تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

96 |سی‌روزنامه |نیمه راه

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۱۲ ب.ظ
روز چهارده و پانزدهم| حرف‌ رمضان

شدیدا فکر می‌کنم هر ماه رمضان یک حرفی دارد که از هرچه بخواهی بگویی باز کلمه‌ها جوری چیده می‌شوند که تو را برسانند به همان یک حرف. 
و شدیدا فکر می‌کنم حرف رمضان امسال «سنجش غیرت مسلمانی»ِ من و هزاران منِ مدعی دیگر است. که توی قاب تلوزیون، بعد از اینکه دیدیم صفحه‌های کتاب خدا، پاره‌پاره زیر خاک و سنگ و چوب دفن شده، اصلاً چیزی ته دل‌مان تکان می‌خورد یا نه، اشک جمع می‌شود توی چشم‌مان یا نه، اشتهای‌مان کم می‌شود یا نه، حال و حوصله‌ی‌مان کم می‌شود یا نه ...


مچاله‌ها:
یک. دیشب با ادعا از دهِ شب افتادم به جان گوشی مادربچه‌ها که یک‌ساعته رامش را عوض کنم و سرعتش زیاد شود!!
دو ساعت گذشت، درست نشد، سه صبح شد، اشتهایم افتاد و سحر نخوردم، درست نشد. اذان صبح شد و نماز را به‌زور و با چند گیگ آموزشِ «عوض کردن رام X8»ِ توی سرم خواندم، درست نشد. آفتاب در آمد و از همه‌ی کارهای واجبم عقب ماندم، تمام نشد...
اگر چاقو می‌خوردم از رگ‌هام به جای خون حباب درمی‌آمد. توی دلم همه چیز تکان خورده بود. اشک جمع شده بود توی چشم‌هام. حال و حوصله‌ام کم شده بود. نه چون همان لحظه نود و هشت نفر زیر بمباران غزه جان‌شان را از دست دادند، که چون نتوانستم یک‌ساعته رامِ گوشی را عوض کنم!!

دو. اگر خواستید مورچه‌ای را از توی قندان دربیاورید، راهش این نیست که قندان را با نهایت زورتان تکان بدهید و بگویید «اه! مورچه». چون نتیجه‌ی کارتان این است که مورچه‌ای بر اثر شدت جراحات لابه‌لای قندها جانش را تسلیم کند و مجبور شوید بالای سرش مرثیه بگیرید که جواب بچه‌هایش را چه بدهم! چای هم کوفت‌تان می‌شود.

سهسیزدهم و چهاردهم و پانزدهم ماه رمضان، اسمش شب‌های روشن است. آمده که «مجیر» بخوانید. که می‌گویند اگر گناه‌هاتان به اندازه‌ی قطره‌های باران باشد، پاک می‌شوند.


دعای روز پانزدهم:
اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِکَ یا أمانَ الخائِفین...........خدام! امروز یادم بده چجوری بندگی‌ کنم. یادم بده مثل اینا که جلوی تو خودشونو هیچی حساب نمی‌کنن باشم. دلمو بزرگ کن خدا. با توبه‌. با پشیمونی (از خاکبرسری‌هام). به حق تویی که (عدل) به همونایی پناه می‌دی که از (بزرگی تو) می‌ترسن!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۲۱
مهدی شریفی

نظرات  (۴)

حالا میگن؟
شب های روشنو میگم

پاسخ:
پاسخ: سفر عارض شده بود و بی نتی
۲۲ تیر ۹۳ ، ۰۹:۴۵ جایی میان ابرها
زندگی من توی "دو" خلاصه می شود..
۲۲ تیر ۹۳ ، ۰۹:۴۶ جایی میان ابرها
اصلاحیه: توی "یک"!

پاسخ:
پاسخ: زندگی بیشتر ما غیر از این نیست
فقط خدا کنه مردم غزه تصویر خند های آقای ظریف کنار قاتلانشون رو نبینند.
اونم تو این موقعیت.
آدم نمیدونه گریه کنه؟ فحش بده؟ نفرین کنه؟ چی بگه؟

پاسخ:
پاسخ: البته «بنده دولت را تایید و «حمایت» می‌کنم» + دیدار دیشب رهبری با هیئت دولت و تحسین از حمایت دولت از غزه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی