تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

روز هفتم |ماندگاری

مثل  جای قاب عکس روی دیوار؛ مثل ردپایت روی سیمان تازه؛ مثل  اسمت که به یادگار حک شده  باشد روی دیواره ای سنگی. مثل خوابی که هم هست و هم نتوان رویش حساب کرد... مثل قلبی که بشکند. مثل بعضی گناه ها که پاک نشوند... ماندگاری چیز عجیبی است.


مچاله:قدیم ها میگفتند بیاید همه چیز خوب میشود. حالا که نشسته روی تلفن خانه جدید ما فهمیده ام چه بلای خانمان سوزی ست. فیبر نوری را میگویم. رسما بی نت شدیم رفت! 

حلال کنید و  اگر رمضانتان ماندگار شد دعایی.

راستی: مرد گریه نمیکند . اما بغض چرا


نمیدانم این متن چطور دیده میشود. با گوشی و حال بعد نوشته شده.

دعای روز هفتم را ناچارا از سیروزنامه پارسال کپی کردم. توی کلیپبورد است اما پیست نمیشود. جسارت است اما ارشیو ماهانه مرداد91 بعضی روزها را دارد. یاحق

 

 

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۲ ، ۰۶:۵۰
مهدی شریفی
روزاول |یک‌وجب‌زیرآب
روزدوم |آرماتوربند
روزچهارم|چراغ‌مطالعه


روز پنجم
|کرم‌ها
هر گلی کرم خودش را دارد. کرم دیفن سفید است و کوچک. کرم بنجامین قهوه‌ای‌ست و بلند. کرم‌ها بیرون از خاک فقط چند ساعت زنده می‌مانند. تا چند ماه پیش فکر می‌کردم کرم‌، آفت گل است. تا این‌که گل‌فروش ورودی شهرک قدس گفت: «کرم‌ها توی خاک تونل می‌سازند تا به ریشه‌ی گل هوا برسد»
از آن‌وقت به بعد، دیگر از کرم‌ها بدم نمی‌آید. دیگر از تماشای‌شان تنم مورمور نمی‌شود. و حالا هر وقت سر و صدایی روی صدف‌های پای بنجامین می‌شنوم به جای این‌که بگویم: «اه. یه کرم دیگه!» با حسرت خیره می‌شوم به پایان زندگی قهرمانی‌ دیگر.
کرمی که نفس‌هایش را زیرخاک، دور از چشم برگ‌های سبز، به ریشه‌‌های بنجامین هدیه کرده‌ و بعد، بی‌صدا از بلندی چهل‌ سانتیمتری گل‌دان خودش را به پایین پرت می‌کند، کمی به خود می‌پیچد و جایی در تاریکی‌های کنج دیوار تمام می‌شود.
از آن روزی که قصه‌ی کرم‌ها را فهمیده‌ام، فهمیده‌ام که تا کرم نباشم، ریاکارم و تا ریاکار باشم، ...


مناجات: 

«اللهم‌اجعلنی کرماً»



دعای روز پنجم:
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ وَ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنْ عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ الْقَانِتِینَ وَ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنْ أَوْلِیَائِکَ الْمُقَرَّبِینَ بِرَأْفَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ ........ ای‌خدا! امروز منو بذار تو دار و دسته‌ی اونایی که به پات می‌افتن و عذرخواهی می‌کنن. اسممو بنویس جزء خوب‌هات. اونایی که حلقه‌به‌گوش تو هستن و کلاً منو رفیق فابریک‌ خودت حساب کن. به مهربونیت قسم ای از همه مهربون‌تر!



۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۲ ، ۰۱:۱۰
مهدی شریفی
روزچهارم |چراغ‌مطالعه

گلوی چراغ مطالعه‌ی فلزی را می‌گیرم و بلندش می‌کنم. جوری‌که چشم‌توی چشم شویم و می‌گویم: «برو به درک» آخرین‌باری که تلاش کردم روشنش کنم، برق‌مان پرید و تا علت را بفهمم و کلید اتاق برق را از نگهبان مجتمع بگیرم و فیوز واحدمان را پیدا کنم، یک‌ساعتی اسیر تاریکی‌مان کرد.
سرش را تا جایی که راه می‌دهد خم می‌کنم و می‌چسبانم به کف پایش و با هر چه توان توی دستم هست پرتش می‌کنم ته کارتون اسباب‌ «به‌دردنخورِ خاک‌برسر». این اسم را پنج‌دقیقه‌ی پیش خودم گذاشتم روی وسیله‌های ریز اعصاب‌خورد‌کن‌مان. که قصد جمع و جور شدن ندارند!
یونولیت‌های توستر برقی را از گوشه‌ی هال برمی‌دارم و می‌اندازم‌شان توی کیسه‌ی زباله و توی دلم رو به توستر می‌گویم: «کورخوانده‌ای اگر فکر می‌کنی می‌گذارمت توی جعبه و بسته‌بندی‌ات می‌کنم»
ته‌مانده‌های مقواهای فابریانو را با وحشیانه‌ترین شکل ممکن مچاله‌ می‌کنم و بعد می‌روم سراغ لوله‌کردن قالی؛ با همه‌ی تکه کاغذهایی که رویش جامانده‌اند. محال است بگذارم کسی تمیزش کند. این‌ها حق‌شان است با خفت و خواری جابه‌جا شوند و به خانه‌ی جدید بروند. این‌ها دارند وقت من را می‌کشند. همین زودپز مسخره که حالا زل زده به قیافه‌ی خسته‌ی من، اگر مرام و معرفت حالی‌اش می‌شد زودتر از این‌ها همراه باقی ظرف‌ها گورش را گم کرده‌بود که من این‌همه از وعده‌هایم عقب نمانم. 
کارهایم مانده و یک لنگ‌درهواییم. نه ساکن خانه‌ی جدیدیم نه اهل خانه‌ی قدیم. این وسیله‌های تمام‌نشدنی خسته‌ام کرده‌اند. حرصم را با لگدی به پهلوی قالی لوله‌شده خالی می‌کنم و می‌نشینم روی کمرش. چشمم می‌افتد به سر خمیده‌ی چراغ مطالعه. کادوی عروسی شهیدی‌ بوده به پدرم که سالِ پیش در خانه‌ی پدری چشم‌مان را گرفت و گذاشتیمش کنار قفسه‌ی کتاب‌های دفاع مقدس ...
دستم می‌لرزد. از ته کارتن بیرونش می‌آورم و سرش را بلند می‌کنم. چشم‌هام می‌سوزند و بی‌آن‌که بتوانم به صورتش نگاه کنم، سرم می‌افتد پایین و می‌نشینم روی سرامیک‌های هال و با انگشت‌هایی که آرام نمی‌گیرند، شروع می‌کنم به تایپ:
«گلوی چراغ مطالعه فلزی را می‌گیرم ...»


دعای روز چهارم:
اللهمّ قوّنی فیهِ على إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ وسِتْرِکَ یـا أبْصَرَ النّاظرین....... 
ای خدا ! تو که کریم‌ی. یه زوری بهم بده که بتونم تو این روز به دستورت‌ عمل کنم و یادت که می‌کنم دلم غنج بره و (بعد از همه‌ی این‌ها) اوضاع جوری بشه که بتونم شکرت کنم. خدا منو با دست خودت نگه‌دار و پرده بکش روی بدی‌هام. تو که هیچ چشمی به اندازه‌ی چشم تو وجودمو نمی‌بینه! 



۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۲ ، ۲۲:۴۶
مهدی شریفی

روزدوم |آرماتوربند|

هم‌سن‌و سالیم. من پسر صاحب زمین و او آرماتوربندِ تَر و فرزی که هر هفته یک سقف هوا می‌کند. من را که دید، از پای میل‌گردهای به هم بافته‌شده بلند شد، عرق پیشانیش را با آستین گرفت و آمد سمتم. به رسم روزهای قبل خسته‌نباشیدش گفتم و پرسیدم: «چیزی کم نیست؟»
تشکری کرد و گفت: «نه خدا رو شکر»
به ژست کارفرما‌ها کمی از بالا و پایینِ اسکلت ساختمان حرف زدم و دست‌آخر وقتی می‌خواستم بروم از دهانم پرید که: «راستی ماه رمضون ساعت کارت چطوریه؟»
جا خورد. گفت:
«اگه روزه بگیریم ...»
سکوتم را که دید دست‌پاچه ادامه داد:
«امروز که خواب موندم.... اگه بیدار بشم و روزه بگیرم...»
و باز که سکوتم را دید، خواست بخندد،‌اما خنده برای صورتش به فرو کردن توپ والیبال به زیر آب می‌مانست.
و با همان ترکیب ناموزن لبخند و خجالت تکرار کرد:
«... خواب که بمونم لامصب روزه سخت می‌شه ...»
و من نه از حکم روزه برایش حرف زدم، نه می‌خواستم با لبخند مهرتایید بی‌روزه بودنش شوم. دوباره سکوت کردم و راه کجم را کج‌تر کردم و خیلی زود «خداحافظ»ی حواله‌اش کردم و رفتم.
و حالا که شب همه‌جا را و همه‌را به یک اندازه پوشانده، من بی‌قرار شده‌ام. انگار موریانه به مغزم افتاده و مدام صدایی توی سرم راه می‌رود که:
«تو همانی‌ هستی که امروز آرماتوربند جوانی را خجالت داده‌ای! و امان از آن‌ها که جوانی را خجالت دهند»


دعای روز دوم: 
اللهم‌ قربنی فیه الی مرضاتک، وجَنِّبنی فیه من سخطک ونقمائک، و وفِّقْنی فیه لقرائت آیاتک،برحمتک یا ارحم‌الراحمین .........
 خدایا! امروز منو به رضایتت نزدیک و از خشمت دور کن. جوری که موفق بشم کتابت رو (درست‌حسابی) بخونم. به حق مهربونیت، ای‌ بامرام‌ترین!

۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۲ ، ۰۱:۰۰
مهدی شریفی

روز‌اول
|یک‌وجب‌زیرآب|

یک‌وجب یا بیشترش را یادم نیست. هرچه بود، در چشم‌به‌هم‌ زدنی موجی بلند بالای سرم را از آب دریا پر کرد. و بچه‌ ماهی‌ها و پلانگتون‌های بی‌‌کار و بی‌رمق، تنها موجودات زنده‌ای بودند که زیر آب، صدایم به گوش‌شان می‌رسید:
«احمد زیر پام خالی شده»
زیر پایم خالی شده‌بود و احمد چندمتری دورتر از من داشت برمی‌گشت سمت ساحل. پاهایم دنبال زمینی سفت می‌گشت و دست‌هام دنبال ستونی محکم برای نجات. فاصله‌ام با اولین ستون آهنیِ پلاژ، ده متر بود. یاد توسلی ـ‌تنها مربی شنایم‌ـ افتادم و حرفش که «اگر به‌جای دست‌وپا زدن آرام نفس بگیری و اصولی شنا کنی طول استخر 30 ثانیه بیشتر نمی‌کشد»
به توسلی متوسل شدم و چشم‌هایم را به امید سی‌ثانیه‌ی بعد بستم و نفس گرفتم و هرچه از قواعد کرال در مغزم یافتم، با دست‌ها و پاها به هم بافتم. ده ثانیه‌ گذشت. چشم‌باز کردم. به لطف موج‌های وحشی دم غروب از ساحل دورتر شده‌بودم. داشتم تنها ستون محکم آن‌حوالی را از دست می‌دادم. داشتم غرق می‌شدم.
آن‌وقت فهمیدم توسلی هیچ‌وقت توی دریا بی‌ستون نمانده که بداند غرق شدن یعنی چه!

یک‌ دو‌جمله مناجات:
ای تو که هیچ‌کس مثلت نیست!
خودت خوب می‌دونی که دنیا از همه‌ی دریاها طوفانی‌تره
ایضاً این‌که می‌دونی شنابلد‌ترین ما هم اهل غرق شدنه!
اهل دور شدن از ستون‌های محکم!
پس بی‌زحمت حالا که سفره‌ت رو با دست خودت جلوی روی ما پهن کردی،
تا آخرش همین‌جا بمون.
ما فقط اهل دور شدنیم؛ تو یه چشم به هم زدن!

دعای روز اول: اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِیَامِی فِیهِ صِیَامَ الصَّائِمِینَ وَ قِیَامِی فِیهِ قِیَامَ الْقَائِمِینَ وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ‏ وَ هَبْ لِی جُرْمِیفِیهِ یَا إِلَهَ الْعَالَمِینَ وَ اعْفُ عَنِّی یَا عَافِیاً عَنِ الْمُجْرِمِینَ.........خدا! روزه نماز منو هم جزو روزه نمازها حساب کن. بزن تو سرم تا از خواب غفلت بیدار شم. اشتاباهاتم رو به بزرگی خودت ببخش ای خدای همه‌ی عالم! ازم بگذر تو که از همه‌ی آدمای درب و داغون می‌گذری!

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۲ ، ۰۱:۰۵
مهدی شریفی
«می‌شد زودتر از این‌ها اتفاق بیفتد. می‌شد زودتر از این‌ها بیایند پیشم. کافی بود که پای قرارشان بمانند و دل‌شان با هم یکی شود...
اگر (می‌بینی) این همه تاخیر افتاده، (و من حبس شده‌ام) دلیلش خود آن‌ها هستند. کارهایی که می‌کنند و خبرش می‌رسد دستم...
کارهایی که اصلا توقعش را از آن‌ها ندارم.»1



1:
نامه‌ی امام‌زمان(عج)به شیخ مفید
بحارالأنوار/ ج53/ ص177/ حدیث8

۲۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۲ ، ۰۱:۱۱
مهدی شریفی
«اگر توی این مصاحبه قبول شدید و فارغ‌التحصیل شدید و شدید یک مدیر و سیاست‌گذار فرهنگی، چه مسیر و دغدغه‌ای را دنبال می‌کنید؟»
جواب این سوال نه توی کتاب «ریتزر» آمده نه «کوزر». نه حتی در روش تحقیق «ساروخانی» و «کیوی». گشتن لابه‌لای نظریه‌های سازمان هم بی‌فایده است. اصلا این سوال است که از من پرسید؟ مگر می‌خواهد رئیس‌جمهور را تایید صلاحیت کند؟ دلم می‌خواهم بلند شوم و صورتش را که عجیب شبیه حیدریِ مناظره‌هاست، با نفر کناری‌اش که پاکرده توی این کفش که مدیریت مهم‌تر از جامعه‌شناسی‌ست، یکی کنم.
ثانیه‌ی اول به این‌ فکرها می‌گذرد.
ثانیه‌ی دوم به این‌که «اگر یک‌روز به من پیشنهاد مدیریت در حوزه‌ی فرهنگ را دادند، قبول کنم یا نه؟ می‌‌توانم قبول نکنم و هر که مسئول کل شد من زیردستش با اسم مستعار و گمنام‌منشانه کار کنم که ریا نشود ...»
ثانیه‌ی سوم؛ سر می‌چرخانم سمت پنجره. از این سمتِ دانشگاه، خیابان معلوم است و چند پسر و دختر کوچک که دارند وسط حیاط مجمتع‌شان با هم بازی می‌کنند.
سکوتم دارد طولانی می‌شود. حالاست که به قانون نانوشته‌ی مصاحبه‌ها یک خط جلوی این سوال بکشند و بروند سراغ سوال بعدی. که مثلا معنایش می‌شود «ناتوانی در کلان‌نگری» یا «بی‌انگیزگی تحصیلی» یا «نداشتن شناخت کافی از رشته‌ی تحصیلی». که یعنی رد شدن در مصاحبه.
چهارمین ثانیه هم تمام می‌شود. چشمم را می‌بندم و کمی به دست‌‌وپای مغزم می‌افتم و می‌روم به روزهای مسئولیت داشتنم. به قهرها و آشتی‌های واحد فرهنگی بسیج. به اردوی مشهد. به شب‌های نمایشگاه و درس نخواندن و بالاترین نمره‌ را گرفتن و آن کبوتری که بال داشت اما فرار نکرد و همه‌ی معجزه‌های خنده‌دار دیگر آن‌روزها! منتظر معجزه‌ام!
چشم که باز می‌کنم معجزه را می‌بینم. درست همان‌جایی که بچه‌ها بازی می‌کنند، آپارتمان‌‌هایشان برای من می‌شود همان کلید راه‌گشایی‌ که شهرداری منطقه‌ی هشتِ قم از مدت‌ها پیش زحمتش را کشیده. مثل بدجنس‌های انیمیشنی، چشمم برقی می‌زند و خون همه‌ی مغزم را پر می‌کند و بی‌مصرف‌ترین سلول‌های خاکستری‌ام جان می‌گیرند و زبانم باز می‌شود.
«مهم‌ترین دغدغه‌ی من، سیاست‌گذاری یک‌پارچه و هم‌جهت با ارزش‌ها و هنجارهای فرهنگ آرمانی جامعه‌ است» حیدریِ مناظره‌ها پیشانیش را بی‌حوصله می‌خاراند و منتظر است حرف تازه‌تری بزنم. ادامه می‌دهم «... که نتیجه‌اش می‌شود توجه به پیوست‌های فرهنگی در تصمیم‌گیری‌های اجرایی» کارشناس مدیریت امیدوارانه به حیدری نگاه می‌کند. دارم خوب پیش می‌روم. «... مثالی عرض کنم خدمتتون. همین آپارتمان‌های قارچ‌گونه که توی پردیسان ساخته‌اند...» با دست به سمت پنجره و آپارتمان سفید و نارنجی اشاره می‌کنم. هر چهارنفر سر می‌چرخانند سمت پنجره؛ کنجکاو و منتظر برای شنیدن.
ادامه می‌دهم: «... بخش زیادی از مشکلات فرهنگی پردیسان، نتیجه‌ی تصمیم‌گیری غلط و عدم توجه به پیوست‌های فرهنگی این سبک ساخت‌وسازهاست...» 
حیدری که می‌شود رضایت را توی صورتش دید، کنج‌کاوتر و با شوقی بچه‌گانه می‌‌‌پرسد: «می‌شه چند نمونه از این مشکلات فرهنگی رو مثال بزنید؟»
باید خودم را مسلط نشان بدهم. باید جوری حرف بزنم که خیال‌‌کنند مدت‌هاست روی این مسائل مطالعه داشته‌ام. باید حرف‌هایی را ادعا کنم و بعد بچسبانم‌شان به حرف‌های «زیمل» و کارکردگرایی «دورکیم» و گول‌شان بزنم. از مشکلات ناشی از تراکم جمعیت حرف می‌زنم که منجر به بی‌عدالتی فرهنگی می‌شود. بعد میخی به شهرسازی پردیسان می‌زنم. و بعد نق می‌زنم به واحدهای کوچک و تاثیرش بر فرزندآوری و بر کم شدن صله‌رحم.
وقتی می‌بینم دکترآقاجانی ـ که شنیده‌ام مدیر گروه علوم اجتماعی‌ِ اینجاست ـ دارد با شنیدن حرف‌هایم آرام‌آرام به تایید سرتکان می‌دهد، می‌فهمم بیانیه صادر کردنم علیه این و آن خوب جواب داده. 
باید کار را تمام کنم. تیر آخرم را بزنم که حجت قبول شدنم در مصاحبه برای‌شان تمام شود.
ادامه می‌دهم: «... و یکی از مهم‌ترین تبعات و کژ‌کارکرد‌ی‌های این تصمیم اجرایی، ایجاد خلل در رشد و تربیت نسل آینده است. بچه‌هایی که در این محیط خفقان‌زده، بدون داشتن سرگرمی ...» جمله‌ام تمام نشده، چشمم می‌افتد به آن چند دختر و پسری که دارند توی حیاط مجتمع‌شان بازی می‌کنند. شادند. شادتر از وقت بچگی‌های شاد من حتی. نمی‌‌توانم اما حرفم را پس بگیرم. باید بیانیه‌ام را تمام کنم. حتی به قیمت سیاه‌نماییِ حال و روز آن بچه‌های شاد. سرم را برمی‌گردانم که نبینم‌شان و ادامه می‌دهم «... این بچه‌ها با میزان بالایی از افسردگی در آینده جامعه ... » صداهایی از خنده و شادی وجدانم را پر کرده. صداهایی که بوی افسردگی نمی‌دهد. دارم سیاه‌نمایی می‌کنم. بقیه‌ی حرف‌هایم را نمی‌شنوم. دارم چیزهایی را هنرمندانه به هم می‌بافم که می‌دانم حقیقت نیست
حرف‌هایم تمام می‌شود. منتظرم حیدری یا دکترآقاجانی یا آن دوتای دیگر با لگد از اتاق بیرونم کنند. منتظرم یکی‌شان بگوید "این روش درستی نیست که برای انتخاب شدنت، این‌قدر سیاه‌نمایی می‌کنی و فضا را بحرانی تصویر می‌کنی"، اما ...
اما حالا تمام قد به‌احترامم بلند شده‌اند و با لبخندی از سر رضایت دارند بدرقه‌ام می‌کنند. درست مثل یک «قهرمان»



مچاله‌ها
یک. گفت‌وگوی پدر و پسری 4 ساله:
پدر: «باز کن دستت رو. این آشغالا چیه از زمین برداشتی؟ بده به من»
پسر (با جیغ): «مال خودمه ... نکن ... بی‌ادب»
پدر: «بی‌ادب عمته»
پسر (با بغض) :«خودت عمتی»!

دو. من با این سیاه‌نمایی و با این اخلاق بد
شایسته قبولی نیستم. اما خدا لطفش بیشتر از این‌هاست
هر که هر طور فکر می‌کند موثرتر است، لطف کند
و برای خیرتحصیلی ما در شعبان خدا، دعا کند.
ممنون می‌شوم.


۳۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۲ ، ۱۰:۴۰
مهدی شریفی

بعضی‌وقت‌ها فکری که نمی‌دانم چیست و از کجا آمده، بی‌اجازه پا می‌گذارد توی سرم. بی‌اجازه به دستم می‌رسد، بی‌اجازه کاغذ سفید زیر دستم را خط‌خطی می‌کند و بی‌اجازه کشیده می‌شود. می‌شود یک "نگاره".
و درست وقتی که آن فکر غریبه راهش را کج کرده و رفته، تازه یادم می‌افتد که نشانی‌اش را نپرسیده‌ام.
وقتی که دیگر دیر شده و من مانده‌ام و تنها رد‌پایی از آن فکر. یک "نگاره" ساده!
"نگاره‌ها" را می‌گذارم این‌جا. شاید به نگاه شما آشنا بیایند. شاید از لابه‌لای حرف‌ها و نظر‌ها‌ی‌تان آن فکر را شناختم.

نگاره (۱)

 

 

 

۴۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۵۷
مهدی شریفی
جعبه‌ی مداد‌رنگی بچه‌‌گی‌هایم، همیشه رنگی داشت که وقتی همه‌ی رنگ‌ها (حتا مشکی و سفید) کوچک می‌شدند، سالم بود و دست‌نخورده. بنفش. از وقتی فهمیده‌بودم بنفش ترکیب قرمز است و آبی،‌ بدم آمده بود از هویتش. دوست نداشتم به سرخی قرمز آب ببندم.
حالا اما نه کودکم نه کوچک و نه در حال نقاشی کردن. جناب حجت‌الاسلام و الملسملین حاج‌شیخ حسن روحانی!
امروز شما با پرچم بنفش‌تان، با آن کلید بزرگی که هرگز نفهمیدم توی سوراخ کدام قفل بسته جا می‌شود، رئیس‌جمهور من شده‌ای. رئیس‌جمهور قانونی من به‌خواسته‌ی بیش از نصف مردم این سرزمین.
می‌دانید!
88 عده‌ای پاکی این جمهوری را به جابه‌جایی 11 ملیون رای زیر سوال بردند و شیرینی آن حماسه را به کام ما تلخ کردند. ای‌کاش لابه‌لای جشن و پایکوبی و شادی‌های دیشب‌شان، فراموش نکرده‌ باشند شما تنها بواسطه‌ی 250 هزار رأی بالاتر از 50 درصد، رئیس‌جمهور شده‌اید و این نظام پاک خواسته‌ی مردم را حتا در این اندازه‌ کم حفظ می‌کند.
شیرینی حماسه‌ی حضور گوارای همه‌مان و شیرینی انتخاب شما گوارای وجود آن عده. امید که به‌خاطر افتراء‌ و تهمت‌های‌ 4 ساله‌شان به پاکی این نظام کمی پیش خود و خدای‌شان شرمنده شوند و بعدها قدر بدانند.

ما هم به احترام آن 250‌هزار رای و وفاداری‌مان به خون‌هایی که قانونیت قانون اساسی‌مان را امضا کرده‌اند، به شما احترام می‌گذاریم. حمایت‌تان می‌کنیم. نمی‌گذاریم کسی با خراب کردن شما، اقتدار مملکت‌مان را خراب کند. نمی‌گذاریم کسی با اهانت به شما، به خواست مردم‌مان اهانت کند. نمی‌گذاریم ...
اما خواسته‌ای داریم. شما هم نگذارید کسی از مقام‌تان بد استفاده کند و به سرخی خون همان‌ها که جان‌شان را برای "مقاومت" هدیه کردند، آب بسته شود. خون شهیدان همیشه باید سرخ باشد، نه بنفش.
محکم پای راه اصیل امام بایستید. قول می‌دهیم حمایت‌تان کنیم جناب حجت‌الاسلام و المسلمین حاج‌شیخ حسن روحانی.


مچاله‌ها:
سه حرف با دوستانم. اصول‌گرا‌های ولایت‌مدار:
1ـ فراموش نکنیم جناب روحانی را مردم خواسته‌اند.
همسایگان‌ما، هم محله‌ای‌هایمان، مغازه‌دارها، کارگرها
دانشگاهی‌ها... این‌ها مردم ما هستند.
اگر فکر می‌کنید با متهم کردن فلان کاندیدا و بهمان خطیب
و آن آیت‌الله و این استاد و ... در اجماع نکردن اصول‌گران
قرار بوده نتیجه‌ی دیگری رقم بخورد، نمی‌گویم الا و لابد اشتباه فکر می‌کنید
می‌گویم: مراقب باشیم کسی را ندانسته و از سر احساسات تخریب نکنیم
البته اگر در همه‌ی روزهای غم و شادی می‌خواهیم ولایت‌مدار باشیم!
و الا رفتارمان با آن‌ها که قانون‌شکنی و یا بداخلاقی کردند فرقی ندارد.

2ـ منتخب مردم را ندانسته و از سر احساس ضدولایت فقیه،
ضد نظام، ضد ارزش‌های اسلام و منافق و جاسوس و ...
نخوانیم. گیرم که ما سلیقه‌ و خط و روش‌هایش را قبول نداریم،
که اگر داشتیم به او رای می‌دادیم، اما دلیل نمی‌شود
بهانه دست دشمن بدهیم که:
"کاندیدای علیه رهبر انتخاب شد!!"

کسی‌که معقولانه و با ملاک‌های درست انتخاب کرده‌باشد
حالا دلیلی برای سرافکندگی و پشیمانی‌اش نیست.
به وظیفه‌اش عمل کرده و معذور است.
به جان هم نیفتیم خواهشاً


۴۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۱۸
مهدی شریفی
حالا فکرهایم را جمع‌وجور می‌کنم و تصمیم می‌گیرم و فردا  ـ خدا اگر بخواهد ـ تکلیف سرنوشت کاغذی را که می‌دهند دستم مشخص می‌کنم. امید که آخرین حجت خدا که آمد حجت این انتخابم را بپذیرد.
ـ نگاه اول: یک قاعده‌ی درپیت!

ـ نگاه دوم: 
طعم آب‌‌میوه!
ـ نگاه سوم: 
انا رجلٌ خردورز! 
ـ نگاه چهارم: 
همه‌ی دشمن‌های ما!

نگاه‌آخر: وقتی قالیباف دل رای من را با خود برد!


یکم:
دیشب آخرین زورم را زدم برای تحقیق و انتخاب. از خوبی‌های قالیباف خواندم و از ضعف‌های جلیلی. نیم‌نگاهی به نظرسنجی‌ها انداختم و سرکی چندباره به مواضع رضایی، روحانی و ولایتی!
نتیجه‌ِ نهایی این‌ور و آن‌ور زدن‌هایم داشت به انتخاب «قالیباف» نزدیک می‌شد. حتا ـ هرچند زیاد آسان نیست تغییر موضع دادن اما ـ فکری شدم که در نگاه آخرم چند لینک ـ به‌ظاهرِ مستدل و منطقی ـ از برتری قالیباف بگذارم و خیلی راحت با جمله‌ی «قالیباف دل رای من را برد» بروم در زمره‌ی دوست‌داران «کار» و «عمل‌گرایی».
اما دست‌آخر، احساسات را که از خودم دور کردم، ملاک‌ها را که دوباره برای خودم چیدم و منطقم را که به‌کار بستم، صدای انتخاب «سعیدجلیلی» بلندترین صدایی بود که زمین ذهن‌م را پر کرد.

دوم: هرچند شهردار زحمت‌کش تهران را اصلح نمی‌دانم اما علاقه‌ام به او بیشتر شده. چهره‌اش برایم دوست‌داشتنی‌تر شده و هم‌الان اگر بخواهم آن قسمت احساسی‌ و دلی وجودم را فعال کنم بند «یکم» را پاک کرده و جایش می‌نویسم: «قالیباف دل رای من را با خود برد!» و فردا اسم او را می‌نویسم روی برگه!
فکرش را بکنید! رئیس‌جمهوری داشته‌باشیم که بابت همه‌ی کارها تابلوی روزشماری رو به مردم نصب کند و همه‌چیز را به‌موقع تحویل دهد و اگر احیاناً خطایی سر زد و کم‌کاری شد و مثلا ارز گران‌شد و بازار به هم ریخت، شجاعانه، به‌جای انکار نواقص، از مردم عذرخواهی کند و به‌جای دادوقال راه‌انداختن با این و آن، مدام «کار» کند و «کار» کند و «کار» و دنبال حاشیه‌سازی نباشد و برای دفاع از ولایت و انقلاب به جای حرّافی با عمل‌ش مردم را به انقلاب امیدوار کند... 
انصافاً تابلوی این آرزو تصویری‌ست دوست‌داشتنی! و یا کج‌سلیقه‌است یا مغرض؛ کسی که بگوید این‌چیزها خوب نیست و اولویت نظام نیست و دغدغه‌ی مقام‌معظم رهبری نیست و ...
اما این تابلو و آرزوی قشنگ را کنار بگذاریم، چه؟ در عمل تضمینی برای خوشگل‌ شدن مملکت هست؟

سوم:
ماجرای تردید بین جلیلی و قالیباف از کجا شروع شده؟ 
سال 84، احمدی‌نژاد تنها به یک دلیل محبوب شد و جان‌فدا پیدا کرد و رای آورد. اینکه مَجمَع دو ویژگی مهم بود. یک‌دستش پرچم گفتمان انقلاب بود و دست دیگرش کارنامه‌ای پر از «کار» و «تلاش» و «عمل با روحیه‌ی جهادی و انقلابی».
الحق آن‌زمان گزینه‌‌ای بود قابل دفاع و ـ برعکس نگاه خیلی‌ها که می‌ترسند از خودِ آن‌روزها و رای‌شان دفاع کنند ـ هر که او را انتخاب کرد باید به خودش افتخار کند به‌خاطر انتخاب درست‌ش. 
این دو ویژگی، شاید چکیده و خلاصه‌ی همه‌ی خوبی‌هاییست که حضرت آقا در دوران احمدی‌نژاد به آن‌اشاره کردند و مصداقی است برای «داشتن خوبی‌های گذشته منهای نقاط ضعف»
اما حالا، (اگر بخواهیم از غالب کسانی که با این نگاه به احمدی‌نژاد 84 رای داده‌بودند حرف بزنیم) همان‌ آدم‌ها تردید پیدا کرده‌اند. بین رای به «گفتمان انقلاب و عدالت» که در جلیلی پر رنگ‌تر است و رای به «کارنامه‌ی عملی» که در قالیباف. سختی انتخاب در این است که نه جلیلی صد‌درصد شعارزده‌ و دور از میدان عمل و مدیریت است و نه قالیباف صددرصد تهی از اندیشه‌‌ی انقلابی و معارض با آن. 
حالا هرکه به چیزی تمسک می‌کند برای توجیه انتخاب خودش. چیزهایی که بیشتر بر ویران کردن چهره‌ی نامزد مقابل استوار است تا بر منطق و ماهیت وجودی نامزد محبوب!
سهم قالیباف در این چهره‌سازی‌ها، این بوده که او «صرفا عمل‌گر» و «تکنوکرات» است. 


چهارم:
اما سهم جلیلی!
شاید به‌ازای هر هفت‌روزی که در هفته‌ی پیش گذشت، چهره‌ای جدید از جلیلی ساخته شد، و حالا جلیلی بدل شده به اژدهایی هفت‌سَر. بی‌شک او بیشترین تخریب‌های خواسته و ناخواسته را از طرف‌داران نامزدهای دیگر دریافت کرده! این‌ چهره‌ها روی هم رفته تمام دلائلی است که باید به‌خاطرش به «جلیلی رای نداد» و به همان میزان تقریبا تمام فلسفه‌‌ایست که به‌خاطرش «باید به قالیباف رای داد»
و این همان حکمتی است که در بند یکم این متن، مرا داشت مجاب می‌کرد به این‌که رایم را به نام قالیباف به صندوق بیاندزام.
ادامه‌ی سخنم، تلاشی‌است برای ترسیم جلیلی یا همان اژدهای هفت‌سَر:

سر اول:
جلیلی خیلی ساکت است و مظلوم! آن‌قدر که خجالت می‌کشد حق خودش را از بیگانگان بگیرد. (این‌ مربوط به روزهای پیش از مناظره است)
سر دوم: 
جلیلی خیلی تند است. سعه‌ی صدر ندارد! با رای به او پشیمان می‌شوید! (این همان شایعه‌ی پیامکی ملیونی است که به آیت‌الله مهدوی‌کنی نسبت داده شد)
سر سوم: 
جلیلی برنامه ندارد! شب گفته نمی‌آیم، خوابیده، صبح بلند شده گفته می‌آیم. مگر این‌که برنامه‌اش را در خواب چیده‌باشد. این‌طور باشد ما هم می‌توانیم رئیس‌جمهور شویم. چون برنامه ندارد همه‌اش از «ظرفیت» حرف می‌زند. اصلا  شنیده‌شده که برنامه‌اش را چهارتا جوان حزب‌اللهی تندتند برایش نوشته‌اند!!
(این چهره بعد از مناظره‌ی فرهنگی و سیاسی کمی کم‌رنگ شد)
سر چهارم:
جلیلی نه توان مدیریت دارد و نه کارنامه‌ی عملی مشخص. مگر دبیری شورای امنیت چه چیز مهمی است؟ اصلا چه ربطی دارد به ریاست‌جمهوری! هی الکی نگویید «اتاق بحران نظام» است. هیچی نیست! حضرت آقا فرموده‌اند «کار». فرموده‌اند اولویت اول کشور «اقتصاد» است. جلیلی که از این‌چیزها سر در نمی‌آورد. توان مدیریت کردن این مسائل را ندارد. مردم نان می‌خواهند نه «گفتمان». با «شعارزدگی» که نمی‌شود کشور اداره کرد. فقر کمر مردم را شکسته است. باید کسی بیاید که «کاربلد» باشد.
سرپنجم:
عامل مشکل اقتصادی فعلی تحریم‌هاست/ عامل تحریم‌ها جلیلی است / پس عامل مشکل اقتصادی فعلی جلیلی است. (قیاس شکل اول) توضیح: جلیلی اگر کارکردن می‌دانست، بعد از 6 سال با غربی‌ها به توافقی چیزی می‌رسید که ملت بیچاره نشوند! (برگرفته از جناب روحانی)
سر ششم:
طرف‌داران جلیلی متعصب‌اند، طرفداران جلیلی آدم‌های تندرو هستند، هر کسی سال 84 این اشتباه را کرده و احمدی‌نژاد رای داده، حالا آمده پشت سر جلیلی و دارد سنگ او را به سینه می‌زند. همین که مصباح، که شکست‌خورده‌ی دائمی در مسائل سیاسی است، آمده پشت جلیلی یعنی نباید به جلیلی رای بدهیم. و اصلا هر کسی با جلیلی است دنبال اسطوره‌سازی از اوست و از روی احساسات و خیال دارد او را بزرگ می‌کند و می‌خواهد به او رای بدهد. (این ماحصل چند چهره‌ از جلیلی بود که وجه اشتراک‌شان در خاک‌برسر بودن طرفداران جلیلی بود)
سر هفتم:
جلیلی اگر بصیرت داشت و مدیریت می‌دانست و دل‌سوز نظام بود و پایبند به گفتمان انقلاب، این‌قدر ساده مسائل امنیتی نظام (از جمله بحث مذاکرات هسته‌ای) را وارد رقابت انتخاباتی نمی‌کرد. 

این ماحصل چهره‌های ویران‌کننده‌ی جلیلی است و اگر کسی ـ نه همه‌شان ـ که حتی دو سه مورد را بپذیرد و باز با وجود شخصیت «کاربلد» و «دور از حاشیه» و «متین و خوش‌رو و خوش‌تیپ» و «با کارنامه‌»‌ای چون قالیباف به جلیلی رای بدهد، خیلی متعصبانه عمل‌کرده و آن دنیا جواب خدا را که عمرا بتواند بدهد و توی جهنم هم جایی برایش پیدا نمی‌شود. 


پنجم:
دو چهره‌ی اول از جلیلی که متضادند و بی‌اساس. چهره‌ی ششم (در نقد طرف‌داران جلیلی) ملغمه‌ای از مغرضانه‌ترین و بی‌انصافانه‌ترین (و البته شاید خطرناک‌ترین) روی‌کردها که در بدنه‌ی بچه‌حزب‌اللهی‌‌ها رشد کرده و اشاره‌به آن در این مجال، سخن را عجیب به درازا می‌کشاند.
اما باقی چهره‌های ساخته شده از جلیلی:
دو چیز باید معلوم‌مان شود.
یک: اینکه بپذیریم جلیلی به‌اندازه‌ی قالیباف دستش توی کارهایی (مثل پل‌سازی، پلیس‌سازی، تونل و بزرگ‌راه‌سازی، بوستان‌سازی، فرهنگ‌سازی و ...) نبوده که مردم لمس کنند. که بر اساسش او را خیلی ضعیف یا خیلی قوی بدانیم. اما کارنامه‌ی قالیباف به‌خاطر حیطه‌ی کاری‌اش جلوه‌ی بیشتری دارد. فرض کنید یک‌وقت لباسی را می‌گذارند پشت ویترین شیشه‌ای و یک وقت برای حفاظت از چیز با ارزشی آن‌را می‌گذارند پشت شیشه‌ی دودی. قالیباف اگر حیطه‌ی کاریش به شیشه‌ی براق ویترین مغازه می‌ماند، به‌همان اندازه، جلیلی حیطه‌ی کاریش به مثابه‌ی شیشه‌ی دودی یک ماشین امنیتی است. طبیعی است که فی‌الحال نتوانیم درست حسابی بگوییم او چگونه عمل‌کرده است. اما آیا این به‌معنای بی‌خاصیت بودن اوست؟ 
همین چند قلم که از زبان این و آن در این روزها درز کرده، (مثل نقش او در دست‌گیری ریگی یا تاکید 5+1 بر توان جلیلی) کم‌ترین خاصیت‌شان این است که به فکر فرو برویم و بگوییم: "پس منصفانه نیست بگیم کارنامه‌ی عملی نداره"
دوم این‌که: مدیریت اجرایی در راس جمهور چه نوع مدیریتی است؟ من با رفقایم، آشنایانم و برخی اساتید، خیلی از این حرف زده‌ام. بی‌تعصب. بی‌توهم و خیال، بی‌اسطوره‌سازی از جلیلی. (که پدرکشتگی با قالیباف ندارم که بخواهم با تغییر معنای مدیریت اجرایی قید رای دادن به او را بزنم) ماحصل آن‌چه من بدان رسیده‌ام این است که کاربلدی رئیس‌جمهور در این است که «اولاً روابط بین بازوهای اجرایی را موشکافانه و دقیق بشناسد و دوم این‌که توان و جربزه و شجاعت و جسارت و هوش و زیرکی و سواد این را داشته باشد که بتواند این بازوهای اجرایی را با هم هماهنگ کند و سوما این‌که به میزان لازم از مشاوران و متخصصین هر رشته استفاده کند»
شناختن خاصیت و ظرفیت بازوهای اجرایی با خواندن مقاله و کتاب به‌دست نمی‌آید. و توان هماهنگ کردن آن‌ها یک رشته‌ی دانشگاهی نیست که به سواد و رشته‌ی افراد مربوط شود. با درگیر بودن با کار و تجربه‌ی موقعیت‌های مدیریتی و حشر و نشر با بدنه‌ی اجرایی حاصل می‌شود.
بنا به این نگاه، قالیباف بی‌شک و شبهه مدیر اجرایی خوبی است. و جلیلی اگر نگوییم در بخشی زمینه‌ها (مثل روابط خارجی) جلوتر از قالیباف است، دست‌کم آن‌قدری عقب‌تر از قالیباف نیست که از او چهره‌ای بی‌تدبیر و بی‌تجربه بسازیم. (و باز می‌گویم تفاوت حیطه‌ی کاری قالیباف و جلیلی این چهره را از جلیلی ساخته که او اصلا با هیچ‌کدام از عرصه‌های مدیریتی آشنایی ندارد)
و این کم‌ترین خاصیت دبیری شواری امنیت ملی است که تو هم با اثرات تصمیمات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آشنا شوی و هم ظرفیت‌های بخش‌های ریز و درشت‌ این حیطه‌ها را در کشور کشف کنی. (که بدانی با کدام تصمیم اجرایی می‌توانی نابسامانی‌ها و کم‌بودها را جبران کنی)
روی همین حساب و نگاه به مدیریت جمهور است که رمز تاکید جلیلی بر «ظرفیت‌‌»ها و اصلاح «سازوکار» ماشین دولت مشخص می‌شود. که اگر جلیلی در مقام ارائه‌ی برنامه، خالصانه و صادقانه می‌گوید « ما امروزه برنامه و سند و مصوبه و قانون به‌اندازه‌ی کافی داریم و فقط نیاز به یک مجری داریم که این‌ها را خوب بشناسد و بخش‌های مختلف را با هم هم‌آهنگ کند» از سر این‌که او بلد نبوده کتاب برنامه چاپ کند وحرف‌های قشنگ بزند نیست. 
کارنامه‌ی عملی او پشت شیشه‌های دودی شورای امنیت، درگیر بودن او با ریز و کلان تصمیم‌های اجرایی مدیران اجرایی بوده که اگر ذکاوت و هوش و سواد و توانش را نادیده بگیریم، باز هم باید قبول کنیم تصدی بر چنین جایگاهی جلبک را هم با چم و خم کار اجرایی آشنا می‌کند و او را به ملاک «بلد بودن کار اجرایی» در سخنان ولی‌امرمان بسیار نزدیک.
فکر می‌کنم روی همین حساب، بی‌حساب بودن این‌که «چهارتا جوان حزب‌اللهی تندتند برایش برنامه‌نویسی کرده‌اند» روشن می‌شود. 
سه: منشا آن قیاس شکل اول در چهره‌ی هفتم،‌ آن است که نقطه‌ی قوت جلیلی با نقطه‌ی ضعفش خلط شده.‌ اگر جلیلی در گفتمان انقلاب حرکت می‌کند باید تن به هر امتیازی در مذاکرات ندهد. غیر از این بود که اصلا شکی در انتخاب نکردنش وجود نداشت. این چهره ناشی از نگاهی‌است که کشور را غرق در بحران‌های بزرگ (نه مشکلات مقطعی و زودگذر) می‌داند و مقاومت در برابر استعمار غرب را (که نقطه‌ی شروع انقلاب بوده) حیاتی ندانسته و برعکس مضر می‌داند! ( از طرح‌کنندگان این نقد بیش از این هم انتظار نمی‌رود)

ششم:
تا اینجای کار جلیلی و قالیباف برای من مساوی هستند. هر دو آن‌قدری که لازم است توان و مدیریت اجرایی دارند. کارنامه‌ی زرق و برق‌دار قالیباف هم (که عجیب «دل رای آدم را با خودش می‌برد» و او را دوست‌داشتنی می‌کند) چیزی از ارزش‌ جلیلی و صلاحیت او کم نمی‌کند برایم. 
اما چرا قالیباف «نه»؟
من درصدد نیستم مثل برخی هم‌فکرهایم، ناآگاهانه، قالیباف را که به انصاف خدمت‌های زیادی کرده و در جایگاه یک اصول‌گرای حامی ولایت، قلوب زیادی از مردم را به آینده‌ی نظام اسلامی ایران خوش‌بین کرده، نادید بگیرم و یا مثل خودِ ماه‌های پیشم برایش چهره‌سازی کنم که او مشکل‌دار است و معلوم نیست عروسک خیمه‌شب بازی کدام باند و طیف است و ...
دلیل من برای این‌که منطقم با دلم همراه قالیباف نمی‌شود همان ضعف "گفتمانی" قالیباف است. این‌ور و آن‌ور جواب‌های زیادی برای این سوال و نقیصه‌ی بسیار بسیار جدی قالیباف خوانده‌ام.
ماحصل پاسخ‌های احساسی به این نقیصه مطالبی از این دست بوده که:
«گفتمان قالیباف عمل موفق اوست» یا «آن‌زمان که قالیباف فرمانده گردان نصر بوده یا مین خنثی می‌کرده باید سراغ گفتمانش را می‌گرفتید» یا « امروز وقت گفتمان نیست، وقت کار است» یا «حضرت آقا گفته‌اند کار، کار، کار» یا «مدیر جهادی دوستت داریم!» یا «گفتمان قالیباف عذرخواهی از مردم بابت تاخیر در تحویل پروژه‌هاست، تکبیر!!» و ....
اما این‌ها هرچند همگی در جای خودشان درست‌اند و بسیار شور و شعف را تحریک می کند و باز برای چندمین بار تاکید می‌کنم که حتا «دل رای من را با خودشان برده‌اند» ولی واقعا کافی نیست. پیش‌تر دعا کرده‌‌بودم کاش حداد و جلیلی یکی بودند که تصمیم‌گرفتن برای انتخاب اصلح این‌قدر سخت نباشد. حالا که دلم پیش قالیباف گیر کرده مدام دعا می‌کنم کاش گفتمان محکم جلیلی و عمل خوشگل قالیباف یکی بودند که بین رای به «گفتمان» به‌علاوه‌ی عمل (جلیلی) و «عمل‌کرد» خوش‌گلِ منهای «گفتمان مشخص» (قالیباف) گیر نکنم.
اما چرا این‌قدر با صراحت می‌گویم قالیباف گفتمان مشخص ندارد؟ او هم شعار در تبعیت از ولایت‌فقیه می‌دهد. او هم در عمل نشان داده عشق‌ش شهدا و جنگ هستند و به ایثار و خدمت معتقد است و ...
کاری به سکوت دربرابر فتنه و موضع‌گیری نکردن علیه سران فتنه در آن سال‌ها ندارم که به‌گمانم جلیلی و قالیباف هر دو از این نظر مساوی‌اند.
صحبتم از همین روزهای انتخابات است. از مناظره‌ها. همان سوال جلیلی از قالیباف که بی‌جواب ماند و همه در این شلوغی یادشان رفته. تعارض  بنادین فکری در مساله‌ی نظم جهانی و نگاه به ماهیت اصیل انقلاب اسلامی که آیا برهم زننده‌ی نظم جهان است یا قرار است با جهان همراه شود و بر سر برخی منافع کوتاه بیاید!
یا این‌که نمی‌دانم چرا منطقم توجیهی برای بعضی موضع‌گیریهای تند و آرام قالیباف پیدا نمی‌کند جز این‌که «قصد دارد همه‌ی طیف‌ها را به خود جلب کند.»
نمی‌فهمم چرا موضع‌گیری ناگهانی قالیباف علیه هاشمی تنها محدود به همان هفته‌ای بود که صحبت از آمدن هاشمی بوده. اگر این‌قدر از لحاظ نظری با هاشمی مخالف بوده چرا تا پیش از این سکوت کرده و یا چرا بعد از رد صلاحیت او صحبت‌هایش خطاب به افراد دیگری شده. (نمی‌خواهم مثل بچه‌ها بهانه‌گیری کنم اما این‌ها کنار هم کمی ذهنم را درباره‌ی راستی و صلابت مبنای فکری او به شک می‌اندازد.) 
سنم آن‌قدر کم نیست که تبلیغات و هزینه‌های تبلیغی آن‌دوره‌ی قالیباف را یادم نیاید. (آدمی که  با مبنای گفتمان ناب اسلامی  وارد عرصه شود جوری دیگری عمل و مدیریت می‌کند)
نمی‌دانم چرا منطقم مدام این ایرادها را به ثبات داشتن قالیباف در اندیشه‌  طرح می‌کند و مبنای عملی مشخص داشتنش را زیرسوال می‌برد. 
نمی‌توانم خودم را متقاعد کنم که عملِ برخاسته از گفتمان اصیل انقلابی، منجر به دورخیز کردن برای انتخابات از هشت ماه پیش شود. (که تذکر حضرت آقا را هم در خراسان شمالی به دنبال داشت) ‌
آبادانی مادی و فراهم آوردن امکانات رفاهی برای شهروندان و در مواردی تسهیل امورات و امکانات هیئات مذهبی وکمک به دایر شدن نمایشگاه‌های فرهنگی و ... در راستای عمل بر اساس ارزش‌های اسلامی خوبند اما مبنا داشتن عمل و مدیریت فرد را ثابت نمی‌کند. (چه بسا شهردارهای بسیاری در سراسر دنیا جهت رفاه حال همه‌ی شهروندان با مذاهب و باورهای مختلف امکانات مادی و رفاهی بسیار بهتری فراهم می‌کنند برای جلب رضایت‌شان)
من نمی‌خواهم ولایت‌مداری قالیباف را زیر سوال ببرم. اتفاقا معتقدم ارادت او به رهبری، شهدا، جنگ و ... هزاربرابر من ( یک الف‌بچه‌‌ای که تازه سر از تخم درآورده)  است اما برایم اثبات نشده که او مبنای فکری محکمی در حرکت گام‌به‌گام مطابق این گفتمان داشته باشد. (به دلیل همان موارد ریز و درشتی که مختصرا ذکرش رفت)


هفتم:
در این هفت مرحله‌ی نگاه‌ آخرم، عجیب دچار سردگرمی شده‌ام. دلِ رأیم با قالیباف است و منطق رأیم با جلیلی. انقلاب ما فرهنگی بوده و امام انقلاب را با شعار اسلام و احکام اسلام و ارزش‌های اسلامی شروع کرد و بعد به رفاه حال مردم اشاره کرد. نباید نقش گفتمان و شعارهای انقلاب را کمتر از رفاه و پیشرفت حال مردم بدانیم. 
نکته‌ی اساسی این است که:
اگر در انتخاب کسی که در گفتمان انقلاب و امام و رهبری قدم می‌زند اشتباه نکنیم، (به‌فرض این سخن جلیلی) خیال‌مان از این بابت راحت است که به گفته‌ی رهبری با جان و دل عمل خواهد کرد که «اقتصاد» الان اولویت اول کشور است. آن‌هم از نوع مقاومتی و تکیه بر تولید. و همتش را بر "کار" کردن بسیج می‌کند.
اما اگر در ثبات و محکمی کسی، در حرکت و اندیشه بر اساس گفتمان انقلاب شک کنیم، چه تضمینی برای عمل و مدیریت (هرچند جلوه‌دار)ش مطابق خواسته‌های گفتمانی امام و رهبری وجود دارد؟


هشتم:
از وقتی صحبت آمدن جلیلی به میان آمد، چندان رغبتی به او نداشتم و مثل خیلی‌ها آمدنش را ناشی از شور و شوق و احساس عده‌ای جوان حز‌ب‌اللهی داغ تازه به دوران رسیده، می‌دانستم. 
اما اولین صحبت‌هایش را که خواندم، جمله‌ای از او گوشه‌ی ذهنم نشست که ملتفم شد فرق کسی که با گفتمان «اسلام ناب» وارد عمل شده و کسی‌که به افتخار «کارنامه‌ی عملی‌»اش پا به میدان رقابت گذاشته در کجاست. آن‌جا که گفته: «انتخابات برای ما تنها طریقیت ندارد و بلکه موضوعیت هم دارد و رفتار ما در این زمینه باید نمونه باشد»
این‌که چرا کسی (در کنار کارنامه‌ی عملی نسبتاً قابل قبول) این‌گونه می‌اندیشد و فکر می‌کند کم‌‌چیزی نیست. شعارزدگی نیست. حقیقتی‌است حاکی از  اندیشه و حرکت او در گفتمانی ناب و مشخص. 

مچاله‌ها
1.تلاش کردم این نوشته را تا پیش از 8 صبح امروز منتشر کنم 
که شائبه‌ی بی‌قانونی پیدا نکند. 
کمی دیرتر شد اما.

به نظرسنجی‌های این‌روزها اصلا اعتمادی ندارم.
خیلی نتایج‌شان با هم فرق دارد.
(همه‌شان هم زیرشان یا بالاشان نوشته:
نظرسنجی یک مرکز معتبر)

برداشته‌شدن نظرسنجی لحظه‌ای
 (همشیه نزدیک به واقعیت) تبیان از روی این سایت
در حالی‌که آخرین‌بار جلیلی در آن اول بوده
و بداخلاقی دیشب سیما (پوشش ندادن همایش به مراتب پرجمعیت‌تر
جلیلی در تهران که همزمان با قالیباف بوده)
یک‌جورهایی شک آدم را می‌برد بالا که واقعا عده‌ای
برای رای نیاوردن جلیی کمر همت بسته‌اند.
(این فارغ از فشارهای بسیار زیاد به جلیلی است
که تو چون رأیت از قالیباف کمتر است باید به نفع او بروی کنار)
حرف من این است که:
یا این مسائل طرح نشود، یا کسی که طرح می‌کند
جواب این سوال را داشته باشد که
«چرا قالیباف به‌نفع جلیی نکشد کنار؟»
(اگر جوابش نظرسنجی است من باز مچاله‌ی 2 و 3 را تکرار می‌کنم)

4. درباره‌ی موضع‌گیری جناب جلیلی درباره‌ی فتنه به اخبار جدیدی رسیدم.
ایشان در سال 90 (یک‌سال و خورده‌ای بعد از انتخابات البته) به قم آمده
و به اندازه‌ی کافی موضع‌گیری خودشان را علیه فتنه‌گران 
اعلام کردند. 


۶۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۲ ، ۰۴:۳۰
مهدی شریفی