تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

78 |شیشه

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۵۶ ب.ظ

شیشه کابینت آشپزخانه قبلی‌مان را مهمان ها شکستند. هفت ماه قبل. جوری شد که انگار به قدر دو وجب از آن را کسی گاز زده و کنده. تکه‌‌ی کنده شده را آن موقع گذاشتم زیر کابینت‌ها که نرود توی دست‌وپای کسی و بعدها بچسبانمش. نچسبید و همان‌جا ماندگار شد تا دیروز.
دیروز به سرم زد دِین‌م را به صاحب‌خانه‌ی قبلی ادا کنم. شیشه‌ی شکسته‌ را باز کردم و بردم به شیشه‌فروشی آن‌ور شهر و با شیشه‌ای نو برگشتم.
ساعتی بعد همه‌چیز مثل روز اول شد. جز این‌که هنوز آن‌ تکه‌ی دو وجبیِ کوچک مانده بود زیر کابینت‌ها. به رسم امانت‌داری باید خانه را تمیز و بی‌هیچ چیز خطرناک اضافه‌ای به صاحب‌خانه تحویل می‌دادم. "شاید مستاجر بعدی ندانسته دست کند زیرکابینت و دستش بریده شود!"
تکه‌‌ شیشه‌ی دو وجبی را بیرون کشیدم و طوری که تیزی‌اش روی دستم یادگاری نگذارد، از خانه بردمش بیرون؛ به قصد انداختنش توی سطل زباله.
انداختمش توی سطل زباله بلوک 2. نشستم توی ماشین. فکری آمد به سرم که "نکند مامور شهرداری ندانسته کیسه را بغل کند و تیزی شیشه فرو رود توی سر و صورتش!؟"
پیاده شدم و مثل گربه‌های گرسنه‌‌ی ای که توی زباله‌ها دنبال استخوان می‌گردند، شیشه را با احتیاط بیرون آوردم. به خودم وعده دادم که بیندازمش توی زمین خاکی پشت مجتمع.
کنار نرده‌ها ایستادم. شیشه‌ماشین را پایین دادم که شیشه‌ی شکسته را پرت کنم توی زمین خاکی. یاد خود پیاده‌ام افتادم که روزی در حال پیاده‌روی پایم با تیزیِ افتاده‌‌ رویِ زمینی زخم شده بود. قید این را هم زدم. 
سطل زباله‌های شهرداری هم جای مناسبی برای شیشه‌ی شکسته نبود. "شاید وقت بازیافت، فرو برود توی تن و جان مامور از همه جا بی‌خبر بازیافت"
له کردنش توی خیابان، ماشین‌ها را پنچر می‌کرد و انداختنش توی جوب، رفت‌گران را آزگار. هرچه به مغزم فشار آوردم جایی برای شیشه‌ی شکسته پیدا نشد. خیره شدم به هیکل بدقواره‌اش. لم داده بود روی صندلی شاگرد و چیزی نداشت برای گفتن. به فکرم آمد چه‌‌قدر بی‌مصرف است که حتا لیاقت سطل زباله را هم ندارد!
با خودم آوردمش بالا. حالا گوشه‌ی تراس برای خودش جایی دست و پا کرده و لابد متنظر بلایی است که قرار است سرش بیاید.
چیزی که حالا فکرم را مشغول کرده این نیست که چطور از شرش خلاص شوم. این است که لابد این موجود مزخرف، که تنها خاصیتش زخم زدن به این و آن است، دلی چیزی دارد و اصلا اگر از اول دل صاحب مرده‌اش را کسی "نشکسته بود" حالا این‌قدر بی‌خاصیت و خطرناک و زخم زننده نمی‌شد.
مانده‌ام با دل شکسته‌اش چه کارش کنم حالا. 




مچاله‌ها:
یک. از همه‌ی آن‌ها که دعای‌مان کردند ممنون.
ظاهرا اسم‌مان درآمده برای تحصیل در
 "مدیریت راهبردی فرهنگ"


دو. طرحی وسط آمد برای راه اندازی یک کارگاه داستان
و فعلا نتیجه‌اش شده این صفحه.
بنا گذاشتیم اگر خدا خواست و عمری بود
چند فصل داستانی داشته باشد.
شرکت برای همه آزاد است
و هر پیشنهاد و انتقادی که به اعتلایش کمک کند
ارزشمند.


سه. مناجات:
خدایا!
هیچ‌وقت منو برای دیگران
 اون‌قدر مزاحم و زخم‌زننده قرار نده
که حتا توی سطل آشغال‌ هم جایی برام پیدا نشه!


 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۰۳
مهدی شریفی

نظرات  (۵۵)

یه مشت آشغال! فصلِ اول: مچاله‌ها. فصلِ دوم: زباله‌ها!
-این یکی ازون دکمه‌هاس که هنوز براش کت ندوختم!-

پاسخ:
پاسخ: می‌بینی!
هنوز نیومدم پیشت دارم دکمه‌هاتو می‌دزدم! دیدی حالا من چه آدم خطرناکی هستم!
ولی جذب شدم زودتر بدوزیش!
الان می‌تونی دقیق برام توضیح بدی "مدیریت راه‌بردی فرهنگ" ینی چی؟ ینی ببین مدیریتو می‌فهمم، راه‌بردی رو هم می‌فهمم. مدیریتِ راه‌بردی رو هم می‌فهمم. فرهنگ‌م می‌فهمم. ولی این سه تا رو با هم، اصلن نمی‌فهمم!!
.
من می‌گم چه‌را یکی نمی‌آد منو از تو زباله‌دونی جمع کنه، نگو برا همینه.. زخم‌زننده و مزاحم....

پاسخ:
پاسخ: یعنی فرهنگ رو به صورت راه‌بردی مدیریت کردن!! (خنده)
رشته‌ش جدید‌التاسیسه! احتمالا باید چنده دوره بگذره تا خودشونم بفهمن دقیقا یعنی چی.
.
تو رو باید همون بلایی که گفتم سرت بیارم. اینجوری درست بشو نیستی!
۰۴ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۵۲ عارف عبداله‌زاده
به نظرم مامورین شهرداری مطلع باشند از وجود شیشه‌ها، این یک؛
دو اینکه می‌تونید شیشه رو سمباده بزنید و نگه‌ش دارید برای روزی که می‌خوایید یه تیکه کاغذو با کاردک ببرید؛
سه هم اینکه اون مدیریت راهبرد فرهنگ چیه!؟

پاسخ:
پاسخ: واقعا مطلعند؟ یعنی یکی یکی کیسه‌ها رو باز می‌کنن شیشه‌ها رو درمیارن؟
چه استفاده‌ی نادری! ولی خیلی کج‌ومعوج‌تر از این‌حرفاست ها!
یه موجود بین رشته‌ای جامعه‌شناسی و مدیریت. مطالعات فرهنگی رو با نظریات مدیریت قاطی کردن هم زدن بعد این درومده. منم خودم تا شروع نکنم به خوندنش نمی‌تونم بفهمم دقیقا چیه!
سلام
اینم یکی از همون خلاق نویسی هاست دیگه درسته؟
میگم مگه قم سطلهای مخصوص بازیافت نداره یا کسایی که مواد قابل بازیافت رو جمع آوری کنن؟

پاسخ:
پاسخ: سلام
این خاطره بود. یه خاطره‌ی داغ مال دو روز پیش!
چی بگم والا. مگه این تهرانی‌ها می‌ذارن امکانات به قم برسه!!
به قم هم برسه تا بیاد 14 کیلومتر راه طی کنه و برسه به پردیسان،‌ اون وسط مسط ها آب شده از گرما!
سلام مهربانان
مطلب تامل می خواد.شیشه های شکسته قدرت شکستن دارند یا ندارند؟
بیشتر قدرت بریدن دارند بریدن از سلامتی بریدن از حواس جمعی ...
پنجاه سال بعد
اسرا به روز شد

پاسخ:
پاسخ: سلام علیکم
شیشه قدرت دل بریدن را ندارد ولی.
خیلی خوب بود
امیدوارم در نهایت به سمت سرهنگی فرهنگی گرایش پیدا نکنید...

پاسخ:
پاسخ: متشکر
ایشالله فرهنگ درست سرهنگی نکردن در امور فرهنگی رو بتونیم مدیریت راهبردی کنیم!!
نمی دانم چه شکلی است این شیشه ولی من اگر جای شما بودم آن قسمت های شکسته اش را سوهان می کشیدم بعد یک نقاشیی چیزی می کشیدم روش و تبدیلش می کردم به یک تابلویِ پست مدرن.
یا مثلا تکه تکه اش می کردم. تکه های خیلی کوچک. بعد تکه ها را سوهان می کشیدم و توی حاشیه یک آینه یا قاب عکس کار می کردم.
یا خیلی کارهای دیگر با رنگ های ویترای.
بعد توی پستِ بعدی می آمدم عکسش را می گذاشتم که ملت کلی ذوق کنند :)

پاسخ:
پاسخ: اتفاقا خواستم عکس ازش بگیرم و بذارم اینجا. این‌طور پیشنهادهای بیشتری برای سرنوشتش رقم می‌خورد.
پیشنهاد خوبی بود این هم. ولی با این حساب اگه همه چیز را بخواهیم با هنرمندی نگه داریم، بعید است دیواری چیزی توی خانه باقی بماند!
ولی این یکی را شاید کاریش کردیم و عکسش را برای ذوق ملت گذاشتیم.
سلام
"چقدر بی مصرف است که حتی لیاقت سطل زباله را هم ندارد"

دلی که میشکنه....
پاراگراف آخر بدجور راه گلوم رو بند آورد....


+میشه ترمیمش کرد
ببریدش بدین به یه شیشه فروش
خودش میدونه چیکار کنه باهاش!
یا حق

پاسخ:
پاسخ: سلام
...

راست می‌گین. عجب پیشنهاد خوبی. لابد شیشه فروش جایی داره برای نگهداری از این موجودات حقیر!
+
بابت پیشنهاداتون برای کارگاه ممنون و متشکر. ایشالله در آینده نزدیک یه نظرسنجی براش بین اعضاء می‌ذاریم.
سلام.
شیشه جزء مواد بازیافتیه و جاش توی سطل بازیافت.قاعدتا باید بدونن که ممکنه توی اون سطل بازیافت شیشه باشه.شیمی اول دبیرستان (بیشتر بدانید)
بندازیدش توی دو تا پلاستیک فریزر که مشخص باشه شیشه است بعد بندازید دور.(این دیگه ته خلاقیت من بود)

پاسخ:
پاسخ: خب درسته من بدلیل نبود امکانات (و رفقای ناباب) شیمی اول دبیرستان رو درست درمون نخوندم اما برای همچین کاری اول باید چیزی به‌نام سطل بازیافت توی محله‌ی ما موجود باشه دیگه؟! ما اینجا سطل آشغال معمولی هم برامون به‌زور و اعتراض همگانی گذاشتن!
احتمالا از این پلاستیک فریزر ضخیم ها که شما مدنظرتون هست که پاره نشه هم اینورا نرسیده!
ممنون
چه عرض کنم
همین اسم بهترینه به نظرم که هرکسی با یه جست و جوی ساده بتونه پیداش کنه ولی هر جوور خودتون صلاح میدونید


خیلی دعام کنید...
رفته ام به کما...

پاسخ:
پاسخ: همین رو هم می‌شه گذاشت یکی از گزینه‌های نظرسنجی. نظر جمع برای کارگاه صلاح‌تره.

ان‌شالله زودتر طعم بیداری به دست بیننده‌ترین و شنونده‌ترینِ عالم، نصیب‌تان شود.
سلام مهربانان
این قصه ی ما رو هم یک نیگاه بندازین بهش لطططططططفا
حقیقتی زیر خاک مانده
اسرا به روز شد

پاسخ:
پاسخ: سلام. ان‌شالله
شما که همه جا رفتید تا این شیشه رو دور بندازید...حالا یه کار کنید:
اون شیشه رو بذارید داخل یه پلاستیکی که صخیم باشه و مشخص باشه(مثل پلاستیکای تره بار) بعد بندازیدش توی صندوق پست با ماژیک روش بنویسید: گیرنده: نزدیک ترین سطل بازیافت.اینم خلاقیت...
.
آمار گرفتم به این نتیجه رسیدم که همه کیسه فریزرا اون اولا ضخیم بودن بعد کم کم اومدن نازکشون کردن...

پاسخ:
پاسخ: انصافا با همین خلاقیت باید اسم شما رو گذاشت در راس لیست خلاق‌نویسان کارگاه داستان.
.
کیسه‌ فریزر ها هم از آب بستن در امان نیستند! عجب دنیایی شده!
اگر بخش های سالمی دارد بدهیدش به یک آینه ساز، آینه/آینه های کوچکتری ازش دربیاورد.

پاسخ:
پاسخ: شیشه‌اش روسیاه است. از این دودی‌ها. به کار نشان دادن و آینه‌سازی نمی‌خورد.
وقتی میگین این موجودات حقیرن
ووقتی با دلای شکسته مقایسه شون کردین...
احساس خوبی بهم نمیده...


همه دل شکسته ها اینقدر حقیرن؟!

پاسخ:
پاسخ: ابدا. اتفاقا می‌گن خدا دلای شکسته‌ رو زود می‌خره. و زرنگ باشید و تا دل‌تون شکست (از هر کی و از هر چی) برید در خونه‌ی خدا.
.
اون صفتی که ما به‌کار بردیم بدون در نظر گرفتن دل‌شکستگی‌ش بود.
یاده پسرخاله کلاه قرمزی افتادم که یه کیک فاسد رو میخواست بندازه دور اما ترسیده بود گربه ها ندونسته برن کیکو بخورن و مسموم شن! خودش همه کیک رو خورده بود!

از آه آدم های دلشکسته باید ترسید!

تبریک برای قبولی تان

پاسخ:
پاسخ: آه آدم‌های دل‌شکسته مثل جای زخمی عمیق توی زندگی آدم می‌ماند. خدا نکند حق‌الناس دل‌شکستن در کارنامه‌مان ثبت شود!
خیلی خوب مینویسید...اشکم در اومد...

پاسخ:
پاسخ: التماس دعا
سلام علیکم
مبارک باشد ان شاءالله قبولی تان !

من یک فکری هم برای آن تکه شیشه کردم؛ مثلا اینکه بگذاریدش لای چند لایه روزنامه ، کسی که روزنامه را باز کند حتما متوجه شیشه میشود. یا مثلا داخل یک کارتن مقوایی بگذارید بعد بیندازیدش سطل زباله!

پاسخ:
پاسخ: علیکم‌السلام
متشکر.

فکر خوبیه. فقط مشکل اینه که شاید تیزی شیشه از لای روزنامه‌ها رد بشه و ...
معرکه بود ....
اشک داشت حتی!

عرض تبریک...

پاسخ:
پاسخ: التماس دعا
ممنون
حاضرم به عنوان کادو ازت قبول کنم.
ی بار دیگه میگم بیاید خونه‌مون برامون مثلا الکی کادو بیارید!
خوبه؟
خودم ی فکرایی براش دارم!

مدیریت راهبردی فرهنگ نوش جون.
انشالا بشه اون چیزی که باید بشه و بشه راهبردی مدیریت فرهنگ.

...
کلاس یکی دو هفته دیگه شروع میشه.
دارم فکر میکنم به همین چند ماه پیش که ی سری قرار گذاشتیم و بازم نشد!
می‌ترسم تیموری اسمس بده کلاس شروع شده و هیچ‌کاری نکرده باشیم!

پاسخ:
پاسخ: فعلا که ما یه پاگشا به شما بدهکاریم! وقتی اومدید همینجا بهتون کادو می‌دمش.
آره. حسین اگه بدونی چقدر دارم افسرده می‌شم از این پیچدگی کارهام به هم!!
۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۲۶ خارج ازچارچوب
تو انقد آدم خوب و لطیفی بودی من خبر نداشتم؟!

پاسخ:
پاسخ: تو از خیلی چیزای من خبر نداری!
مثلا اینکه چقدر عاشق تو ام!
(در راستای همون لطافت و اینا)
سلااااااااااااااااااااااااااام
تبریک میگم . بناست فرهنگ ما رو راهبری ومدیریت کنی؟ بیچاره فرهنگ !!! ...

ما شیرینی میخایم یالا ... ما شیرینی میخایم یالا ...


لایک به خارج ازچارچوب . منم وقتی خوندمش همون حس ایشون رو داشتم . بابا حق الناس! ... یعنی اگه همه مثل تو تا ته ته همه چی رو اینجوری در میآوردن چی مشد ؟ میشد همون مدینه ی فاضله ! ... قدر خودت رو بدون پسر ...

پاسخ:
پاسخ: فرهنگ شما قابل راهبرد نیست. وقتی شما بالاسرش هستید دیگه کسی اجازه نداره مدیریتش کنه.
شیرینی شما اینه که دعوتتون کنم رستوران گردون برج میلاد به حساب آقای فرهاد!
جی از این بهتر؟
خب الان دیگه داستانها رو جواب نمیدی ؟
یا بناست تلمبار بشن بعدا ؟
یا یک هفته برای جوابگویی کفایت میکرد ؟
یا هر سه
یا هیچکدام ؟


پاسخ:
پاسخ: گزینه‌ی دو!
خب اینایی که دیر میان با اونایی که زود میان باید یه فرقی داشته باشن دیگه.
۰۵ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۲۶ مَـ ه جَـبـیـن
مبارک باشه قبولی تون ..

+ اگه ملت میدونستن انقدر به فکرشون هستین ، حتما" ذوق مرگ میشن :) ..

++ تعبیرتون خیلی جالب و قشنگ بود ..

پاسخ:
پاسخ: متشکر و ممنون.
البته شایدم بیشتر به فکر خودم بوده باشم!
اگر شیشه ها نبودند هیچ وقت دستمان خراش برنمی داشت و بعد هیچ وقت مادر و یا شاید مادربزرگمان نمی گفت "‌وای بمیرم الهی برات مادر ... مواظب خودت باش "‌
آن وقت شاید هیچ وقت کله قند در دلمان آب نمی شد .
شیشه ها و شکستگی ها و زخم ها و شکستن ها همه لازمند . نخواستم پست مدرن بشوم اما شدم !
ضمنا کم پیدا شده اید ...

پاسخ:
پاسخ: نه اتفاقا خیلی هم کلاسیک بود و سنت‌مدارانه. زخم و لذت شکسته‌شدن حکایت دیرینه‌ای‌ست که هیچ اتفاق مدرن و پست مدرنی نمی‌تواند ترجمه‌اش کند.
به گمانم کم سعادتی و پر مشغلگی نتیجه‌اش جز این نیست.
سلام مهربانان
حقیقتی زیر خاک مانده 2
به روزم
عمیقاً با اون شیشه شکسته هم‌ذات پنداری می‌کنم
دیگه چی می‌تونم بگم جز این جمله؟

پاسخ:
پاسخ: ان‌شالله که با قسمت خوبش (اونجا که خدا حرف دل‌شکسته‌ها رو می‌شنوه) هم‌ذات‌پنداری کنی!
سلام؛ خیلی خوب بود ...

پانوشت: بابت اون مدیریت راهبردی فرهنگ هم تبریک می‌گم :)

پاسخ:
پاسخ: سلام
خوبی از خودته محسن
ممنون. ایشالله خبرهای خوش از زبون تو بهم برسه
حقیقتی زیرخاک مانده 3
اسرا بروزه.راستی بروزه درسته یا به روزه؟
در یکی از قسمت ها، پسرخاله هم چنین مشکلی را با یک کیک خامه ای فاسد پیدا کرد، آخرش برای اینکه مورچه های سطل آشغال از خوردن کیک فاسد مریض نشوند خودش همه کیک را خورد. باید حق داد به کسانی که آن روز جلوی کلاه قرمزی زار زدند.

پاسخ:
پاسخ: ما که ندیده زارمان گرفت. واجب شد پیدایش کنیم و ببینمیش
شیشه شکسته را نمیدانم. ظاهرن بی خاصیت است
اما دل شکسته بی خاصیت نیست
بشکن دل بی نوای ما را ای عشق
این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است...

راستی! قبلنا تو شهر یه جاهایی درست کرده بودن مخصوص شیشه و کاغذ و پلاستیک. البته جدیدن به چشمم نخورده!

پاسخ:
پاسخ: دل‌شکسته را خدا نگاه می‌کند.

خب نمی‌دونم پردیسان ما جزء دسته‌ی شهرها حساب می‌شه یا نه! فعلا که چیزی تو این مایه‌ها یافت نشده این‌ورها
سلااااام ای غایب از نظر ...

یعنی یه وقت از خودت مایه نزاری ها !!! ... رستوران گردون برج میلاد لابد شماها رو هم دعوت کنه ؟!!! ... دیگه چی دوست داری بگو خجالت نکش روت بشه ...

طفلی ماه ِ من ( تا دلت بیشتر بسوزه ) چی میکشه از دست ِ تو ...از قم تند تند میری اصفهان ؟!!!

پاسخ:
پاسخ: ما که محکم و پابرجا هستیم!
اصفهان؟ من؟
ضرب‌المثل بود یعنی؟
همین چن روز پیش بود که یه شیشه ی خیلی بزرگ تو خونمون شکست و تیکه های بزرگ و کج و کوله ی شکستش هنوز تو حیاط خونمون مونده چون نمیدونستیم باید چیکارشون کنیم که کسی زخمی نشه!! یعنیا! یعنی الان این پست و خوندم خیلی باحال بود به نظرم! شاید بابامم وقتی داشت فک میکرد باید این شیشه هارو کجا بذاره همین چیا به ذهنش رسید، شاید این چیزا به ذهنش نرسید و یه چیزای دیگه به ذهنش رسید!
من فقط اما به ذهنم رسید کاش کسی این وسط ذوق هنریش گل نکنه و به من نگه بیا اینارو خوردشون کن باهاش ات و آشغال و کاردستی درست کن!!

پاسخ:
پاسخ: خب حالا آخرش ابوی شما چه کار کرد که ما هم با این شیشه همان کنیم؟

خب چه ایرادی داره یه مقدار هم اینجوری خلاقیت‌تون رو بارور کنید؟
۱۰ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۵۶ به باران بگویید ببارد....
اگر از اول دل صاحب مرده‌اش را کسی "نشکسته بود" حالا این‌قدر بی‌خاصیت و خطرناک و زخم زننده نمی‌شد.
این قسمت فوق العاده بود
قصه ی این روزای ذهن من!

پاسخ:
پاسخ: ان‌شالله قصه‌های‌ روزهای‌تان شیرین‌تر و آرام‌تر شوند.
۱۲ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۴۳ دفتر مشق من ایرانیه
شما به «قرار وبلاگی» دفتر مشق ایرانی دعوت شده اید
۱۲ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۴۸ س.زهرا(درآغوش خدا)
سلام
خبر قبولی تون رو خونه ی خانم معلم خوندم خیلی خوشحال شدم . تبریک میگم . انشاالله در پناه خدای مهربان موفق باشید ...

پاسخ:
پاسخ: سلام
متشکر
ان‌شالله توفیقات‌تون زیاد بشه.
اگه از تراس بیفته رو سر یه نفر چی ؟
ببر خاکش کن ! بذارش پشت ماشینُ تو یه دره یه روز خاکش کن ...
دل مثل شیشه ست ... خدا نکنه بشکنه ... اگه بشکنه دستُ پای خیلیا رو زخمی میکنه !

پاسخ:
پاسخ: سطر سطرش غم داشت جمله‌هاتان
شاید وقت بازیافت، فرو برود توی تن و جان مامور از همه جا بی‌خبر بازیافت ؟!
ببین، از مامورای بازیافت به عنوان غلتک استفاده نمیشه که بخوان روی شیشه ی کابینت شما غلت بزنن ! :|

پاسخ:
پاسخ: خیلی خندیدم. جدا ایراد قشنگی بود.
۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۱۲ عارف عبد‍اله‌زاده
|:
۱۶ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۰۰ عمو زنجیر باف
بزارش روی اجاق گاز و آبش کن.

بعد سریع بریزش تو فاضلاب.
بعد که داره از مسیر لوله پلیکا رد میشه سرد میشه.
همونجا تبدیل به شیشه میشه.اون شیشه خورده های جناب خیال رنگی هم اگر اضافه بشه یواش یواش کل مسیر شیشه ای میشه.
اون وقت اون لوله پلیکا رو از قالبش در میاریم.الان یه لوله شیشه ای داریم و یه لوله پلاستیکی....
بپیچینش توی چن تا روزنامه بذارینش تو پاکت بعد بندازین تو سطل دست کسی رو هم نمیبره اینجوری
سلام
لینک شدید
یا علی
سلام مهربانان
از شر شیشه شکسته راحت نشدید؟
آقای دکتر!زبونم درد می کنه
اسرا بروزه
سلام وعرض ادب
خوردن چای در فنجان خوش است/کار نیکو کردن از پرکردن است
اسرابروزه
هنوز گوشه ی حیاطمون مونده!
سلام
کجایید شما ها؟!

ان شاالله که خیره
الهی که هر جا هستید زیر سایه حضرات معصومین علیهم صلوات الله باشید

التماس دعا
یا حق
باسلام و نور

..........................ـسکوتـ ...............

حرف حق جواب ندارد...

با اجازه لینک شد...
عذر خواهی میکنم اگه آدرس نمیذارم .
بهم عکس برگردون می دید؟
اسرا بروزه
۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۹:۱۸ سربازشهاب
کجایی آقا یه ماهه گذاشتی رفتی؟
سلام
خاطره ای از 8سال دفاع مقدس
بروزم
چطور می شه از این هیولا شیردوشید؟!!
سلام. خدا قوت آقای شریفی. فعال شدن کارگاهتون رو تبریک میگم. ان شا’الله که پرثمر باشد.
سلام. ممنون
عالی!

وصف حال ما!
۰۷ آذر ۹۲ ، ۰۶:۴۰ پلک شیشه ای
سلام علیکم

ولی به نظرم اگه هنوز داریدش دورش نیاندازید!
دورش رو با چسب حرارتی(اگه به اون طرفا رسیده) عایق کنید که دست و بالتون زخم و زیلی نشه! بعدش هم از مغازه خرازی ها یک چندتایی گل خشک به همسر گرامی تون بگین بخرن و دور تا دورش رو تزئین کنید! بعدم یک عدد عکس خوشگل به همون اندازه وسطش بچسبونید روش! بالای شیشه پشتش رو یک نوار گونی بچشبونید شبیه بندینک و آویزونش کنید
این طوری پشت بندش این قطعه زیباتون همیشه با اون شیشه میمونه براتون!!
خاطره انگیز!
یا هم اینکه رنگ مخصوص نقاشی روی شیشه بخرید یه طرح ناز روش بزنید!
به نظرم دیگه اون شیشه بد بخت هم خواستنی میشه!

خداقوت
یاعلی(صلوات برای فرج)
خیلی به دل نشست و البته خدا عاقبت مان را به خیر کند ;|

پاسخ:
پاسخ: متشکر از پیشنهادتون.
قشنگ بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی