روزدوم |آرماتوربند
روزچهارم|چراغمطالعه
روزپنجم |کرمها
روز هفتم |ماندگاری
روز نهم |سینکروزدهم |موشکزپرتی
روزیازدهم |نگارههای ماهروز سیزدهم | چروک ها
هفدهم |مرکه
روز هجدهم | ساکت ترین مرد
روز نوزدهم | ...
روز بیستم | پیچ خوردن
روز بیست و یکم | تولد یک روضه
با صلوات دوم پا میگذارم روی پله ی اول . با صلوات سوم ، پله دوم . همانجا مینشینم . دفترچه را باز میکنم . چند روایت در باره " صبر بر مصیبت " تنها مواد خام منبر امشبند . بی هیچ نظم و ترتیبی و اوج و فرودی .
روضه را هم سپرده ام به خودشان .
نخاستم مثل شب 19 ام همه حواسم پرت پس و پیش شعرها و پیدا کردن کلمه ها توی تاریکی شود . شب 19 ام خودم پای روضه نبودم . فقط میگفتم و میخاندم و به ناله زن ها و مردها گوش میدادم .
امشب اما نه کاغذی برداشته ام نه یاد داشتی . گلچین احمدی را نگاهی انداختم و گفتم " هر چه قسمت بود خودش بیاید " و حالا نوبتم شده ، که بیست دقیقه سخن برانم و ده دقیقه دل ها را این ور و ان ور ببرم . مسئولیت سختی است به سفر بردن دل ...
شاید وقتی من از کوفه میگویم دلی رفته باشد مدینه . یا دلی توی آشپزخانه یا بیرون مسجد پیش بچه اش گیر کرده باشد . تا همه با هم نشوند مجلس گرم نمی شود ...
محض اینکه هم خودم بفهمم کجایم و هم دلها را جمع و جور کنم ، بعد از خطبه شروع می گویم :
" بیایید امشب از جلوی خانه علی تکان نخوریم ." یاد مردی که ماند و دعوت شد به عبادت میافتم و سخنرانی را شروع می کنم . روایتی از امیر مومنان در باره " صبر بر مصیبت " و حدیثی از امام صادق و وصله زدن مثال هایی از روستا و مردمانش که حرف ها خوب خیس بخورد توی مغزها . کمی بعد گفته ام چراغ ها را خاموش کنند و مردم را دعوت به توسل کرده ام .
روی زمینه صدای مردم چشم هایم را میبندم و به مغزم فشار می آورم .
" خدایا آبروم میره الان ، چی بخونم برای روضه ؟! "
مجلس هنوز پشت در خانه امیر است. روضه را شروع میکنم . بی هدف . به پریدن از روی ارتفاع می ماند . از گلچین احمدی ، ماجرای دختر و پدر به زبانم می آید و کمی از نگرانی های زینب و مصیبت هایش می گویم ... مدتی نگذشته که توی کربلاییم ...و بعد انگار تازه از خواب بیدار شده باشم ، یادم می آید که موضوع حرفم " صبر بر مصیبت " بوده ...
دعای روز بیست ویکم : اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ الجِنانِ واغْلِقْ عَنّی فیهِ أبوابَ النّیرانِ وَوَفّقْنی فیهِ لِتِلاوَةِ القرآنِ یا مُنَزّلِ السّکینةِ فی قُلوبِ المؤمِنین. خدا ! امروز نشونم بده سمت چی برم که راضی باشی ازم . دیوارای دلمو محکم کن که شیطون راهی پیدا نکنه به دلم . و بهشتو [با همه قشنگی هاش]بزنن به نامم .ای که ما هی میخایم ازت و ،دست رد نمیزنی به سینه مون .