مچالهها:کامنتی
برایم آمد. آدرسی بود از یک یادداشت دربارهی «تنها». خواندمش. فکری شدم همانجا یکیدو خطی در جواب بگذارم
و بروم. طولانیتر از یکیدو خط شد. جا نشد. به سرم زد بگذارمش اینجا. گذاشتمش اینجا. به سه دلیل:1ـ آنچه ذکرش رفت (که حجماش از کامنت بیشتر شده بود)2ـ
چند گلایه از بهروز نشدن اینجا دریافت کرده بودم.3ـ مهمتر از دوتای قبلی، اینکه لطف کنید ـ و اول آن یادداشت را بخوانید و بعد حرفهای من را و بعد ـ نظرتان را بدهید. شاید به فهم من از ماجرا کمکی کند و اگر در
اشتباه به سر میبرم، سر از اشتباه بیرون آورم.* توضیح: اگر فعلی خطابی بود، مخاطبش نویسندهی آن یادداشت است.
بسمالله/
«بهنام تنهای تنها»سلام.
نمیدانم
عزیز ناشناسی که آدرس یادداشت شما را برایم گذاشت، لطف کرد به من یا بد کرده به شما یا ....راستش را بخواهید. از
خیلی پیشترها، همانوقتهایی که به زعم شما ـ یا صریحتر بگویم، به قضاوت عجولانهی
شما ـ ناخودآگاهِ نویسنده «تنها» داشت او را به سمت نشر چشمه میبرد، به توصیهی
بزرگان اطرافم، خودم را آمادهی این نگاهها و خوانشها کرده بودم.که
نکند دلم نازکی کند و برنجد (که وقتی اثری را پیش چشم خوانندگان منتشر میکنی باید
پِی همه نوع قضاوتش را به تن بمالی) ولی با این همه حالا بیشتر حسرت میخورم کاش آن
عزیز هیچوقت آدرس یادداشت شما را برایم نمیگذاشت که حتی باندازهی چند ثانیه هم دلم
از این بیانصافی مطبوعاتی نلرزد و خدای ناکرده ... بماند.شما
وظیفهتان را انجام میدهید. من هم برای شما و توفیقاتتان ـ واقعاً و خالصانه ـ
از ته دل دعا میکنم و چند نکتهای را هم کوتاه دربارهی اینکه چرا نگاهتان را بیانصافی
میدانم، به توضیح مینویسم:
1ـ
این کتاب خیلی پیش از ماجرای لغو مجوز چشمه و ماجرای آن کتاب و «اهانتش به حضرت
اباعبدللهالحسین (ع)» و ... به چشمه رفت
و منتشر شد. اما بیشک خوانندهی یادداشت شما تعهدی نداده که خبر از جزئیات این مساله داشته باشد و
بیش از مقصود شما برداشت نکند.(و
جز این است که شما در قبال تصویرسازی به مخاطب مسئولید؟)
2ـ
شما با صراحت نتیجه میگیرید که چون چشمه نشر روشنفکری ـ و البته به عقیده من
مدعیان روشنفکری ـ است، الا و لابد هر اثری در آن منتشرشود در پازل دشمن بازی کرده
است.
لطفاً کمی به این منطق بیاندیشید. همانطور که نویسندهی «تنها» پیش از
تصمیم به انتشار کتابش در چشمه، زیاد اندیشید و زیاد مشورت گرفت.شما
هم بیاندیشید. با این منطق (به مثال عرض میکنم) راه اندازی یک مرکز اسلامی در
هامبورگ آلمان هم بازی در پازل دشمن میشود. با این منطق فرستادن مبلغ به خارج از
کشور (که حضرت آقا بسیار بر آن تاکید دارند) هم بازی در پازل دشمن میشود. با این
منطق نماز خواندن در لسآنجلس بازی در پازل دشمن میشود. با این منطق «علم آموزی حتی در چین»، بازی در پازل دشمن میشود. با این منطق ...دوست
بزرگوار. شناسایی «بازی در پازل دشمن» کار آسانی نیست. موقعیتهای زمانی و مکانی، نیازها، انگیزهها و حتی ـ شما که باید بهتر از من معتقد باشید ـ معامله کردن بازیکننده با خدای بالای سر هم سرنوشت این بازی را تغییر خواهد داد.و
دستکم، کمترین ملاکی که میتوان برای تشخیص این بازی دست گرفت این است که آیا جهت
«بازی» با جهت اهداف کلان «دشمن» یکی هست؟ و کاش شما که ـ احتمالاً دیدتان وسیعتر
و فهمتان عمیقتر از حقیر بوده و هستـ در یادداشتتان به جای کلی گویی، «جهت»
بازی دشمن را و «جهتگیری» این کتاب را و «ربط و نسبت بین این دو» را نشان میدادید.
کاش آنچه خود از محتوای کتاب ارزیابی و دریافت نمودهاید را روی میز میگذاشتید و نشان میدادید که این اثر چگونه و از کدام مسیر و کدام فرایند میتواند بازی در پازل دشمن شود. کاش لااقل خیلی کوتاه پازل دشمن را ترسیم میکردید و بعد نشان میدادید کدام قدم این اثر و نویسندهاش با کدام بخش این پازل هماهنگی داشته است. که آنوقت نتیجهگیریتان «منصفانه» شود. که هم من به اشتباهم پی ببرم ـ اگر کوتاهی و خامخیالی کردهام ـ و هم دیگرانی که ممکن است به این چاه بیفتند، روشن شوند.
3ـ
هرچند این گفته، در دنیای رسانهای که شما در آنید، نه مرسوم است نه منطق، اما ایکاش یا به نقد خود اثر اکتفا میکردید
و یا پیش از قلم زدن در نقد انگیزهها و نگرشها و شخصیت نویسندهی اثر، به اندازهی
چند جمله، حرفهای او را هم دربارهی چرایی این تصمیمش میشنیدید.
4ـ با خواندن آن مصرع که «بینام تو نامه کی شود باز» لحظهای دلم خواست کاش آنقدر که شما گفتهاید در آن پازلی که حرفش را میزنید قرار گرفته بودم و مثل باقی کتابهای چشمه اثرم را بی بسمالله منتشر میکردم، تا انتخاب عنوانتان برای این یادداشت روا و منصفانه باشد.
اما عجیب بود برایم که چطور متوجه «بهنام تنهای تنها»ی اول کتاب شدهاید و حتی از آن حرف هم زدهاید و بعد با منطقی بیمنطقانه آنرا با شروع بیبسمالله کتابهای چشمه یکی دانستهاید و نهایتاً یک تَرک اولی را ـ که برخی حتی آنرا مخل به عصمت انبیاء هم نمیدانند ـ تبدیل کردهاید به گناهی نابخشودنی!
زیادهتر
بگویم، میشود رودهدرازی.از
حرفهای بالا گذشته، از نگاه نقادانهتان به «اثر» کمال تشکر را دارم. موفق و
سربلند باشید.