تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

کاش زمین را آن‌قدر بزرگ خلق کرده‌بودی که می‌شد هرکدام‌مان یک چاه داشته‌باشیم. و می‌شد آن‌قدر عمیق‌شان بسازیم که هرچقدر بالای سرشان زار بزنیم پرنشوند و حرف‌هایمان را ـ فریادهایمان را مخصوص ـ پس‌ ندهند به خودمان.
یعنی این چاهی که می‌گویم یک‌جور دوست‌داشتنی دردهای صاحب چاه را نگه‌دارد توی دل بزرگش و صاحب چاه شاد شود که بالاخره تحویلش گرفته‌اند!
تو بزرگی خودت. هیچ چیزی هم کمرت را نمی‌شکند. اما این پایین ـ خودت که بهتر می‌دانی ـ ما آدم‌ها گاهی محتاج به چاه می‌شویم حتا! یک وقت‌هایی که دل‌مان ... بگذریم. خودت که بهتر می‌دانی.



مچاله‌:
اللهم‌ارزقنا چاهاً عمیقاً لا یسدها شیئاً


۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۴۸
مهدی شریفی