تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

سی میلیون برای جهاز دخترم.
بیست میلیون عروسی پسرم.
توی همین محله‌ی خودمان، چهل ملیون بدهم زمین‌دار می‌شوم.
چهل میلیون هم خانه می‌سازم روی زمینم. مغازه‌ای چیزی هم می‌اندازم تنگش.
ماهیانه کمک خرجم می‌شود.
تا اینجا شد صد و سی میلیون. 
هه.
کور از خدا چه می‌خواهد مگر؟
هنوز هفتاد میلیون دیگر مانده تا دویست ملیون..
آن‌را هم...
شش هفت میلیونش را کمک می‌کنم به بدبخت بیچاره‌ها
با ده میلیونش تمام بدهی‌های عمرم را صاف می‌کنم..
بعد دست زنم را می‌گیرم و یک مکه درست و حسابی می‌برمش،
و هر چه خواست برایش می‌خرم. گناه دارد بی‌چاره. این‌سال‌ها با نداریم ساخته و بچه‌‌هایم را بزرگ کرده...
با این حساب حدود پنجاه میلیون برایم می‌ماند!
این دویست میلیون در زندگی من به رودخانه‌‌ی پر آبی در بیابان می‌ماند. پول حرامی که نیست. هدیه‌ است.
حسین مثل برادر و پدرش از خلافت بیزار است. حالا گیرم که ما نامه نوشتیم و او در راه کوفه است. جلوتر که بیاید و ببیند ما نامه‌ها را پس گرفته‌ایم، راه آمده را بر می‌گردد. در بدترین حالت «کوفه» برایش می‌شود «ساباط» و مثل حسن صلح می‌کند و با یزید کنار می‌آید.کارگری مثل من چه با حسین باشد چه نباشد، او که نمی‌تواند خلافت را از یزید پس بگیرد. پس به حکم کدام وظیفه باید دست رد بزنم به پولی که می‌تواند زندگیم را سامان بدهد؟*




*تقدیم به آن‌ها که مثل من ادعای‌شان می‌شود

۳۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۲ ، ۰۹:۱۸
مهدی شریفی