68 |سی روزنامه |بیست و یکم
روزدوم |آرماتوربند
روزچهارم|چراغمطالعه
روزپنجم |کرمها
روز هفتم |ماندگاری
روز نهم |سینکروزدهم |موشکزپرتی
روزیازدهم |نگارههای ماهروز سیزدهم | چروک ها
هفدهم |مرکه
روز هجدهم | ساکت ترین مرد
روز نوزدهم | ...
روز بیستم | پیچ خوردن
روز بیست و یکم | تولد یک روضه
با صلوات دوم پا میگذارم روی پله ی اول . با صلوات سوم ، پله دوم . همانجا مینشینم . دفترچه را باز میکنم . چند روایت در باره " صبر بر مصیبت " تنها مواد خام منبر امشبند . بی هیچ نظم و ترتیبی و اوج و فرودی .
روضه را هم سپرده ام به خودشان .
نخاستم مثل شب 19 ام همه حواسم پرت پس و پیش شعرها و پیدا کردن کلمه ها توی تاریکی شود . شب 19 ام خودم پای روضه نبودم . فقط میگفتم و میخاندم و به ناله زن ها و مردها گوش میدادم .
امشب اما نه کاغذی برداشته ام نه یاد داشتی . گلچین احمدی را نگاهی انداختم و گفتم " هر چه قسمت بود خودش بیاید " و حالا نوبتم شده ، که بیست دقیقه سخن برانم و ده دقیقه دل ها را این ور و ان ور ببرم . مسئولیت سختی است به سفر بردن دل ...
شاید وقتی من از کوفه میگویم دلی رفته باشد مدینه . یا دلی توی آشپزخانه یا بیرون مسجد پیش بچه اش گیر کرده باشد . تا همه با هم نشوند مجلس گرم نمی شود ...
محض اینکه هم خودم بفهمم کجایم و هم دلها را جمع و جور کنم ، بعد از خطبه شروع می گویم :
" بیایید امشب از جلوی خانه علی تکان نخوریم ." یاد مردی که ماند و دعوت شد به عبادت میافتم و سخنرانی را شروع می کنم . روایتی از امیر مومنان در باره " صبر بر مصیبت " و حدیثی از امام صادق و وصله زدن مثال هایی از روستا و مردمانش که حرف ها خوب خیس بخورد توی مغزها . کمی بعد گفته ام چراغ ها را خاموش کنند و مردم را دعوت به توسل کرده ام .
روی زمینه صدای مردم چشم هایم را میبندم و به مغزم فشار می آورم .
" خدایا آبروم میره الان ، چی بخونم برای روضه ؟! "
مجلس هنوز پشت در خانه امیر است. روضه را شروع میکنم . بی هدف . به پریدن از روی ارتفاع می ماند . از گلچین احمدی ، ماجرای دختر و پدر به زبانم می آید و کمی از نگرانی های زینب و مصیبت هایش می گویم ... مدتی نگذشته که توی کربلاییم ...و بعد انگار تازه از خواب بیدار شده باشم ، یادم می آید که موضوع حرفم " صبر بر مصیبت " بوده ...
دعای روز بیست ویکم : اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ الجِنانِ واغْلِقْ عَنّی فیهِ أبوابَ النّیرانِ وَوَفّقْنی فیهِ لِتِلاوَةِ القرآنِ یا مُنَزّلِ السّکینةِ فی قُلوبِ المؤمِنین. خدا ! امروز نشونم بده سمت چی برم که راضی باشی ازم . دیوارای دلمو محکم کن که شیطون راهی پیدا نکنه به دلم . و بهشتو [با همه قشنگی هاش]بزنن به نامم .ای که ما هی میخایم ازت و ،دست رد نمیزنی به سینه مون .
پس انشا الله که برگشتی یه روضه باید برامون بخونی ... دست به داستان گویی ات که حرف نداره مطمئنا روضه هم باید خوب بگی ...
قبول باشه این سفر معنوی ...