72 |سی روزنامه |بیست و پنجم
روزدوم |آرماتوربند
روزچهارم |چراغمطالعه
روزپنجم |کرمها
روزهفتم |ماندگاری
روزنهم |سینک
روزدهم |موشکزپرتی
روزیازدهم |نگارههایماه
روزدوازدهم |گردیهایفلزی
روزسیزدهم |چروکها
روزهفدهم |مرکه
روزهجدهم |ساکتترینمرد
روزنوزدهم |.....
روزبیستم |پیچخوردن
روزبیستویکم |تولدیکروضه
روزبیستوسوم |عرفبا واو اضافه
روز بیست و چهارم | نگاره های ماه (3)
روز بیست و پنجم | میکروفن
میکروفن مسجد شده ملک مشاع طایفه ی محمدیان . کربلایی حسین را که از قدیم همه به موذنی مسجد می شناسند . محمد پسرش هم که این سالها پادو و همه کاره ی مسجد و تنها عضو رسمی و فعال بسیج روستاست و حالا این روزها ، علیرضای چهار ساله ، نوه ی کربلایی حسین ، دارد حق تیره و ترکه ای خود را روی این میراث خانوادگی تثبیت می کند .
بعد از نماز صبح اوست که از صف دوم بلند می شود و اکوچنگ را روشن می کند و میکروفن را میدهد دست من که زیارت عاشورا بخوانم و برنامه ها که تمام می شود ، باز خود اوست که میکروفن را تحویل میگیرد و بعد از نطقی کوتاه توی گردی سر میکروفن ، الله الصمدی می گوید و هنوز حرف هایش تمام نشده خودش دکمه پاور را آف میکند و بعد زیر چشمی به من و جمعیت نگاهی میکند که یعنی " چتونه ؟ نگاه داره ؟ "
نمیدانم چهار روز دیگر اول اذان بیدار هستم یا نه اما مطمئنم دیگر نه خبری از مسجد مرکه است و نه صدای علی رضا توی بوق بالای مسجد که بگوید :
" اللهم و آل محمد ... نماز "
دعای روز بیست و پنجم: اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ محبّاً لأوْلیائِکَ ومُعادیاً لأعْدائِکَ مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبیائِکَ یا عاصِمَ قُلوبِ النّبییّن..........خدام! منو کشته مردهی نورچشمیهای خودت کن و دشمن خونی دشمنات. راه و رسم زندگی پیامبرات رو بکن تو گوشت و خونم ای که تو خودت پیامبرات رو پاک نگه داشتی!
که چقدر زود گذشت...