تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

نگاه‌یکم: یک قاعده‌ درپیت!

چیزی نمانده. همین‌روزهاست که دوباره همه‌چیز عوض شود. و بازار چیزهای معمولی تخته‌شود و گوشی‌های‌مان پر از پیام‌های ناخواسته‌شود و اعصاب‌مان از موسیقی‌های حماسی‌ تلوزیون خسته‌شود و وبلاگ‌ها شلوغ شود و خبرگزاری‌ها (احتمالاً) پر از دروغ شود و نصف‌شب‌‌ خیابان‌ها لب‌ریز از های‌وهوی شود و توی گفت‌وگوهای تاکسیانه، رقیب تازه‌ای برای «بحث از گرانی‌» جفت‌وجور شود و خلاصه این‌که ظاهر خیلی‌چیزها ناجور شود.
و آن‌وقت‌است که همین مای معمولی، برای مدتی، یا خیلی بانشاط‌یم یا خیلی عصبی. یا ول هستیم توی خیابان (تا صبح)، یا وول می‌خوریم توی نت (تا شب).
رنگ دیوارها، رنگ آدم‌ها، رنگ حرف‌ها، رنگ قهرها و آشتی‌ها، رنگ مرگ و زندگی حتا ... همه، می‌شوند انتخابات. و این قاعده‌‌ای جبری‌است: «انتخابی در کار نیست که تا «انتخابات» چطور زندگی کنیم!»
پس سرمان که درد نمی‌کند. حالا که قرار است بیفتیم توی این دریا. پس چرا شنا یاد نگیریم؟
گیرم زیر بار  این‌که «در برابر سرنوشت کشور و آینده نظام مسئول هستیم(1)» برویم‌ یا نه. گیرم که انتخابات ایران‌مان را «یک مساله‌ی بین‌المللی(2)» بدانیم یا نه.
این قاعده‌ی در پیت می‌گوید مجبوریم بیفتیم در انتخابات. بیفتیم توی آب و ماهی نگیریم؟ حیف نیست؟


(۱) صحیفه نور، ج ۱۸، ص ۳۳۶
(۲) اینجا




۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۳۲
مهدی شریفی
تاریکی شب کورم کرده. مثل گربه‌‌ای چهار دست‌وپا می‌شوم و دستم را می‌گذارم لبه‌ی پشت‌بام. شاید این‌طور بتوانم توی خانه را ببینم. کاه‌گل‌های لعنتی طاقت نمی‌آورند و زیرِ دستم را خالی می‌کنند. نزدیک است پرت شوم پایین و با صورت پهن حیاط شوم که با آن یکی دست شاخه‌ی درختی را چنگ می‌زنم و خودم را نگه می‌دارم.
از خودم و این سر و صدای بی‌موقع، کفری می‌شوم. لابد همه را از خواب بیدار کرده‌ام. منِ خاک‌برسر اگر عرضه داشتم، با این همه سابقه‌‌، این ماموریت‌ سهم‌ام نمی‌شد.
صدای کسی از خانه می‌آید. بیدارشان کرده‌ام. حالا فردا صبح چه خاکی به سرم بریزم؟ بگویم عرضه‌ی یک دزدی ساده‌ را هم نداشته‌ام؟ اگر خوش‌اقبال باشم و بالادستی‌‌ام بخواهد پدری‌ کند در حقم، مادرانه‌‌‌ترین برخوردش این است که با لگد از کار بیرونم می‌کند.
سرم را می‌دزدم پشت شاخه‌های درخت. سایه‌ی مردی می‌افتد روی دیوار حیاط. توی نورِ شمعی که دستش گرفته صورتش را می‌بینم. دارد به همین‌جایی که من مچاله‌شده‌ام نگاه می‌کند. نگران است. حتماً من را دیده و حالاست که همسایه‌ها را خبر کند. رو به من می‌گوید:
«سعید! مراقب باش»
من را از کجا می‌شناسد؟! اسمم را از کجا فهمیده؟ من که با او نسبتی ندارم. فقط مأمور بودم هر چه در خانه‌اش پیدا می‌کنم ببرم دارالحکومه. دهانم قفل شده. می‌گوید:
«صبر کن برات شمع بیارم. ممکنه بیفتی چیزیت بشه»


  

1ـ این الهامی‌ست از واقعیت
2ـ آقا می‌شود همین‌طوری، یک‌بار هم به من بگویی«مهدی! مراقب باش»؟
حالا گیرم که من دزد نیستم و خیلی بدتر از دزد‌ها هستم، برای شما که فرقی نمی‌کند. می‌کند؟
3ـ شهادت حضرت امام علی‌بن‌محمد‌ (الهادی) علیه‌السلام
تسلیت‌باد

 
 

 

    ۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۲۶
    مهدی شریفی
    خوبی گنجشک‌ها این است که همه‌شان مثل هم‌اند. 
    فرقی نمی‌کند اهل «پارک کوکنهوف» هلند باشند یا «مسجد جمکران» قم. همه‌شان گنجشکند.
    با یک لهجه می‌خندند. با یک نگاه می‌بینند و با یک «جیک‌جیک» هم را صدا می‌زنند.
    و چون حرف هم را خوب می‌فهمند، بی‌خود و بی‌جهت پشت هم جیک‌گویی و جیک‌جوئی نمی‌کنند و سر هم جیک نمی‌کشند و به پرو بال هم چنگ نمی‌اندازند و کسی‌شان به دانه‌ی آن یکی نوک‌درازی نمی‌کند و قبر هم را نبش نمی‌کنند و دل‌شان برای هم ...
    و دل‌شان برای هم تنگ نمی‌شود.
    و از هم نمی‌گیرد.
    و ...
    خوبی گنجشک‌ها این است که همه‌شان مثل هم‌اند.
    و اگر یکی‌شان را که این‌جا، کانال کولر خانه‌ات را خانه‌اش کرده، پیدا کنی و حرف‌های دلت را به دلش بسپاری، چیزی نمی‌گذرد که حرفت تکثیر می‌شود. به عدد گنجشک‌های زمین. 
    فرقی نمی‌کند. پارک کوکنهوف هلند باشد یا مسجد جمکران قم یا ...

    تقدیم به گنجشک‌های مزار «حُجربن‌عُدَی»+





    ۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۰۳
    مهدی شریفی
    مچاله‌‌ها:

    کامنتی برایم آمد. آدرسی بود از یک یادداشت درباره‌ی «تن‌ها». خواندمش. فکری شدم همان‌جا یکی‌دو خطی در جواب بگذارم و بروم. طولانی‌تر از یکی‌دو خط شد. جا نشد. به سرم زد بگذارمش این‌جا. گذاشتمش این‌جا. به سه دلیل:1ـ آن‌چه ذکرش رفت (که حجم‌اش از کامنت بیشتر شده بود)2ـ‌ چند گلایه از به‌روز نشدن این‌جا دریافت کرده بودم.3ـ‌ مهم‌تر از دوتای قبلی، این‌که لطف کنید ـ و اول آن یادداشت را بخوانید و بعد حرف‌های من را  و بعد ـ نظرتان را بدهید. شاید به فهم من از ماجرا کمکی کند و اگر در اشتباه به سر می‌برم، سر از اشتباه بیرون آورم.* توضیح: اگر فعلی خطابی بود، مخاطب‌ش نویسنده‌ی آن یادداشت است.

    بسم‌الله/ «به‌نام تنهای تن‌ها»سلام.
    نمی‌دانم عزیز ناشناسی که آدرس یادداشت شما را برایم گذاشت، لطف کرد به من یا بد کرده به شما یا ....
    راستش را بخواهید. از خیلی پیش‌ترها، همان‌وقت‌هایی که به زعم شما ـ یا صریح‌تر بگویم، به قضاوت عجولانه‌ی شما ـ ناخودآگاهِ نویسنده «تن‌ها» داشت او را به سمت نشر چشمه می‌برد، به توصیه‌ی بزرگان اطرافم، خودم را آماده‌ی این نگاه‌ها و خوانش‌ها کرده بودم.که نکند دلم نازکی کند و برنجد (که وقتی اثری را پیش چشم خوانندگان منتشر می‌کنی باید پِی همه‌ نوع قضاوتش را به تن بمالی) ولی با این همه حالا بیشتر حسرت می‌خورم کاش آن عزیز هیچ‌وقت آدرس یادداشت شما را برایم نمی‌گذاشت که حتی باندازه‌ی چند ثانیه هم دلم از این بی‌انصافی مطبوعاتی نلرزد و خدای ناکرده ... بماند.شما وظیفه‌تان را انجام می‌دهید. من هم برای شما و توفیقات‌تان ـ ‌واقعاً و خالصانه ـ‌ از ته دل دعا می‌کنم و چند نکته‌ای را هم کوتاه درباره‌ی اینکه چرا نگاه‌تان را بی‌انصافی می‌دانم، به توضیح می‌نویسم:

    1ـ این کتاب خیلی پیش از ماجرای لغو مجوز چشمه و ماجرای آن کتاب و «اهانت‌ش به حضرت اباعبدلله‌الحسین (ع)» و ...  به چشمه رفت و منتشر شد. اما بی‌شک خواننده‌ی یادداشت شما تعهدی نداده که خبر از جزئیات این مساله داشته باشد و بیش از مقصود شما برداشت نکند.(و جز این است که شما در قبال تصویرسازی به مخاطب مسئولید؟)

    2ـ شما با صراحت نتیجه می‌گیرید که چون چشمه نشر روشن‌فکری ـ‌ و البته به عقیده من مدعیان روشن‌فکری ـ است، الا و لابد هر اثری در آن منتشرشود در پازل دشمن بازی کرده است.
    لطفاً کمی به این منطق بیاندیشید. همان‌طور که نویسنده‌ی «تن‌ها» پیش از تصمیم به انتشار کتابش در چشمه، زیاد اندیشید و زیاد مشورت گرفت.
    شما هم بیاندیشید. با این منطق (به مثال عرض می‌کنم) راه اندازی یک مرکز اسلامی در هامبورگ آلمان هم بازی در پازل دشمن می‌شود. با این منطق فرستادن مبلغ به خارج از کشور (که حضرت آقا بسیار بر آن تاکید دارند) هم بازی در پازل دشمن می‌شود. با این منطق نماز خواندن در لس‌آنجلس بازی در پازل دشمن می‌شود. با این منطق «علم آموزی حتی در چین»، بازی در پازل دشمن می‌شود. با این منطق ...دوست بزرگ‌وار. شناسایی «بازی در پازل دشمن» کار آسانی نیست. موقعیت‌های زمانی و مکانی، نیازها، انگیزه‌ها و حتی ـ‌ شما که باید بهتر از من معتقد باشید ـ‌ معامله کردن‌ بازی‌کننده‌ با خدای بالای سر هم سرنوشت این بازی را تغییر خواهد داد.و دست‌کم، کم‌ترین ملاکی که می‌توان برای تشخیص این بازی دست گرفت این است که آیا ‌جهت «بازی» با جهت اهداف کلان «دشمن» یکی هست؟ و کاش شما که ـ‌ احتمالاً دیدتان وسیع‌تر و فهم‌تان عمیق‌تر از حقیر بوده و هست‌ـ در یادداشت‌تان به جای کلی گویی، «جهت» بازی دشمن را و «جهت‌گیری» این کتاب را و «ربط و نسبت بین این دو» را نشان می‌دادید.
    کاش آن‌چه خود از محتوای کتاب ارزیابی و دریافت نموده‌اید را روی میز می‌گذاشتید و نشان می‌دادید که این اثر چگونه و از کدام مسیر و کدام فرایند می‌تواند بازی در پازل دشمن شود. کاش لااقل خیلی کوتاه پازل دشمن را ترسیم می‌کردید و بعد نشان می‌دادید کدام قدم این اثر و نویسنده‌اش با کدام بخش این پازل هماهنگی داشته است. که آن‌وقت نتیجه‌‌گیری‌تان «منصفانه» شود. که هم من به اشتباهم پی ببرم ـ اگر کوتاهی و خام‌خیالی کرده‌ام ـ و هم دیگرانی که ممکن است به این چاه بیفتند، روشن شوند.

    3ـ‌ هرچند این گفته، در دنیای رسانه‌ای که شما در آنید، نه مرسوم است نه منطق، اما ای‌کاش یا به نقد خود اثر اکتفا می‌کردید و یا پیش از قلم زدن در نقد انگیزه‌ها و نگرش‌ها و شخصیت نویسنده‌ی اثر، به اندازه‌ی چند جمله، حرف‌های او را هم درباره‌ی چرایی این تصمیم‌ش می‌شنیدید.

    4ـ‌ با خواندن آن مصرع که «بی‌نام تو نامه کی شود باز» لحظه‌ای دلم خواست کاش آن‌قدر که شما گفته‌اید در آن پازلی که حرفش را می‌زنید قرار گرفته بودم و مثل باقی کتاب‌های چشمه اثرم را بی بسم‌الله منتشر می‌کردم، تا انتخاب عنوان‌تان برای این یادداشت روا و منصفانه باشد.
    اما عجیب بود برایم که چطور متوجه «به‌نام تنها‌ی تن‌ها»ی اول کتاب شده‌اید و حتی از آن حرف هم زده‌اید و بعد با منطقی بی‌منطقانه آن‌را با شروع بی‌بسم‌الله کتاب‌های چشمه یکی دانسته‌اید و نهایتاً یک تَرک اولی را ـ‌ که برخی حتی آن‌را مخل به عصمت انبیاء‌ هم نمی‌دانند ـ‌ تبدیل کرده‌اید به گناهی نابخشودنی! 

    زیاده‌تر بگویم، می‌شود روده‌درازی.از حرف‌های بالا گذشته، از نگاه نقادانه‌تان به «اثر» کمال تشکر را دارم. موفق و سربلند باشید.


    ۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۰۰
    مهدی شریفی