تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

91 |سی‌روزنامه |پنجم

پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۳۴ ق.ظ

روز پنجم| مگه من تو‌ ام؟

مسلمی را ریجکت می‌کنم. همیشه کار فوری دارد و بیشترین فرصتی که برای انجام کارهایش می‌دهد هفت، هشت ساعت است! همیشه بعد از اینکه ریجکتش می‌کنم پیام می‌دهد که «مهدی بزنگ بهم. کار فوری دارم!»
هنوز پیامش را باز نکرده‌ام که درویشی‌نیا از جمکران زنگ می‌زند. این‌بار نوبت جواب ندادنش است. دفعه‌ی قبل خبر خوش داشت و گفت مدیرمان عوض شده. حکماً این‌بار نوبت خبر ناخوش است.
چند ساعت‌بعد، خانم «ر» از ماهنامه‌ی «میم» است که زنگ می‌زند. نه جواب می‌دهم، نه ریجکت می‌کنم. منتظر می‌مانم تا گوشی چهل ثانیه بلرزد و آرام شود. می‌دانم که زودرنج است؛ می‌دانم کسی را ندارند برای ستون داستان‌شان؛ یادم هست آن‌شب چقدر التماس و خواهش کرد به موقع برای‌شان مطلب بنویسم، اما حالش را ندارم. خسته‌ام.
این روش ولی روی شماره‌ی ناشناسِ با پیش‌شماره‌ی شصت‌وشش جواب نمی‌دهد. این‌بار، در کمترین زمان ممکن باید گوشی را خاموش کنم یا باطری را در بیاورم که صفری، معاون پژوهش «س.ف.ا» فکر کند من از فرط فسفر سوزاندن روی مقاله‌ی آن‌ها مرده‌ام و قید تماس گرفتن را تا چند روز بزند. همیشه با شماره‌های ناشناس شصت‌وشش دار تماس می‌گیرند و نمی‌دانم چند هزار خط محله‌ی سعیدی را از مخابرات خریده‌اند که هر چه ذخیره‌شان می‌کنم باز هم جدیدند!
حالا، که یک روز دیگر تو را با انبوهی از تماس‌های بی‌پاسخ شب کرده‌ام، دلم می‌خواهد جوابی پیدا کنم برای این سوال که توی دم و دستگاه تو، من مسلمی هستم یا درویشی‌نیا یا خانم «ر»؟ نکند صفری باشم برایت و تا حرف می‌زنم میکروفنم را خاموش می‌کنی؟



مچاله‌ها!
یک. «خدا! اون گناه‌هایی که باعث می‌شه
صدام نرسه بهت ببخش!»
دعای کمیل|شب‌‌های جمعه.

دو. راستش این من، با همه‌ی خودخواهیم،
بعضی وقت‌ها، چند ساعت که از پیام مسلمی می‌گذره،
دلم می‌سوزه و باهاش تماس فوری می‌گیرم ببینم چه‌کار داره.
یا حتی یادمه یه بار، باطری گوشیم رو که گذاشتم سر جاش
عذاب‌وجدان گرفتم و بلافاصله زنگ زدم به شماره‌ «س.ف.ا»
و کلی با تلفن گویاشون کلنجار رفتم تا وصل بشه به صفری
و روند نگارش مقاله رو براش توضیح دادم... .
من تو نیستم خدا. اما تو هم من نیستی!
درسته؟



دعای روز پنجم:
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ وَ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنْ عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ الْقَانِتِینَ وَ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنْ أَوْلِیَائِکَ الْمُقَرَّبِینَ بِرَأْفَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ ........ ای‌خدا! امروز منو بذار تو دار و دسته‌ی اونایی که به پات می‌افتن و عذرخواهی می‌کنن. اسممو بنویس جزء خوب‌هات. اونایی که حلقه‌به‌گوش تو هستن و کلاً منو رفیق جینگ خودت حساب کن. به مهربونیت قسم ای از همه مهربون‌تر!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۱۲
مهدی شریفی

نظرات  (۱۲)

اومدم بنویسم چقد اینایی که جواب تلفن نمیدن رو اعصابن که دو رو خوندم! :)

پاسخ:
پاسخ: البته این رو خیلی‌ها بهم می‌گن. از این بابت نگران نباشید.
خیلی زیبا بود!
خدایا شکرت که خدای ما هستی
خدایا اصلا تو صدای منو وقتی دارم باهات حرف میزنم قطع کن .. اما هر از چند گاهی یه نگاه بنداز طرفم.. همون نگاه بسمه ... میدونم انقدر مهربونی که با همون یه نگاه دوباره دلت برام نرم میشه ... دوباره جوابمو میدی ... !
مناجات نامه....
وقتی در دل و گوش م رو گرفتم که نبینمت و نشنفمت و...
هرکاری دوست داری بکن...
حقمه!
آخه ریجکت هاشم قشنگه!
مثل ریجکت های ما نیست.
۱۲ تیر ۹۳ ، ۲۰:۴۰ خلوت نشین
شماره تلفنتو به اسم خدا ذخیره کردم
بهش پیام میدادم؛ درجا میرسید به خودم
اینبار باید به جای خدا به خودم جواب میدادم
اون وقت میفهمیدم نوشته های پیامک قبلی چقدر سطحی و... بودند
واقعا خداست ک داره خدایی میکنه ...
۱۲ تیر ۹۳ ، ۲۱:۰۸ به روایت غزل
سلام


گاهی حتی حوصله ریجکت کردن و دردسر بعدنش را ندارم...
خیلی دلم برایش تنگ شده بود... اما رویم نمیشد حتی پیامک بزنم و احوال دختر کوچولویش را بپرسم ...
نمیدانم چرا ، دیروز که پیامک زد، تا بحال جوابش را نداده ام!نمیدانم چرا...حقا دوستی هم دوستی های قدیم...

انگار این مشغله های عصر یخبندان بزرگ شدن ها دارد کار خودش را میکند...آنهم با مایی که آنقدر باهم رفیق بودیم...

جواب ندادن هم یک جور جواب دادن است جناب شریفی!

مثل جواب ندادن ها و سرنزدن های شما!
پس معلوم شد ما به چه حالتی در کارگاه ریجکت می شویم.....
[الان فقط آیکون سکوت]
۱۳ تیر ۹۳ ، ۱۳:۲۷ خانم معلم
سلام ...
.
.
.
.
.

و باز ....


خدا کنه درس گرفته باشم (ی )
........................................

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی