تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

97 |سی‌روزنامه |شانزدهم

دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۷ ق.ظ
روز شانزدهم |لیوان بلور*


دکتر فرم‌های پر شده از روانِ من و او را می‌گذارد روی میز و می‌گوید: «به‌نظر من این وصلت به نفع تو نیست»
می‌پرسم: «چرا؟» و دکتر توضیح می‌دهد که دختر آقای دهقان زیادی زودرنج و حساس و خودبرتربین ‌است و تحملش برای من سخت خواهد شد و ازدواجم با او شکست می‌خورد.
روز خواستگاری و بعد از دو ساعت و نیم صحبت، به خیال خودم همین‌که اهل سیگار و رفیق‌بازی نیستم کافی‌‌ بوده تا او احساس کند خوش‌بخت‌ترین زن عالم است. اما نتیجه‌ی حرف‌های دکتر این است که جاده‌ی مشترک من و او هیچ‌وقت به خوش‌بختی نمی‌رسد.
بعد از من نوبت اوست که بیاید توی اتاقِ مشاوره‌. که از زبان دکتر بشنود چقدر زودرنج و شکننده است‌ و لابد بعدش باید از من به خاطر اینکه نمی‌خواهم زنم شود تشکر کند و برگردد خانه‌‌شان!
زل می‌زنم به لیوان بلور روی میز. دخترِ خودبرتربین و زودرنجِ آقای دهقان به لیوان بلوری می‌ماند که وقتی بفهمد خواستگارش او را پسند نکرده، می‌افتد، می‌شکند و احتمالاً هیچ‌وقت مثل روز اولش نمی‌شود.
چشم‌هایم را می‌بندم. دکتر می‌پرسد: «می‌خوای چه کار کنی؟»
می‌گویم: «اگه اشکالی نداره، به خانم دهقان بگید که من هم رفیق‌بازم و هم اهل دود و دم»
دکتر لبخندی می‌زند و می‌گوید: «اگه این‌طور خیالت راحت می‌شه باشه» و اتاق را با دکتر و لیوان بلورش ترک می‌کنم.
ده دقیقه بعد، دختر آقای دهقان از اتاق بیرون می‌آید، جلوی من می‌ایستد و انگار قاتل بچه‌هایش را دیده باشد می‌گوید: «خیلی دروغ‌گو و بی‌چشم و رو هستی»
اولین بار است که وقتی کسی صدایم می‌زند
"دروغ‌گو"، احساس خوبی پیدا می‌کنم.


* تقدیم به صادق که دو سال گذشته،
و هنوز در جست‌وجوی همسر است.


دعای روز شانزدهم:
اللهم وفِّقنی فیه لموافَقَت الاَبرار، و جنِّبنی فیه مُرافَقَت الاَشرار، و آوِنی فیه برَحمتِک الی دارِالقَرار بالهیتک یا اله العالمین ........... خدا! امروز منو بذار کنار آدم‌های درست و حسابی و دورم کن از پریدن با رفیقای ناباب!! و یه مساعدتی چیزی بکن که توی بهشت صابخونه باشم. به حق تو که (تنها خودت) شایسته‌ی عبادت شدنی! ای معبود تمام عالم!




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۲۳
مهدی شریفی

نظرات  (۶)

خیلی خوب، خیلی خوب ..
من الان اومدم اینجا و تازه دیدم شما کلی پست گذاشته بودید واسه ماه مبارک که البته مثل همیشه از همشون خوشم اومد و بعدشم به این نتیجه رسیدم که شمام مثل آقای علیخانی ماه عسل سالی یه بار تو "ماه عسل" پیداتون میشه فقط تقریبن...
اسباب کشی به کجا رسید؟(سال قبل همین موقع اسباب کشی واقعی داشتید یادمه...امسال اسباب کشی مجازی...)

پاسخ:
پاسخ: متشکر!
هنوز انتقال کامل نشده. یعنی اصلش شروع نشده هنوز! چه خوب یادتونه. آره.
البته از اون ماه رمضون تا این ماه رمضون بیست سی‌باری پست گذاشتیم به گمونم. توفیق نداشتیم خدمت شما باشیم
گریه داشت؟
نه گریه داشت؟؟
پس چرا اشک من دراوممممممممممممممممممممد

پاسخ:
پاسخ: گریه که نداشت. بیشتر فکر کنم نیاز باشه آستین برا جوون مردم بالا بزنید
۲۳ تیر ۹۳ ، ۲۰:۱۶ پلک شیشه ای
جا داشت بگم :«اوخ ...»
آیکون بغض شدید

پاسخ:
پاسخ: اینا جای خود. ولی جوون مردم زن می‌خواد. براش همسر بجورید
۲۳ تیر ۹۳ ، ۲۱:۰۳ معلوم الحال
تا الان به دو هزار تا رسیده
- دروغ که حناق نیست
- بله خب معلومه که نیست
- خب مثه آدم بنال چند تا رفته دیگه
- یعنی هنوزم میخوایش؟
- خب آره
- یعنی ازدواج؟
- آره دیگه
- بگم بیاد؟
- بگو مادرش اینا زنگ بزنن خونمون
- آقا صادق

- بعله
- مبارکه...

پاسخ:
پاسخ: خاطره بود یا یه رویای شیرین برای آقا صادق؟
۲۴ تیر ۹۳ ، ۱۰:۰۹ پلڪــــ شیشـہ اے
خب بنویسید چه معیارهایی دارند تا براشون پیدا کنیم. ما که دوست و آشنا این طرف اون طرف زیاد داریم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی