تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

بعضی‌وقت‌ها فکری که نمی‌دانم چیست و از کجا آمده، بی‌اجازه پا می‌گذارد توی سرم. بی‌اجازه به دستم می‌رسد، بی‌اجازه کاغذ سفید زیر دستم را خط‌خطی می‌کند و بی‌اجازه کشیده می‌شود. می‌شود یک "نگاره".
و درست وقتی که آن فکر غریبه راهش را کج کرده و رفته، تازه یادم می‌افتد که نشانی‌اش را نپرسیده‌ام.
وقتی که دیگر دیر شده و من مانده‌ام و تنها رد‌پایی از آن فکر. یک "نگاره" ساده!
"نگاره‌ها" را می‌گذارم این‌جا. شاید به نگاه شما آشنا بیایند. شاید از لابه‌لای حرف‌ها و نظر‌ها‌ی‌تان آن فکر را شناختم.

نگاره (۱)

 

 

 

۴۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۵۷
مهدی شریفی
جعبه‌ی مداد‌رنگی بچه‌‌گی‌هایم، همیشه رنگی داشت که وقتی همه‌ی رنگ‌ها (حتا مشکی و سفید) کوچک می‌شدند، سالم بود و دست‌نخورده. بنفش. از وقتی فهمیده‌بودم بنفش ترکیب قرمز است و آبی،‌ بدم آمده بود از هویتش. دوست نداشتم به سرخی قرمز آب ببندم.
حالا اما نه کودکم نه کوچک و نه در حال نقاشی کردن. جناب حجت‌الاسلام و الملسملین حاج‌شیخ حسن روحانی!
امروز شما با پرچم بنفش‌تان، با آن کلید بزرگی که هرگز نفهمیدم توی سوراخ کدام قفل بسته جا می‌شود، رئیس‌جمهور من شده‌ای. رئیس‌جمهور قانونی من به‌خواسته‌ی بیش از نصف مردم این سرزمین.
می‌دانید!
88 عده‌ای پاکی این جمهوری را به جابه‌جایی 11 ملیون رای زیر سوال بردند و شیرینی آن حماسه را به کام ما تلخ کردند. ای‌کاش لابه‌لای جشن و پایکوبی و شادی‌های دیشب‌شان، فراموش نکرده‌ باشند شما تنها بواسطه‌ی 250 هزار رأی بالاتر از 50 درصد، رئیس‌جمهور شده‌اید و این نظام پاک خواسته‌ی مردم را حتا در این اندازه‌ کم حفظ می‌کند.
شیرینی حماسه‌ی حضور گوارای همه‌مان و شیرینی انتخاب شما گوارای وجود آن عده. امید که به‌خاطر افتراء‌ و تهمت‌های‌ 4 ساله‌شان به پاکی این نظام کمی پیش خود و خدای‌شان شرمنده شوند و بعدها قدر بدانند.

ما هم به احترام آن 250‌هزار رای و وفاداری‌مان به خون‌هایی که قانونیت قانون اساسی‌مان را امضا کرده‌اند، به شما احترام می‌گذاریم. حمایت‌تان می‌کنیم. نمی‌گذاریم کسی با خراب کردن شما، اقتدار مملکت‌مان را خراب کند. نمی‌گذاریم کسی با اهانت به شما، به خواست مردم‌مان اهانت کند. نمی‌گذاریم ...
اما خواسته‌ای داریم. شما هم نگذارید کسی از مقام‌تان بد استفاده کند و به سرخی خون همان‌ها که جان‌شان را برای "مقاومت" هدیه کردند، آب بسته شود. خون شهیدان همیشه باید سرخ باشد، نه بنفش.
محکم پای راه اصیل امام بایستید. قول می‌دهیم حمایت‌تان کنیم جناب حجت‌الاسلام و المسلمین حاج‌شیخ حسن روحانی.


مچاله‌ها:
سه حرف با دوستانم. اصول‌گرا‌های ولایت‌مدار:
1ـ فراموش نکنیم جناب روحانی را مردم خواسته‌اند.
همسایگان‌ما، هم محله‌ای‌هایمان، مغازه‌دارها، کارگرها
دانشگاهی‌ها... این‌ها مردم ما هستند.
اگر فکر می‌کنید با متهم کردن فلان کاندیدا و بهمان خطیب
و آن آیت‌الله و این استاد و ... در اجماع نکردن اصول‌گران
قرار بوده نتیجه‌ی دیگری رقم بخورد، نمی‌گویم الا و لابد اشتباه فکر می‌کنید
می‌گویم: مراقب باشیم کسی را ندانسته و از سر احساسات تخریب نکنیم
البته اگر در همه‌ی روزهای غم و شادی می‌خواهیم ولایت‌مدار باشیم!
و الا رفتارمان با آن‌ها که قانون‌شکنی و یا بداخلاقی کردند فرقی ندارد.

2ـ منتخب مردم را ندانسته و از سر احساس ضدولایت فقیه،
ضد نظام، ضد ارزش‌های اسلام و منافق و جاسوس و ...
نخوانیم. گیرم که ما سلیقه‌ و خط و روش‌هایش را قبول نداریم،
که اگر داشتیم به او رای می‌دادیم، اما دلیل نمی‌شود
بهانه دست دشمن بدهیم که:
"کاندیدای علیه رهبر انتخاب شد!!"

کسی‌که معقولانه و با ملاک‌های درست انتخاب کرده‌باشد
حالا دلیلی برای سرافکندگی و پشیمانی‌اش نیست.
به وظیفه‌اش عمل کرده و معذور است.
به جان هم نیفتیم خواهشاً


۴۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۱۸
مهدی شریفی
حالا فکرهایم را جمع‌وجور می‌کنم و تصمیم می‌گیرم و فردا  ـ خدا اگر بخواهد ـ تکلیف سرنوشت کاغذی را که می‌دهند دستم مشخص می‌کنم. امید که آخرین حجت خدا که آمد حجت این انتخابم را بپذیرد.
ـ نگاه اول: یک قاعده‌ی درپیت!

ـ نگاه دوم: 
طعم آب‌‌میوه!
ـ نگاه سوم: 
انا رجلٌ خردورز! 
ـ نگاه چهارم: 
همه‌ی دشمن‌های ما!

نگاه‌آخر: وقتی قالیباف دل رای من را با خود برد!


یکم:
دیشب آخرین زورم را زدم برای تحقیق و انتخاب. از خوبی‌های قالیباف خواندم و از ضعف‌های جلیلی. نیم‌نگاهی به نظرسنجی‌ها انداختم و سرکی چندباره به مواضع رضایی، روحانی و ولایتی!
نتیجه‌ِ نهایی این‌ور و آن‌ور زدن‌هایم داشت به انتخاب «قالیباف» نزدیک می‌شد. حتا ـ هرچند زیاد آسان نیست تغییر موضع دادن اما ـ فکری شدم که در نگاه آخرم چند لینک ـ به‌ظاهرِ مستدل و منطقی ـ از برتری قالیباف بگذارم و خیلی راحت با جمله‌ی «قالیباف دل رای من را برد» بروم در زمره‌ی دوست‌داران «کار» و «عمل‌گرایی».
اما دست‌آخر، احساسات را که از خودم دور کردم، ملاک‌ها را که دوباره برای خودم چیدم و منطقم را که به‌کار بستم، صدای انتخاب «سعیدجلیلی» بلندترین صدایی بود که زمین ذهن‌م را پر کرد.

دوم: هرچند شهردار زحمت‌کش تهران را اصلح نمی‌دانم اما علاقه‌ام به او بیشتر شده. چهره‌اش برایم دوست‌داشتنی‌تر شده و هم‌الان اگر بخواهم آن قسمت احساسی‌ و دلی وجودم را فعال کنم بند «یکم» را پاک کرده و جایش می‌نویسم: «قالیباف دل رای من را با خود برد!» و فردا اسم او را می‌نویسم روی برگه!
فکرش را بکنید! رئیس‌جمهوری داشته‌باشیم که بابت همه‌ی کارها تابلوی روزشماری رو به مردم نصب کند و همه‌چیز را به‌موقع تحویل دهد و اگر احیاناً خطایی سر زد و کم‌کاری شد و مثلا ارز گران‌شد و بازار به هم ریخت، شجاعانه، به‌جای انکار نواقص، از مردم عذرخواهی کند و به‌جای دادوقال راه‌انداختن با این و آن، مدام «کار» کند و «کار» کند و «کار» و دنبال حاشیه‌سازی نباشد و برای دفاع از ولایت و انقلاب به جای حرّافی با عمل‌ش مردم را به انقلاب امیدوار کند... 
انصافاً تابلوی این آرزو تصویری‌ست دوست‌داشتنی! و یا کج‌سلیقه‌است یا مغرض؛ کسی که بگوید این‌چیزها خوب نیست و اولویت نظام نیست و دغدغه‌ی مقام‌معظم رهبری نیست و ...
اما این تابلو و آرزوی قشنگ را کنار بگذاریم، چه؟ در عمل تضمینی برای خوشگل‌ شدن مملکت هست؟

سوم:
ماجرای تردید بین جلیلی و قالیباف از کجا شروع شده؟ 
سال 84، احمدی‌نژاد تنها به یک دلیل محبوب شد و جان‌فدا پیدا کرد و رای آورد. اینکه مَجمَع دو ویژگی مهم بود. یک‌دستش پرچم گفتمان انقلاب بود و دست دیگرش کارنامه‌ای پر از «کار» و «تلاش» و «عمل با روحیه‌ی جهادی و انقلابی».
الحق آن‌زمان گزینه‌‌ای بود قابل دفاع و ـ برعکس نگاه خیلی‌ها که می‌ترسند از خودِ آن‌روزها و رای‌شان دفاع کنند ـ هر که او را انتخاب کرد باید به خودش افتخار کند به‌خاطر انتخاب درست‌ش. 
این دو ویژگی، شاید چکیده و خلاصه‌ی همه‌ی خوبی‌هاییست که حضرت آقا در دوران احمدی‌نژاد به آن‌اشاره کردند و مصداقی است برای «داشتن خوبی‌های گذشته منهای نقاط ضعف»
اما حالا، (اگر بخواهیم از غالب کسانی که با این نگاه به احمدی‌نژاد 84 رای داده‌بودند حرف بزنیم) همان‌ آدم‌ها تردید پیدا کرده‌اند. بین رای به «گفتمان انقلاب و عدالت» که در جلیلی پر رنگ‌تر است و رای به «کارنامه‌ی عملی» که در قالیباف. سختی انتخاب در این است که نه جلیلی صد‌درصد شعارزده‌ و دور از میدان عمل و مدیریت است و نه قالیباف صددرصد تهی از اندیشه‌‌ی انقلابی و معارض با آن. 
حالا هرکه به چیزی تمسک می‌کند برای توجیه انتخاب خودش. چیزهایی که بیشتر بر ویران کردن چهره‌ی نامزد مقابل استوار است تا بر منطق و ماهیت وجودی نامزد محبوب!
سهم قالیباف در این چهره‌سازی‌ها، این بوده که او «صرفا عمل‌گر» و «تکنوکرات» است. 


چهارم:
اما سهم جلیلی!
شاید به‌ازای هر هفت‌روزی که در هفته‌ی پیش گذشت، چهره‌ای جدید از جلیلی ساخته شد، و حالا جلیلی بدل شده به اژدهایی هفت‌سَر. بی‌شک او بیشترین تخریب‌های خواسته و ناخواسته را از طرف‌داران نامزدهای دیگر دریافت کرده! این‌ چهره‌ها روی هم رفته تمام دلائلی است که باید به‌خاطرش به «جلیلی رای نداد» و به همان میزان تقریبا تمام فلسفه‌‌ایست که به‌خاطرش «باید به قالیباف رای داد»
و این همان حکمتی است که در بند یکم این متن، مرا داشت مجاب می‌کرد به این‌که رایم را به نام قالیباف به صندوق بیاندزام.
ادامه‌ی سخنم، تلاشی‌است برای ترسیم جلیلی یا همان اژدهای هفت‌سَر:

سر اول:
جلیلی خیلی ساکت است و مظلوم! آن‌قدر که خجالت می‌کشد حق خودش را از بیگانگان بگیرد. (این‌ مربوط به روزهای پیش از مناظره است)
سر دوم: 
جلیلی خیلی تند است. سعه‌ی صدر ندارد! با رای به او پشیمان می‌شوید! (این همان شایعه‌ی پیامکی ملیونی است که به آیت‌الله مهدوی‌کنی نسبت داده شد)
سر سوم: 
جلیلی برنامه ندارد! شب گفته نمی‌آیم، خوابیده، صبح بلند شده گفته می‌آیم. مگر این‌که برنامه‌اش را در خواب چیده‌باشد. این‌طور باشد ما هم می‌توانیم رئیس‌جمهور شویم. چون برنامه ندارد همه‌اش از «ظرفیت» حرف می‌زند. اصلا  شنیده‌شده که برنامه‌اش را چهارتا جوان حزب‌اللهی تندتند برایش نوشته‌اند!!
(این چهره بعد از مناظره‌ی فرهنگی و سیاسی کمی کم‌رنگ شد)
سر چهارم:
جلیلی نه توان مدیریت دارد و نه کارنامه‌ی عملی مشخص. مگر دبیری شورای امنیت چه چیز مهمی است؟ اصلا چه ربطی دارد به ریاست‌جمهوری! هی الکی نگویید «اتاق بحران نظام» است. هیچی نیست! حضرت آقا فرموده‌اند «کار». فرموده‌اند اولویت اول کشور «اقتصاد» است. جلیلی که از این‌چیزها سر در نمی‌آورد. توان مدیریت کردن این مسائل را ندارد. مردم نان می‌خواهند نه «گفتمان». با «شعارزدگی» که نمی‌شود کشور اداره کرد. فقر کمر مردم را شکسته است. باید کسی بیاید که «کاربلد» باشد.
سرپنجم:
عامل مشکل اقتصادی فعلی تحریم‌هاست/ عامل تحریم‌ها جلیلی است / پس عامل مشکل اقتصادی فعلی جلیلی است. (قیاس شکل اول) توضیح: جلیلی اگر کارکردن می‌دانست، بعد از 6 سال با غربی‌ها به توافقی چیزی می‌رسید که ملت بیچاره نشوند! (برگرفته از جناب روحانی)
سر ششم:
طرف‌داران جلیلی متعصب‌اند، طرفداران جلیلی آدم‌های تندرو هستند، هر کسی سال 84 این اشتباه را کرده و احمدی‌نژاد رای داده، حالا آمده پشت سر جلیلی و دارد سنگ او را به سینه می‌زند. همین که مصباح، که شکست‌خورده‌ی دائمی در مسائل سیاسی است، آمده پشت جلیلی یعنی نباید به جلیلی رای بدهیم. و اصلا هر کسی با جلیلی است دنبال اسطوره‌سازی از اوست و از روی احساسات و خیال دارد او را بزرگ می‌کند و می‌خواهد به او رای بدهد. (این ماحصل چند چهره‌ از جلیلی بود که وجه اشتراک‌شان در خاک‌برسر بودن طرفداران جلیلی بود)
سر هفتم:
جلیلی اگر بصیرت داشت و مدیریت می‌دانست و دل‌سوز نظام بود و پایبند به گفتمان انقلاب، این‌قدر ساده مسائل امنیتی نظام (از جمله بحث مذاکرات هسته‌ای) را وارد رقابت انتخاباتی نمی‌کرد. 

این ماحصل چهره‌های ویران‌کننده‌ی جلیلی است و اگر کسی ـ نه همه‌شان ـ که حتی دو سه مورد را بپذیرد و باز با وجود شخصیت «کاربلد» و «دور از حاشیه» و «متین و خوش‌رو و خوش‌تیپ» و «با کارنامه‌»‌ای چون قالیباف به جلیلی رای بدهد، خیلی متعصبانه عمل‌کرده و آن دنیا جواب خدا را که عمرا بتواند بدهد و توی جهنم هم جایی برایش پیدا نمی‌شود. 


پنجم:
دو چهره‌ی اول از جلیلی که متضادند و بی‌اساس. چهره‌ی ششم (در نقد طرف‌داران جلیلی) ملغمه‌ای از مغرضانه‌ترین و بی‌انصافانه‌ترین (و البته شاید خطرناک‌ترین) روی‌کردها که در بدنه‌ی بچه‌حزب‌اللهی‌‌ها رشد کرده و اشاره‌به آن در این مجال، سخن را عجیب به درازا می‌کشاند.
اما باقی چهره‌های ساخته شده از جلیلی:
دو چیز باید معلوم‌مان شود.
یک: اینکه بپذیریم جلیلی به‌اندازه‌ی قالیباف دستش توی کارهایی (مثل پل‌سازی، پلیس‌سازی، تونل و بزرگ‌راه‌سازی، بوستان‌سازی، فرهنگ‌سازی و ...) نبوده که مردم لمس کنند. که بر اساسش او را خیلی ضعیف یا خیلی قوی بدانیم. اما کارنامه‌ی قالیباف به‌خاطر حیطه‌ی کاری‌اش جلوه‌ی بیشتری دارد. فرض کنید یک‌وقت لباسی را می‌گذارند پشت ویترین شیشه‌ای و یک وقت برای حفاظت از چیز با ارزشی آن‌را می‌گذارند پشت شیشه‌ی دودی. قالیباف اگر حیطه‌ی کاریش به شیشه‌ی براق ویترین مغازه می‌ماند، به‌همان اندازه، جلیلی حیطه‌ی کاریش به مثابه‌ی شیشه‌ی دودی یک ماشین امنیتی است. طبیعی است که فی‌الحال نتوانیم درست حسابی بگوییم او چگونه عمل‌کرده است. اما آیا این به‌معنای بی‌خاصیت بودن اوست؟ 
همین چند قلم که از زبان این و آن در این روزها درز کرده، (مثل نقش او در دست‌گیری ریگی یا تاکید 5+1 بر توان جلیلی) کم‌ترین خاصیت‌شان این است که به فکر فرو برویم و بگوییم: "پس منصفانه نیست بگیم کارنامه‌ی عملی نداره"
دوم این‌که: مدیریت اجرایی در راس جمهور چه نوع مدیریتی است؟ من با رفقایم، آشنایانم و برخی اساتید، خیلی از این حرف زده‌ام. بی‌تعصب. بی‌توهم و خیال، بی‌اسطوره‌سازی از جلیلی. (که پدرکشتگی با قالیباف ندارم که بخواهم با تغییر معنای مدیریت اجرایی قید رای دادن به او را بزنم) ماحصل آن‌چه من بدان رسیده‌ام این است که کاربلدی رئیس‌جمهور در این است که «اولاً روابط بین بازوهای اجرایی را موشکافانه و دقیق بشناسد و دوم این‌که توان و جربزه و شجاعت و جسارت و هوش و زیرکی و سواد این را داشته باشد که بتواند این بازوهای اجرایی را با هم هماهنگ کند و سوما این‌که به میزان لازم از مشاوران و متخصصین هر رشته استفاده کند»
شناختن خاصیت و ظرفیت بازوهای اجرایی با خواندن مقاله و کتاب به‌دست نمی‌آید. و توان هماهنگ کردن آن‌ها یک رشته‌ی دانشگاهی نیست که به سواد و رشته‌ی افراد مربوط شود. با درگیر بودن با کار و تجربه‌ی موقعیت‌های مدیریتی و حشر و نشر با بدنه‌ی اجرایی حاصل می‌شود.
بنا به این نگاه، قالیباف بی‌شک و شبهه مدیر اجرایی خوبی است. و جلیلی اگر نگوییم در بخشی زمینه‌ها (مثل روابط خارجی) جلوتر از قالیباف است، دست‌کم آن‌قدری عقب‌تر از قالیباف نیست که از او چهره‌ای بی‌تدبیر و بی‌تجربه بسازیم. (و باز می‌گویم تفاوت حیطه‌ی کاری قالیباف و جلیلی این چهره را از جلیلی ساخته که او اصلا با هیچ‌کدام از عرصه‌های مدیریتی آشنایی ندارد)
و این کم‌ترین خاصیت دبیری شواری امنیت ملی است که تو هم با اثرات تصمیمات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آشنا شوی و هم ظرفیت‌های بخش‌های ریز و درشت‌ این حیطه‌ها را در کشور کشف کنی. (که بدانی با کدام تصمیم اجرایی می‌توانی نابسامانی‌ها و کم‌بودها را جبران کنی)
روی همین حساب و نگاه به مدیریت جمهور است که رمز تاکید جلیلی بر «ظرفیت‌‌»ها و اصلاح «سازوکار» ماشین دولت مشخص می‌شود. که اگر جلیلی در مقام ارائه‌ی برنامه، خالصانه و صادقانه می‌گوید « ما امروزه برنامه و سند و مصوبه و قانون به‌اندازه‌ی کافی داریم و فقط نیاز به یک مجری داریم که این‌ها را خوب بشناسد و بخش‌های مختلف را با هم هم‌آهنگ کند» از سر این‌که او بلد نبوده کتاب برنامه چاپ کند وحرف‌های قشنگ بزند نیست. 
کارنامه‌ی عملی او پشت شیشه‌های دودی شورای امنیت، درگیر بودن او با ریز و کلان تصمیم‌های اجرایی مدیران اجرایی بوده که اگر ذکاوت و هوش و سواد و توانش را نادیده بگیریم، باز هم باید قبول کنیم تصدی بر چنین جایگاهی جلبک را هم با چم و خم کار اجرایی آشنا می‌کند و او را به ملاک «بلد بودن کار اجرایی» در سخنان ولی‌امرمان بسیار نزدیک.
فکر می‌کنم روی همین حساب، بی‌حساب بودن این‌که «چهارتا جوان حزب‌اللهی تندتند برایش برنامه‌نویسی کرده‌اند» روشن می‌شود. 
سه: منشا آن قیاس شکل اول در چهره‌ی هفتم،‌ آن است که نقطه‌ی قوت جلیلی با نقطه‌ی ضعفش خلط شده.‌ اگر جلیلی در گفتمان انقلاب حرکت می‌کند باید تن به هر امتیازی در مذاکرات ندهد. غیر از این بود که اصلا شکی در انتخاب نکردنش وجود نداشت. این چهره ناشی از نگاهی‌است که کشور را غرق در بحران‌های بزرگ (نه مشکلات مقطعی و زودگذر) می‌داند و مقاومت در برابر استعمار غرب را (که نقطه‌ی شروع انقلاب بوده) حیاتی ندانسته و برعکس مضر می‌داند! ( از طرح‌کنندگان این نقد بیش از این هم انتظار نمی‌رود)

ششم:
تا اینجای کار جلیلی و قالیباف برای من مساوی هستند. هر دو آن‌قدری که لازم است توان و مدیریت اجرایی دارند. کارنامه‌ی زرق و برق‌دار قالیباف هم (که عجیب «دل رای آدم را با خودش می‌برد» و او را دوست‌داشتنی می‌کند) چیزی از ارزش‌ جلیلی و صلاحیت او کم نمی‌کند برایم. 
اما چرا قالیباف «نه»؟
من درصدد نیستم مثل برخی هم‌فکرهایم، ناآگاهانه، قالیباف را که به انصاف خدمت‌های زیادی کرده و در جایگاه یک اصول‌گرای حامی ولایت، قلوب زیادی از مردم را به آینده‌ی نظام اسلامی ایران خوش‌بین کرده، نادید بگیرم و یا مثل خودِ ماه‌های پیشم برایش چهره‌سازی کنم که او مشکل‌دار است و معلوم نیست عروسک خیمه‌شب بازی کدام باند و طیف است و ...
دلیل من برای این‌که منطقم با دلم همراه قالیباف نمی‌شود همان ضعف "گفتمانی" قالیباف است. این‌ور و آن‌ور جواب‌های زیادی برای این سوال و نقیصه‌ی بسیار بسیار جدی قالیباف خوانده‌ام.
ماحصل پاسخ‌های احساسی به این نقیصه مطالبی از این دست بوده که:
«گفتمان قالیباف عمل موفق اوست» یا «آن‌زمان که قالیباف فرمانده گردان نصر بوده یا مین خنثی می‌کرده باید سراغ گفتمانش را می‌گرفتید» یا « امروز وقت گفتمان نیست، وقت کار است» یا «حضرت آقا گفته‌اند کار، کار، کار» یا «مدیر جهادی دوستت داریم!» یا «گفتمان قالیباف عذرخواهی از مردم بابت تاخیر در تحویل پروژه‌هاست، تکبیر!!» و ....
اما این‌ها هرچند همگی در جای خودشان درست‌اند و بسیار شور و شعف را تحریک می کند و باز برای چندمین بار تاکید می‌کنم که حتا «دل رای من را با خودشان برده‌اند» ولی واقعا کافی نیست. پیش‌تر دعا کرده‌‌بودم کاش حداد و جلیلی یکی بودند که تصمیم‌گرفتن برای انتخاب اصلح این‌قدر سخت نباشد. حالا که دلم پیش قالیباف گیر کرده مدام دعا می‌کنم کاش گفتمان محکم جلیلی و عمل خوشگل قالیباف یکی بودند که بین رای به «گفتمان» به‌علاوه‌ی عمل (جلیلی) و «عمل‌کرد» خوش‌گلِ منهای «گفتمان مشخص» (قالیباف) گیر نکنم.
اما چرا این‌قدر با صراحت می‌گویم قالیباف گفتمان مشخص ندارد؟ او هم شعار در تبعیت از ولایت‌فقیه می‌دهد. او هم در عمل نشان داده عشق‌ش شهدا و جنگ هستند و به ایثار و خدمت معتقد است و ...
کاری به سکوت دربرابر فتنه و موضع‌گیری نکردن علیه سران فتنه در آن سال‌ها ندارم که به‌گمانم جلیلی و قالیباف هر دو از این نظر مساوی‌اند.
صحبتم از همین روزهای انتخابات است. از مناظره‌ها. همان سوال جلیلی از قالیباف که بی‌جواب ماند و همه در این شلوغی یادشان رفته. تعارض  بنادین فکری در مساله‌ی نظم جهانی و نگاه به ماهیت اصیل انقلاب اسلامی که آیا برهم زننده‌ی نظم جهان است یا قرار است با جهان همراه شود و بر سر برخی منافع کوتاه بیاید!
یا این‌که نمی‌دانم چرا منطقم توجیهی برای بعضی موضع‌گیریهای تند و آرام قالیباف پیدا نمی‌کند جز این‌که «قصد دارد همه‌ی طیف‌ها را به خود جلب کند.»
نمی‌فهمم چرا موضع‌گیری ناگهانی قالیباف علیه هاشمی تنها محدود به همان هفته‌ای بود که صحبت از آمدن هاشمی بوده. اگر این‌قدر از لحاظ نظری با هاشمی مخالف بوده چرا تا پیش از این سکوت کرده و یا چرا بعد از رد صلاحیت او صحبت‌هایش خطاب به افراد دیگری شده. (نمی‌خواهم مثل بچه‌ها بهانه‌گیری کنم اما این‌ها کنار هم کمی ذهنم را درباره‌ی راستی و صلابت مبنای فکری او به شک می‌اندازد.) 
سنم آن‌قدر کم نیست که تبلیغات و هزینه‌های تبلیغی آن‌دوره‌ی قالیباف را یادم نیاید. (آدمی که  با مبنای گفتمان ناب اسلامی  وارد عرصه شود جوری دیگری عمل و مدیریت می‌کند)
نمی‌دانم چرا منطقم مدام این ایرادها را به ثبات داشتن قالیباف در اندیشه‌  طرح می‌کند و مبنای عملی مشخص داشتنش را زیرسوال می‌برد. 
نمی‌توانم خودم را متقاعد کنم که عملِ برخاسته از گفتمان اصیل انقلابی، منجر به دورخیز کردن برای انتخابات از هشت ماه پیش شود. (که تذکر حضرت آقا را هم در خراسان شمالی به دنبال داشت) ‌
آبادانی مادی و فراهم آوردن امکانات رفاهی برای شهروندان و در مواردی تسهیل امورات و امکانات هیئات مذهبی وکمک به دایر شدن نمایشگاه‌های فرهنگی و ... در راستای عمل بر اساس ارزش‌های اسلامی خوبند اما مبنا داشتن عمل و مدیریت فرد را ثابت نمی‌کند. (چه بسا شهردارهای بسیاری در سراسر دنیا جهت رفاه حال همه‌ی شهروندان با مذاهب و باورهای مختلف امکانات مادی و رفاهی بسیار بهتری فراهم می‌کنند برای جلب رضایت‌شان)
من نمی‌خواهم ولایت‌مداری قالیباف را زیر سوال ببرم. اتفاقا معتقدم ارادت او به رهبری، شهدا، جنگ و ... هزاربرابر من ( یک الف‌بچه‌‌ای که تازه سر از تخم درآورده)  است اما برایم اثبات نشده که او مبنای فکری محکمی در حرکت گام‌به‌گام مطابق این گفتمان داشته باشد. (به دلیل همان موارد ریز و درشتی که مختصرا ذکرش رفت)


هفتم:
در این هفت مرحله‌ی نگاه‌ آخرم، عجیب دچار سردگرمی شده‌ام. دلِ رأیم با قالیباف است و منطق رأیم با جلیلی. انقلاب ما فرهنگی بوده و امام انقلاب را با شعار اسلام و احکام اسلام و ارزش‌های اسلامی شروع کرد و بعد به رفاه حال مردم اشاره کرد. نباید نقش گفتمان و شعارهای انقلاب را کمتر از رفاه و پیشرفت حال مردم بدانیم. 
نکته‌ی اساسی این است که:
اگر در انتخاب کسی که در گفتمان انقلاب و امام و رهبری قدم می‌زند اشتباه نکنیم، (به‌فرض این سخن جلیلی) خیال‌مان از این بابت راحت است که به گفته‌ی رهبری با جان و دل عمل خواهد کرد که «اقتصاد» الان اولویت اول کشور است. آن‌هم از نوع مقاومتی و تکیه بر تولید. و همتش را بر "کار" کردن بسیج می‌کند.
اما اگر در ثبات و محکمی کسی، در حرکت و اندیشه بر اساس گفتمان انقلاب شک کنیم، چه تضمینی برای عمل و مدیریت (هرچند جلوه‌دار)ش مطابق خواسته‌های گفتمانی امام و رهبری وجود دارد؟


هشتم:
از وقتی صحبت آمدن جلیلی به میان آمد، چندان رغبتی به او نداشتم و مثل خیلی‌ها آمدنش را ناشی از شور و شوق و احساس عده‌ای جوان حز‌ب‌اللهی داغ تازه به دوران رسیده، می‌دانستم. 
اما اولین صحبت‌هایش را که خواندم، جمله‌ای از او گوشه‌ی ذهنم نشست که ملتفم شد فرق کسی که با گفتمان «اسلام ناب» وارد عمل شده و کسی‌که به افتخار «کارنامه‌ی عملی‌»اش پا به میدان رقابت گذاشته در کجاست. آن‌جا که گفته: «انتخابات برای ما تنها طریقیت ندارد و بلکه موضوعیت هم دارد و رفتار ما در این زمینه باید نمونه باشد»
این‌که چرا کسی (در کنار کارنامه‌ی عملی نسبتاً قابل قبول) این‌گونه می‌اندیشد و فکر می‌کند کم‌‌چیزی نیست. شعارزدگی نیست. حقیقتی‌است حاکی از  اندیشه و حرکت او در گفتمانی ناب و مشخص. 

مچاله‌ها
1.تلاش کردم این نوشته را تا پیش از 8 صبح امروز منتشر کنم 
که شائبه‌ی بی‌قانونی پیدا نکند. 
کمی دیرتر شد اما.

به نظرسنجی‌های این‌روزها اصلا اعتمادی ندارم.
خیلی نتایج‌شان با هم فرق دارد.
(همه‌شان هم زیرشان یا بالاشان نوشته:
نظرسنجی یک مرکز معتبر)

برداشته‌شدن نظرسنجی لحظه‌ای
 (همشیه نزدیک به واقعیت) تبیان از روی این سایت
در حالی‌که آخرین‌بار جلیلی در آن اول بوده
و بداخلاقی دیشب سیما (پوشش ندادن همایش به مراتب پرجمعیت‌تر
جلیلی در تهران که همزمان با قالیباف بوده)
یک‌جورهایی شک آدم را می‌برد بالا که واقعا عده‌ای
برای رای نیاوردن جلیی کمر همت بسته‌اند.
(این فارغ از فشارهای بسیار زیاد به جلیلی است
که تو چون رأیت از قالیباف کمتر است باید به نفع او بروی کنار)
حرف من این است که:
یا این مسائل طرح نشود، یا کسی که طرح می‌کند
جواب این سوال را داشته باشد که
«چرا قالیباف به‌نفع جلیی نکشد کنار؟»
(اگر جوابش نظرسنجی است من باز مچاله‌ی 2 و 3 را تکرار می‌کنم)

4. درباره‌ی موضع‌گیری جناب جلیلی درباره‌ی فتنه به اخبار جدیدی رسیدم.
ایشان در سال 90 (یک‌سال و خورده‌ای بعد از انتخابات البته) به قم آمده
و به اندازه‌ی کافی موضع‌گیری خودشان را علیه فتنه‌گران 
اعلام کردند. 


۶۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۲ ، ۰۴:۳۰
مهدی شریفی
اشاره: چیزی نمانده تا رسیدن روز انتخاب. روزی که قرار است با همین دست‌ها، سرنوشت یک کاغذ را تعیین کنم. کاغذی که به اراده‌ی من سرنوشتش خط‌خطی می‌شود آن‌قدر از این دنیا سهم دارد که برایش فکر کنم. پس تا آن‌روز می‌خواهم فکر کنم و بلندبلند به هرچه می‌توانم نگاه کنم:
ـ نگاه اول: یک قاعده‌ی درپیت!
ـ‌ نگاه دوم: طعم آب‌‌میوه!
ـ
نگاه سوم: انا رجلٌ خردورز!



نگاه چهارم: همه‌ی دشمن‌های ما!
آقای مسعود بهنود1، آقای جمشید برزگر2، آقای علی‌رضا نوری‌زاده3، مدیریت محترم بی‌بی‌سی فارسی، صدای دل‌نواز آمریکا، جناب مجتباواحدی4، کلیه‌ی کارشناسان و تحلیل‌گران محترم در رسانه‌های نوشتاری و دیداری و شنیداری آن‌ور آب!
از همه‌ی شما ممنونم و از این‌ راه دور، دست یکایک شما را (البته صرفا به جهت قدردانی) کمی‌ می‌فشارم.
شما که نیستید بین ما ببینید اوضاع ـ به قول مرد اخلاق این روزها5 ـ چه شلم‌شوربایی است!
مگر می‌شد تصمیم گرفت و انتخاب کرد؟ این دوره‌‌ی انتخابات ایران، برای هم‌سن‌ و سال‌های من تصمیم‌گیری آسان نبود. اصحاب کهف را که لابد می‌شناسید؟ که سر عددشان اختلاف است و بعضی‌ها می‌گویند 8 نفربوده‌اند و بعضی‌ها می‌گویند 5 نفر و بعضی‌های دیگر 3 نفر؟ عدد آدم‌های صالح و شایسته‌ی این انتخابات برای خیلی از ما شده بود حکایت همان خدابیامرزها.
بعضی‌هامان بین انتخاب 5 نفر گیر کرده‌بودیم، بعضی‌هامان بین 3 نفر و در بهترین‌ حالت بعضی‌هامان بین 2 نفر. 
اما خدا شما را به موقع گذاشت سر راه‌مان. 
حالا دیگر پازل انتخاب خیلی‌هامان تکمیل شد. حالا دیگر می‌دانیم در سبُک‌سنگین کردن ملاک‌ها و شاخص‌ها، کدام گزینه‌، بهترین گزینه‌ است برای انتخاب.
دست‌مریزاد که همیشه برای‌مان سبب خیر هستید.
اول اینجا و بعد
اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و ...

1: روزنامه‌نگار، نویسنده، فراری، ساکن آن‌ور آب، کارشناس بی‌بی‌سی فارسی
2: تحلیل‌گر مسائل اجتماعی و سیاسی، کارشناس بی‌بی‌سی و ...
3: غلام حلقه‌به‌گوش سرویس‌های جاسوسی و بهائیان، کیسه‌ی پول اپوزیسون، البته زمانی شاعر، منتقد و مثلا کارشناس در رسانه‌های دور و کور!
4: از فراری‌ها و عاملان فتنه‌ی 88، همکاری با صدای آمریکا
5: جناب دکتر حداد عادل

مچاله‌ها:
یک. از جمله خاصیت‌های این‌که بروی سر زمین و همراه
کارگرهای ساختمانی، سنگ بلند کنی و سنگ بچینی
این است که سنگ‌دلی‌ات آب می‌شود، غرورت له می‌شود
و دیگر برایت اهمیتی ندارد با لباس‌های خاکی و کثیف
توی خیابان، توی صف عابربانک، پشت فرمان و حتا توی بازار
دیده‌شوی!

دو. مشهد داشت قسمت می‌شد برویم. باز نشد. نرفتیم!

۳۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۲ ، ۰۶:۳۴
مهدی شریفی

اشاره: چیزی نمانده تا رسیدن روز انتخاب. روزی که قرار است با همین دست‌ها، سرنوشت یک کاغذ را تعیین کنم. کاغذی که به اراده‌ی من سرنوشتش خط‌خطی می‌شود آن‌قدر از این دنیا سهم دارد که برایش فکر کنم. پس تا آن‌روز می‌خواهم فکر کنم و بلندبلند به هرچه می‌توانم نگاه کنم:
ـ نگاه اول: یک قاعده‌ی درپیت!
ـ‌ نگاه دوم: طعم آب‌میوه‌!




نگاه سوم: انأ رجلٌ خردورز!
یک وقت‌هایی پدر صدایت می‌زند که با هم مشورت کنید رنگ ماشینی که می‌خواهد بخرد آلبالویی باشد یا سیاه. تو حرف می‌زنی، خواهرت حرف می‌زند، برادرت حرف می‌زند، همه هم خدارا شکر، خردورز و صاحب‌سبک و ایده و هنر هستید و دست‌آخر شاید اصلاً به این نتیجه برسید که ماشین نخریدن بهتر باشد از هر کاری. آن‌وقت خردورزانه‌ترین کار می‌شود بهترین کار و پدر تصمیم آخر را می‌گیرد!
اما یک‌وقت‌هایی پدر صلاح دیده ماشین را بخرد. پدرست دیگر! تو ، برادر و خواهر هم نظرتان را می‌گویید، اما پدر هم‌چنان خرید ماشین را مصلحت می‌داند. آن‌وقت تو حاضری، با آن‌که نظرت موافق نظر پدر نیست، آن‌را به جان و دل بپذیری؟ یا که هنوز به خردورزی خودت مطمئن‌تری تا مصلحت‌اندیشی پدرانه و  آن‌وقت شروع می‌کنی به تذکر دادن و نصیحت‌کردنش؟
اگر با همه‌ی خردورز بودنت در سیاست و اقتصاد و حقوق و دین‌ و فرهنگ، پای عمل که رسید، به درستیِ باور و مصلحت‌اندیشیِ ولی بالاسرت اعتماد و اطمینان داشتی، اسم خودت را بگذار خردورز ولایت‌مدار. 
والا می‌شوی حکایت آن مردی (+) که به زعم خودش فهیم است و می‌تواند به ولی‌فقیه زمانش راه و چاه درست تصمیم‌گرفتن را یاد دهد، یا مثل آن خانم بزرگواری(+)که نامه می‌نویسد و به ولی‌فقیه زمانش مطالبی را خواهرانه "تذکر" می‌دهد.
یا اگر این‌ها نشوی، می‌شوی آن نامزدی که رای ولی‌فقیه زمانش را مودبانه زیر سوال می‌برد (+).
از این‌ها بگذریم. یادت باشد اگر روزی آمد و نظری داشتی که خواستی به گوش پدر مصلحت‌اندیشت برسانی، یا نامه‌ات را علنی ننویس، یا بنویس اما با ادب (+) ولایت‌مداری.



مچاله:
خواستیم خیرسرمان یک دو سیخی جگر روی بالکن خانه‌ کباب کنیم،
خانه پر شد از دود و دم، 
و نبود که سیستم ضد حریق آپارتمان را دیروزش تازه وصل کرده‌بودند، 
ما بی‌خبر از همه‌جا تا به خود بیاییم، صدای آژیر بود و کمی‌بعد
هول‌وولای اهالی که می‌خواستند ما را از شر آتش نجات دهند!
ای‌کاش لااقل سر شب بود و  از خواب بیدارشان نکرده‌بودیم
یا دست‌کم ای‌کاش سردر خانه‌ی دود‌گرفته 
چراغ قرمز روشن نمی‌شد و شناسایی نمی‌شدیم
یا اگر همه‌ی این‌ها بود ای‌کاش ما آتش می‌گرفتیم و می‌سوختیم که آب‌روی یک‌ساله‌مان
به‌خاطر دو سیخ جگر، بخار نشود. 

نتیجه‌اینکه:
سیستم ضد حریق خانه‌تان را با مشت بترکانید و از کار بیندازید.
آدم اگر  خدای‌ناکرده خودش و خانه‌اش با آتش خاکستر شود بهتر است از این‌که
آب‌رویش این‌طور باد هوا شود!





۵۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۳۵
مهدی شریفی
اشاره: چیزی نمانده تا رسیدن روز انتخاب. روزی که قرار است با همین دست‌ها، سرنوشت یک کاغذ را تعیین کنم. کاغذی که به اراده‌ی من سرنوشتش خط‌خطی می‌شود آن‌قدر از این دنیا سهم دارد که برایش فکر کنم. پس تا آن‌روز می‌خواهم فکر کنم و بلندبلند به هرچه می‌توانم نگاه کنم:
ـ نگاه اول: یک قاعده‌ی درپیت!


نگاه دوم: طعم آب‌میوه

سه‌تا لیوان را خیلی‌سال پیش، کسی آورده‌بود برای ما سه‌تا. من و خواهر و برادر بزرگم. هجده نوزده‌‌سال پیش یعنی. که من شش، هفت‌ساله بودم. چون همه با ته‌تغاری‌بازی‌های من آشنا بودند حق انتخاب را دادند به من. یکی از لیوان‌ها سبز بود، رنگ محبوب کودکی‌هایم. یکی‌شان بزرگ‌تر از بقیه بود، و برای حرص شکم زدن مناسب‌تر. آن‌یکی هم عکس جوجه‌ای داشت که نمی‌شد به سادگی چشم به‌رویش بست. مگر می‌شد به راحتی انتخاب کرد؟
سال‌ها بعد، وقتی بین کلاس‌ها گلّه‌ای می‌رفتیم مغازه‌ی حاج‌ممّد، وقتی همه آب‌میوه‌ی دور دوم را سفارش می‌دادند، من هنوز انتخاب نکرده‌بودم که به‌خاطر چشم‌هایم آب‌هویج سفارش بدهم یا به‌هوای دلم شیرنارگیل یا محض گرما آب‌طالبی!
قصه‌ی انتخاب، قصه‌ِ عجیبی است. هرچه بیشتر به گزینه‌های انتخاب فکر می‌کنی، گیج‌تر می‌شوی.
مشکل از این‌جا نیست که ملاک‌های انتخاب روشن نیست. از این‌است که وزن‌ هر شاخص‌ معلوم نیست. مثلا اگر من می‌توانستم نوزده‌سال پیش درست‌وحسابی درک کنم، برای یک لیوان، وزن شاخص رنگ بیشتر است یا اندازه‌ یا طرح رویش، گیج و گول نمی‌شدم!
حالا که چی؟
هشت‌نفر نشسته‌اند جلوی من. هشت‌نفری که لا‌اقل شش‌نفرشان، وجوه اشتراک‌ زیادی با هم دارند. اگر با ضرب‌وزور قبول کنیم انتخابات دو قطب اصلی‌دارد، دست کم در قطب اصول‌گراها گزینه‌هایی هستند که هرکدام ویژگی‌ ـ نسبتا منحصربه‌فردی ‌ـ دارند. همین است که چهره‌ی این انتخابات را کمی متفاوت کرده. 
"مدیریت کلان اجرایی"، "مدیریت فرهنگی" ، " اصلاحات اساسی اقتصادی"، "احتمال رای‌آوری بالا"، "محبوبیت در دنیا"، "پرستیژ سیاسی"، "تایید علما"، "جانباز بودن"، "فرهنگی بودن"، "تحصیلات مرتبط با مدیریت اجرایی"، "ساده‌زیستی"... کدام‌شان وزن‌ بیشتری دارند برای انتخاب من؟ کدام‌شان مهم‌ترند؟
اصلا می‌شود با این همه متغیر ریز و درشت به نتیجه رسید؟ اصلا می‌شود ریاست‌ بر مردم را یک رشته‌ی دانشگاهی یا شغلی دانست که بتوان گفت دقیقا کدام‌یک از این توانایی‌ها بیشتر به کار می‌آید؟
این هیکل، حتی فکر می‌کند با اندکی تسامح، برای هرکدام از این شاخص‌ها مثال‌هایی بعد از انقلاب داشته‌ایم. یک‌زمان مدیر اجرایی خوب داشته‌ایم، یک زمان آدم سازش‌کار با غرب داشته‌ایم، یک زمان آدم ساده‌زیست داشته‌ایم، یک زمان آدم جسور داشته‌ایم، یک زمان آدم شیخوخیت‌دار داشته‌ایم، ... همه‌ی این‌زمان‌ها گرچه خوبی‌هایی بوده اما نقص‌‌ها مشکل‌ساز شده. با این حساب می‌‌توان گفت مهم‌ترین نیاز و پروزن‌ترین ملاک کدام است؟

"امابعد" این فکرها،‌ فکر دیگر‌ی‌است. این‌که هرچند امروز حماسه‌ی اقتصادی و حماسه‌ی سیاسی و زنده‌نگه‌داشتن گفتمان انقلاب و امام راحل و نجات اوضاع معیشتی و  رسیدگی به اوضاع فرهنگی همه مهم و اولویت‌دار باشند، اما وزن یک ویژگی، از وزن همه‌ی این ویژگی‌ها بیشتر است. اگر آن ویژگی در کسی باشد بقیه‌ی ویژگی‌ها را می‌شود تا حدودی تضمین کرد اما اگر آن ویژگی نباشد تضمینی برای این‌های دیگر نیست!
من پیش خودم اسم این ویژگی یا شاخص را می‌گذارم"خردورزی ولایت‌مدارانه".
برای توضیح و تفصیلش حرف‌هایی در فکرم هست که شاید بعدتر، بلندبلند بهشان نگاه کنم اما خلاصه‌اش این است که:
پرمخاطره‌ترین مساله‌ی امروز انقلاب، قبل از "نابسامانی اقتصادی" و "هجوم فرهنگی" خطری از جنس اندیشه است. اندیشه‌ای که بر اساس آن "رهبری" تا حد و اندازه‌ی "مقام اول کشور در قانون اساسی" تنزل پیدا می‌کند و در حل و فصل مسائل "هم‌عرض" بسیاری از"کارشناس"‌های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و حقوقی دیده می‌شود.
آن‌وقت گرچه می‌توان اسم کسی را که به رهبر احترام می‌گذارد ـ و اتفاقا ارادت ویژه‌ هم به او دارد ـ گذاشت "دوست‌دار" رهبر و نظام، اما نمی‌شود او را صدا زد "ولایت‌مدار"
ولایت‌مدار یعنی کسی که اگر خردورزی می‌کند، اگر دارای اندیشه و فکر و برنامه و سیاست و ... است،‌ همگی را در مقام اجرا و عمل با چهارچوب "ولایت‌مداری" تطبیق دهد.  بی‌شک در ۲۴ سال گذشته فردی با این ویژگی روی‌کار نبوده. (یا اگر این‌طور خواسته شروع کند، موفق نبوده)
خردورز ترین ولایت‌مدار را شاید نشود به راحتی تشخیص داد، اما بدون شک ـ لااقل این‌جور که من فهم کرده‌ام ـ شناختنی است. این روزها فرصت خوبی است برای این شناسایی!
خلاصه و بعد از همه‌ی این حرف‌ها این‌که:
یادم نیست نوزده‌سال پیش، آخرش کدام لیوان را صاحب شدم اما یادم هست اول گذاشتم بقیه انتخاب کنند و بعد دیدم هر کدام طرف‌دار بیشتری دارد بهانه‌ی همان را گرفتم. یعنی این‌قدر احمقانه و کودکانه عمل کردم!!

مچاله‌ها:

یک: یکی از معماهای این‌روزهای خانه‌ی ما این دیالوگ در تبلیغات اوشین بود:
"زن (باخوشحالی) رو به مرد: بچه پسره. تو پدر شدی!"
یعنی اگه بچه دختر بود پدر نمی‌شد؟!

دو: امروز برای اولین‌بار (واحتمالا آخرین‌بار در عمرم) سوار لودر شدم!
آرام‌رفتنش و بسته‌شدن بانک را که به رخ راننده‌ی آذری کشیدم،
غیرتی شد و پایش را گذاشت روی گاز
و وقتی حسابی سروصدای آن غول آهنی درآمد، با افتخار گفت:
"الان مث یه سواری داره ۵۰ کیلومتر در ساعت می‌ره! چی فکر کردی؟"

سه: عیال، پس از دقائقی تامل در مصاحبه‌‌ی کدخدایی (سخن‌گوی شورای نگهبان):
"چرا این آقا ثبت‌نام نکرد؟ من می‌خوام به این رای بدم"

چهار: عید حضرت پدر مبارک!

۳۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۱۸
مهدی شریفی