تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

10 |وقتی بهشت را له می‌کردم!

دوشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۰، ۰۸:۰۲ ق.ظ

یک:
وقت‌هایی که دستم به چاقو نمی‌رسید با مداد سیاه مدرسه‌ام می‌افتادم به جان ‌‌انار. به جان سرش که پر است از پرهای نازک و ریز. مثل گندم‌زار. اسمش را گذاشته بودم گندم‌زار. راه که باز می‌شد من بودم و اناری که زیر فشار دست‌هام له می‌شد. که جان سرخش مثل خون روان می‌شد.

بزرگ‌تر که شدم شنیدم توی هر انار یک دانه‌‌ از بهشت نشسته. دیگر دلم نیامد هیچ اناری را با دست‌هام له کنم. انگار شیطان نشسته باشد توی گندم‌زار ممنوعه و دعوتم کرده‌باشد به له کردن بهشت و من بخواهم آدم نباشم و هبوط نکنم. از آن‌وقت که فهمیدم قصه‌ی دانه‌ی بهشتی توی انار را، دیگر دستم به خون هیچ اناری سرخ نشد.

از آن‌وقت به بعد اما، هر اناری را که شکافتم دانه‌هایش سفید بود. یا سیاه بود. یا شیرین نبود. یا بی‌رنگ بود. انگار دیر شده بود برای توبه‌کردن. و شده‌بودم مخلوقی که از بهشت رانده شده.

نمی‌دانم تاوان ندانم‌کاری بچه‌گی‌هایم بوده یا آدم‌نبودن بزرگی‌هایم.

همین‌وقت‌هاست که دلم خواست حوایی کسی، که رانده‌ نشده هنوز از بهشت، بیاید کاسه‌ی گلی آبی‌ام را پر کند از دانه‌های سرخ چهار انار به نیت بهشتی‌شدن دوباره‌ی خانواده‌‌ی چهارنفره‌‌مان. من و هابیل‌وقابیل و مثلاً مادرشان. و بعد برایم روی در یخچال درب‌وداغانم کاغذی بچسباند که:

« هر شب نگا‌ه‌شان کن. بخاطر چهارتا بهشت توی کاسه و خدایی که نشسته توی ظرف»

و من آن‌قدر نگاه کنم به دانه‌های سرخ که چشم‌هام قرمز شود. که شاید کمی بعدتر جان چشم‌‌های سرخم مثل خون روان شود روی صورتم. بی‌آنکه لازم باشد هیچ بهشتی را با دست‌هام له کنم.

 

 

دو:

فِیهِمَا فَاکِهَةٌ وَ نخَْلٌ وَ رُمَّانٌ .

فَبِأَىّ‏ِ ءَالَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان؟

الرحمن 68ـ69



انار

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۸/۰۹
مهدی شریفی

نظرات  (۱۴)

گلپر فراموش نشود



حبابـــ:
و هم‌سفره‌ای که دعوا کنیم با هم سرخوردنش!
۰۹ آبان ۹۰ ، ۰۷:۱۹ کِلکــ شید
سلام آقای حبابـــــــ



حبابــ :
سلام!
نوشته از عکس هوس انگیزتر بود!



حبابـــ :
خواندن کامنت تو از همه‌شان بیشتر!
.
آقا! ما دلمون خواس!!



ماه:
نوش جان!
اگر در یوم تبلی السرائر مشخص بشود همه ی واژه های درخشان این پست و همینطور عکسش را برای این گذاشتی که بگویی تو هم کامپیوتر کیفی مارک دل داری من تعجب نمی کنم. چون یک همچین آدم عقده ای هستی.

چون از من کوچکتری اینقدر صریح صحبت می کنم ها



حبابـــ :
قاعده قانون یوم‌ تبلی السرائر رو نمی‌دونم ولی اینو می‌‌دونم تو این دوره زمونه که بچه‌مدرسه‌ای ها با آپد و آیفون4 می‌رن سر کلاس ورزش، داشتن یه لپ‌تاپ 3‌ساله‌ی پیر فرتوت از مد افتاده هیچ باری از رو دوش عقده‌ی جمع شده تو دل منو (برای کلاس گذاشتن) بر نمی‌داره.

(البته می‌دونم تو زرنگ‌تر از اون حرفایی که نفهمی این کامنتو صرفا برای این اینجوری جواب دادم که خواننده‌هاش بفهمن من سالیان درازیه که لب‌تاپ دارم!)
ببخشید ها! من کامنت جناب "من" و که خوندم همه ی احساساتم واسه نوشتن چند خط ِ پر احساس و قلمبه سلمبه و اینا پرید!
فقط اینکه جناب"من" از حواس پرتی ملت سواستفاده نکنییییییییید
نذارید واقعیت ها رو بگم!
بعد ترشم که تقویم نت بوکتون درسته ولی وبلاگتون نه!
دیروز که بیست و یک مهر نبود!



حبابــــ :
الان متوجه تاریخ شدم. قصه‌ش اینه که یه پست دیگه تو 21 مهر بوده که ثبت موقت بوده و این پست رو جایگزینش کردم و ثبت کردم. فارغ از نظرافکندن به تاریخش.
ممنون از تذکر فنی‌‌تون.
حظ وافر بردیم
بیانیه ی استاد صنوبری درمورد فتنه ی جدید (برای درج در سایت بصیر نیوز)


بسم الله الرحمن الرحیم
به قول حاج حمید : "ما بعد از این افتضاح اخلاقی پیش آمده در فوتبال کشورمان دیگر نمی توانیم مثل سابق بی تفاوت و خوشحال باشیم". ما عزاداریم آقااا. ما عزادار این معصومیت از دست رفته ایم. ما عزادار لبخندهای نجیبی هستیم که پای تلویزیون تبدیل به اشک حسرت و ندامت شد. از نظر من، باید یک جنبش وبلاگی اول راه بیندازیم. بعد یک جنبش فیس بوکی. بعد یک جنبش نرم افزاری. بعد یک جنبش سراسری. بعد هم اگر شد یک جنبش سبز (جنبش سبزی علوی فدای سیدعلی) خلاصه با تمام توان خود به میدان بیاییم و ریشه ظلم را بکنیم تا ته ... یا به قولی : از ته. به قول بزرگ شاعر ایران زمین، عارف خلوت نشین، حافظ :

یا حجت بن الحسن
ریشه ی ظلمو بکن

من مطمئنم این قیام ما در تاریخ "انقلاب نه دی دوم" نامگذاری خواهد شد. بالاخره باید بدانند امت حزب الله ساکت نمی ماند. همچنین من معتقدم اگر خوب دقت کنیم به مسئله می توانیم رد پای صهیونیسم هالیوودی، جریان فراماسونری، جریان انحرافی و اهالی فحشای سینمایی را در این مسئله ببینیم که برای بررسی بیشتر خواهش مند است از دکترینال عباسی و آقا فرج الله سلحشور و دیگر برادران غیور دعوت کنیم و یک سری میزگرد آزاد اندیشی (در مدار شریعت البته) هم در این زمینه به پا کنیم. حضور حاج آقای پناهیان و نقویان و دیگر دوستان هم مایه ی مسرت ما خواهد شد. حالا اگر حاج آقای میردامادی را هم دعوت کنیم دیگر چه بهتر. بعد از مراسم هم یک زیارت عاشورا میخوانیم که مراسم مان بشود "سیاسی-عبادی" و مرضی رضای خدا. علامت : بیرق.


والسلام علیکم و رحمه الله
یوم الله فتنه کشان 90
سلام

لا به شی من الا ء رب اکذب ...

نوش جانتان ...

ضمنا بچه ولایی نباید عقب تر ازبقیه حرکت کنه ، هرچه پیشرفته تر بهتر ...



یک چیزی در دلم از هم پاشیده .
مثل اناری که تکه کرده باشی و دانه هایش هرکدام پخش شده باشند گوشه ای از سینی !



حبابـــ‌:
سلام
ممنون. هم‌سفره می‌طلبیم!!

جمله‌ی بعد از "ضمنا" درباره‌ی چی بود دقیقا؟
سلام

چه عکس پست مدرنی



حبابــ :
سلام
با توضیحات جناب صنوبری در کامنت‌شان غرض اصلی ما هم یحتمل از این پست روشن‌تر می‌شود!
مگه اول حوا از بهشت رانده نشد؟
جریان دونه بهشتی چیه؟
چقدر صحت داره؟
قاشق برا دهانتون یوخده کوچیک نیس؟
اون اناره که ترک خورده خیلی شیرین بود نه؟
عاشق ظروف لاله جینم !
روز خوش...



حبابــ :
نگشتم پیدا کنم روایتش رو.
فقط شنیدم که روایتی هست درباره‌ش
سلام

مامانم سکته مغزی وسیعی کرده فقط براش دعا کنید ...


ضمنا رو برای اونایی گفتم که ازت ایراد گرفتن


ماه:
سلام
واقعاناراحت شدم
....
دعاگوهستیم
۱۲ آبان ۹۰ ، ۲۰:۱۴ عین صاد میم
سلام
یک
دقیقا وقتی اومدم پای وبلاگت که یه انار بزرگ(نه! انگار متوجه نشدی. جدی جدی بزرررررگ بود!!) رو حلال کردم با آداب کامل.
خدارو شکر هم به خاطر دانه های بهشتی ش هم به خاطر دانه های زمینی ش.
دو
مخلص آقا مهدی مال مردم خور(مخابرات)



حبابــ :
سلام
نوش جون.
می‌دونی که دیشب واقعا دلم تنگ شده بود هی صدات می‌زدم جواب نمی‌دادی!!
مخابرات نامه فرستاد که اگه پول ندی با مراجع قانونی میایم سراغت مجبور شدم پولشونو بدم!
به گمان شما برای قلم کدامش بهتر است؟
شکافتن رمان به رسم کودکی
پیوند کلمه ها و شکفتن رمان به رسم نویسندگی

امیدوارم به قدر افت نثرهای جدیدتان، روح تان بلند و دور از دسترس شده باشد.



حبابــ :
از کوزه همان برون تراود که دروست.
نثر کوچک از روح کوچک می‌آید!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی