستم به ضریح مشهد نخورده...
یه بار بچه که بودم و برای اولین بار رفتیم مشهد خواستم برم ولی عین ... پشیمون شدم برگشتم...
ترجیحا عقب وا میستم و دل ویرانی که پای نرفتن ندارد را دعا میکنم!

پاسخ:
پاسخ: سلام
ولی خب در چسبیدن به ضریح لذتی هست که شاید توی از دور وایستادن و نظاره کردن نباشه. یعنی اگه فرصتی دست بده که آدم با خیال راحت بتونه اونجوری با حضرت درد‌ودل کنه خیلی خوبه.
فکر می کردم این قصه فقط در قسمت زنانه جریان داره !
بعد هم چادر و روسری که از سرش افتاده را توی بغلش جمع می کنه و با یک فشار دیگه و جیغ و داد خودش را به بیرون پرتاب می کنه ...
آخر سر هم بچه اش را از یک وری با کتک بر می دارد و می گوید کو این بابای گور به گور شده ات ...

پاسخ:
پاسخ: البته بدون شک در قسمت زنانه این‌ چیزها خیلی بیشتر است. (کسی که کلا با زن‌ها مخالفه)
ولی متاسفانه در مردان هم هست!!
حدیثی که گفتید عالی بود .. میزارمش تو وب َ م ..
ممنون .

پاسخ:
پاسخ: منم اول‌بار که شنیدمش مثل شاغول شد تو چشمم.
اگر چه با قسمت غلو نشده مطنتون موافقم اما گاهی وقتی میبینم چقد همه چیو دردسترس و ساده میبینن غبطه میخورم . شاید به زعم ما معرفتی هم نداشته باشن اما خیلیاشون شدت محبت و علاقشون به حضرات خیلی زیاده

پاسخ:
پاسخ: غلو نمکشه مثلا.
منم با نگاه‌تون خیلی موافقم. با این‌که پاردایم حساب و کتاب ارادت و محبت به اولیاء خدا خیلی با پاردایم دو دوتا چهارتایی ما فرق داره.
۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۱:۴۵ سربازشهاب
متاسفانه خیلی هم غلو نیس
تو حرم دیدم از این چیزا
واسه همین سعی میکنم ساعت خلوتی برم که نه حال خودم گرفته بشه نه حال بقیه رو بگیرم

پاسخ:
پاسخ: منم خیلی هم‌فکرتم توی این قضیه!
چرا فکر می کنین به این آدم نگاه نمی کنن؟
به نظرم یک زائر در جایگاه سنجش میزان معرفت زوار دیگه نیست.

پاسخ:
پاسخ: بماند که این متن یک داستانک انتقادی بود نه یک خاطره‌ی واقعی، نمی‌دونم از کجای متن چنین برداشتی کردید. (که نویسنده معتقده به این آدما نگاه نمی‌شه)
حوصله کردید به کامنت‌های قبلی این پست هم نگاهی بیاندازید.
فکر کردم صف گرفتن نذری بود :|

این شلوغی ها و داد و بیداد ها قسمت خانم ها خیلی بیشتر به چشم میاد
به این زوار هم مسلما نگاه میشه ولی به خاطر یه امر مستحب چقدر گناه میشه، خدا میدونه

پاسخ:
پاسخ: خوانشی معتدل و ستودنی بود.
متشکر!
یک بار خوندن متن و کامنتها کافی بود.
بگذریم.

پاسخ:
پاسخ: بگذرید.
اه خیلی خرن

پاسخ:
پاسخ: (تعجب)
کیا؟
۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۴:۳۷ خلوت نشین
بنده خدا اعصاب نداشت ها ...
به نظرم به اینجور آدم ها داده میشه چون اگه داده نشه همون یه ذره ته مونده ایمانشون هم نم میکشه ...

اینی که آقای سلیمانی ادامه داستان شما رو نوشتند دقیقا یک نوع بازیه که ما این روزا با بچه ها انجامش میدیم !!!
یکی چند جمله میگه و دیگران به ترتیب ادامه ش رو؛ و اینجوری داستانی عجیب و غریب خلق میشه.

پاسخ:
پاسخ: خیلی قاعده‌های پیچید‌ه‌ای هست این وسط قطعا. البته به بعضی‌هاش اشاره شده تو روایات ولی جدا به سادگی نگاه‌های ما ها نیست.

یادمه چندبار اون قدیم‌ندیم‌ها (مثلا خواستم اشاره کنم به قدمت حضورم در نت) هم‌چین برنامه‌هایی بود تو فضای مجازی‌مون. کار قشنگی می‌شه اگه همه به مشارکت دل بدن.
خواستم بگم برای اینجور زائرها متاسفم یاد خودم افتادم:
ده سالی کوچک تر بودم. اولین بار بود مشرف به کربلا می شدم و اوج شلوغی بود. به زحمت خودم رو نزدیک ضریح رسوندم. بی معرفت بودم بیشتر از حالا. همین که نزدیک ضریح شدم یک خانم عرب با آرنجش محکم کوبید توی دلم. درد عصبیم کرد و گفتم الهی بمیری.بعد تر ها که به زیارتم فکر می کردم تازه یادم آمد کجا در حق زائر بیچاره اینطور زبان درازی کرده ام. زبر قبه ای که دعا مستجابه. در محضر امام. وایی..تا امروز پشیمان اون حرف نابه جا هستم. امان از ما آدم ها...

پاسخ:
پاسخ: راستش خاطره‌تان هم به قدر زیادی تلخ و دردناک بود هم در عین‌حال کمی خنده داشت. یعنی اون قسمت مستجاب شدن دعا زیر قبه خیلی غیرقابل منتظره بود و داستانی‌ بهش نگاه کنیم خیلی ظرفیت داشت.
ان‌شالله که این مورد جزء استثناها بوده و ترتیب اثر بهش داده نشده باشه.
۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۹:۳۰ خانم معلم
سلام
داستانت گرچه واقعی نبود ، اما میشد فکر کرد واقعیه ... اینی که میگم نظرمه گرچه بعد خوندن کامنتها دارم نظرمو مینویسم ... شده حرم برم و دستم به ضریح نرسه ولی همیشه به شدت دلم خواسته که این اتفاق بیفته . اصلا هم نمیگم آقا یا خانم ما رو میبینن از هر کجا که باشیم ، در اینکه میبینن شکی نیست چون از شش فرسخی نرسیده به حرم مطهرشون معمولا شروع میکنیم به ارتباط برقرار کردن ولی اینکه بری و ضریح رو بگیری مث این میمونه که کسی رو که خیلی دوست داری رو سفت بغلش کرده باشی اون حس لمس کردن جنسش یه چیزیه که نمیدونم چیه !! ...
خدا همه ی بنده هاش رو دوست داره شدت وضعف داره ، اون بنده خدا درسته که حق الناس داشته ولی بحثش از بحث حق الله جداست ...
داستانت تلنگری بود که مواظب باشین برای دل ِ خودتون ، دل بقیه رو له له و داغون داغون نکنید ... یه کم آرومتر ! ...

پاسخ:
پاسخ: سخنی منطقی و دقیق و همه‌جانبه‌نگر!
و اشاره‌تان به مرز بین حق‌الله و حق‌الناس خیلی کارگشاست برای تحلیل بهتر هم‌چین موقعیت‌هایی. یعنی (اگه اجازه بدید جسارت کنم و در مقام یک شاگرد که درسی رو که یاد گرفته داره تحویل می‌ده) می‌شه این‌[طور از کلام شما نتیجه گرفت که:
به رفتار آدم‌ها تک‌بعدی نگاه نکنیم. شاید از یک بعد (ارادت ولو کم به اهل‌بیت) به این بنده خدا نگاه کنند و از بعد دیگه (تضییع حقوق ناس) ازش روی برگردونن.

۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۹:۵۱ دشتْ‌بان
خطاب به آن دوست محترمی که می‌فرمایند غلو می‌فرمایید، بنده با این تنِ نحیف،‌که برگِ کاغذی می‌ماند، و از لای هرچیزی -هرچیزی‌ها!- رد می‌شود، خودم یکی از قربانی‌های این حادثه هستم! و تازه خدا را شکر قصدِ‌ زیارت نداشته‌م و فقط خواسته‌م حالات زیارت را رعایت کنم و مثلن از روبه‌روی ضریح،‌ بروم بالاسر بنشینم، گیرم ده‌متری بالاتر، یا از بالاسر خواسته‌م بروم پایین‌پا بایستم، گیرم صدمتری پایین‌تر!

پاسخ:
پاسخ: حالا این درست اما تو چرا این‌قدر زیرآب هیکلت رو می‌زنی پسر!
باور کن اسباب‌کشی ما تموم شد!! (مثلا اذیت کردن کسی که بهش علاقه دارم)

:) فکر نمی کردم توی قسمتِ آقایون هم از این خبرآ باشه. واقعا فکر نمی کردم.. :)

پاسخ:
پاسخ: خب چرا که نه. ولی حالا شما این‌قدر با تندی و صراحت نخونید.
من فکر می کنم به این زائرها هم نگاه میشه... خیلی هم نگاه میشه. ولی با تاسف؛ مثل کسی که سرش رو تکون می ده و می پرسه: «چرا فکر می کنی صدای تو فقط از این گردی هایِ فلزی به گوشِ من می رسه؟»

پاسخ:
پاسخ: با نگاه شما هم موافقم.
۳۱ تیر ۹۲ ، ۰۱:۲۸ دشتْ‌بان
ملت که شاهد نیستن، ولی خدا شاهده که بنده با زبان روزه و خسته‌گی و تشنه‌گی و این‌ها چندبار اصرار کردم بیایم کمک، نمی‌دانم از ترس چی بود، که خبرمان نکرده!

پاسخ:
پاسخ: از ترس تو از غریبه‌ها!
(اگه فکر کردی من بی‌خیال این قضیه می‌شم سخت‌ در اشتباهی)
۳۱ تیر ۹۲ ، ۰۲:۳۰ ح‌س‌ی‌ن
چیزی که در پاسخ به شکرانه نوشتی رو توی کامنتی که برام گذاشتی گفتی! یعنی همون نگاه نکردن رو!

«ولی تو ذهنم اصلا نمی‌خوام تصور کنم که به این آدم نگاه می‌کنند.»

احتمالا منظورش این حرفه والا توی پست که چیزی نیست.

پاسخ:
پاسخ: حدس زدم که همین باشه ولی بین این جمله که: «تو ذهنم (تو داستانم) نمی‌خوام (تمایل ندارم) به این آدم نگاه کنند» با این حرف که «به نظر من اصولا به این‌جور زائرا (در واقع) نگاه نمی‌کنند» لااقل یه تفاوت کوچولو که هست. نیست؟
این حرف رو هم گفتم چون فضای کامنت تو داستانی بود. بحث داستان بود نه اعتقاد من نسبت به زائرای امام رضا!
۳۱ تیر ۹۲ ، ۱۰:۵۹ پـــرواز...
قبول دارم ضریح امام رضا را از دست داده ام:(
ولی خوب واقعا نمیشه برم جلو!!!
به خاطر مدرسه فقط روزای تعطیلی میتونم برم که اون روزا هم شلوغه:(
ولی به جاش ضریح امامزاده ها رو از دست ندادم و لذت اونا رو چشیدم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی