روزاول |یکوجبزیرآب
روزدوم |آرماتوربند
روزچهارم|چراغمطالعه
روزپنجم |کرمها
روز هفتم |ماندگاری
روز نهم |سینک
روزدهم |موشکزپرتی
روزیازدهم |نگارههای ماه
روز سیزدهم | چروک ها
روز هفدهم |مرکه
روز هجدهم| ساکت ترین مرد
سر پیچ کوچه شان به فکر افتاد دعوتم کند .
از مسجد تا آنجا صد متر با هم بودیم . وقتی دیدم نه او حرف میزند و
نه من . و در تمام هفت نماز جماعتی که گذشته ، او ساکت ترین مرد روستا بوده ، به
سرم زد به حرفش بیاورم .
"روستای شما روی ارتفاعه ، اگه عمامه ام رو
سفت نچسبم حتما باد میبردش"
صورت چروکیده اش به خنده باز شد و دندان هایش توی تاریکی اول افطار
برق زد .به حرف آمد و از حرف های تنیده شده اش به لهجه غلیظ مرکه ای همین
دستگیرم شد که : " ها ! ... گفتی شیخ ... خیلی باده ...".
و درست سر پیچ کوچه ، من را که باید از راست می رفتم کشاند به چپ
که " امشب دعوتی خانه ما "
میزبان م. کربلایی حسین محمدیان ، از عقب تر داشت می آمد ، گفتم : " دختر
کربلایی افطار اماده کرده . فردا شب مزاحم میشم " قبول نکرد . کربلایی که به
ما رسید ، باز هم افاقه نکرد و شدم مهمان سر زده شان .
از تجربه ها :
یک : امشب ما را ملتفت گشت ، که جمله ای حرف بی ربط زدن
با مردی ساکت ، چه انقلابها که
در دلش نمیکند !
دو : به رکوردی تازه و البت بسی دردناک نایل آمدم . چهل و پنج دقیقه
دیالوگ با کسی که 90 درصد حرف هایش محض لهجه غلیظش ، قابلیت فهم شدن نداشت .
سه :زن های روستا ، مهمان سر زده بیاید خانه شان
خوش ترشان میشود ، انگار ، زن ساکت ترین مرد ، خوشحال شده بود ، زیاد .
دعای روز هجدهم :اللهمّ نَبّهْنی فیهِ لِبَرَکاتِ أسْحارِهِ ونوّرْ فیهِ قلبی بِضِیاءِ أنْوارِهِ وخُذْ بِکُلّ أعْضائی الى اتّباعِ آثارِهِ بِنورِکَ یا مُنَوّرَ قُلوبِ العارفین.
خدا امروز [ هر طور شده] چشامو باز کن که ببینم و شیر فهم بشم که توی سحرای این روزا چه [گنج و] برکتی خوابیده . و قلبمو امروز با نور این سحر چراغونی کن و کل هیکلمو از این دریا سیراب کن ،
ای که چراغی برای دل دوستات .