تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

12 |دوری و در!

شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۰، ۱۱:۱۶ ب.ظ
یک‌وقت‌هایی هوس می‌کردم متر خیاطی مادرم را بردارم و خانه را متر کنم. تازه رفته بودم کلاس دوم. خوشم می‌آمد خانه‌مان را به رسم گندم‌های کتاب ریاضی تبدیل کنم به بسته‌های کامل. همیشه از چفت دیوار اتاق تا لبه‌ی موکت سبز راهرو می‌شد پانزده‌متر. و سی‌تا دانه‌ی اضافه می‌ماند تا در هال. به سانتی‌مترها می‌گفتم دانه. دلم می‌خواست دانه‌ها را هرطور شده برسانم به صدتا که توی خیال خودم با نخ همان کشاورز خوش‌حال کتاب ریاضی، شانزدهمین بسته‌ را ببندم. برای همین روزی آمد که در هال را باز کردم و هفتاد تا از دانه‌های توی ایوان قرض گرفتم. علامت زدم. شد شانزده‌ متر.
حالا به چشم چیزی نمی‌آمد فاصله‌ام تا در مشکی حیاط. کم‌کم تهدید‌های مادر عادی شد و ترسم از خاکی شدن متر خیاطی‌اش ریخت و کم‌‌کم شانزده‌متریم را با گذشتن از کنار باغچه و حوض‌آب، طولانی‌تر کردم. تا پاشنه‌ی در حیاط شد بیست‌وشش‌متر و هشتاد دانه‌!
بیست‌تا دانه‌ی اضافه آن‌قدر زیاد نبود که منصرف شوم از باز کردن در حیاط و تکمیل‌کردن بیست‌وهفت‌متری‌ام با زمین پیاده‌رو!
هر روز صبح قبل از رفتن به مدرسه، علامت گچی توی پیاده‌رو را چک می‌کردم که نکند کسی جابه‌جایش کرده‌باشد و خواسته‌باشد چیزی کم کند از طول دارایی‌ام.
اگر از برادر بزرگ‌م نمی‌شنیدم که طول کوچک‌ترین نهنگ‌های دریا شصت‌متر است، هوای داشتن قدوقواره‌ی نهنگ نمی‌افتاد به سرم و روزی که نه کسی خانه بود و نه کسی توی کوچه‌، متر خیاطی مادرم را بی‌اجازه برنمی‌داشتم و شروع نمی‌کردم به زیادکردن بیست‌وهفت‌متر.
زور باد آن‌روز زیاد شده‌بود و وقت کم بود تا برگشتن اهالی خانه. سنگی گذاشتم جلوی در و شروع کردم از جلوی در به متر کردن. عرض کوچه را رد کردم. شد سی‌وسه‌تا. توی حساب‌کردن سی‌وچهارمین متر فکر کردم از پل قدیمی اصفهان هم جلوتر زده‌ام. ‌به خیال رسیدن به طول نهنگ دریایی از فضای سبز جلوی خانه ـ وقت استراحت باغبان پیر شهرک ـ گذشتم و درست نزدیک لانه‌ی مورچه‌های وحشی شصتم تکمیل شد. هنوز علامتم را نکاشته بودم که باد تندی در را تکان داد. از همان فاصله‌ی دور قل خوردن سنگ جلوی در را دیدم. در آرام شروع کرد به بسته‌شدن. کسی خانه نبود. چوب نشانه را انداختم زمین و دویدم. شاید افتاد توی مترپنجاه‌و هشت شایدهم کمی‌آن‌طرف‌تر. وسط‌های کوچه و احتمالا متر سی‌ام بودم که در بسته‌شد. صدایش پیچید توی گوشم و متر مادرم هم‌راه باد گم شد توی آسمان شهرک.
مادرم متر تازه‌ای برای خودش خرید اما من از آن‌وقت به بعد دیگر هیچ‌وقت به صرافت دور شدن نیفتاده‌ام. و دیگر نمی‌خواهم به طول نهنگ‌دریایی‌ام فکر کنم یا این‌که حالا متر خیاطی قدیمی دارد کجای آسمان را اندازه می‌گیرد. فقط می‌خواهم نزدیک باشم. نزدیک در.


در



مچاله‌ها:
یک. آخه اونی که خوبی‌هاش هیچی نیست جز پلیدی،
چطوری پلیدی‌هاش چیزی غیراز پلیدی باشه؟
[فرازی از دعای عرفه]

دو. یه پسر دوساله اومد این‌جا. اول زد دیوار حائل اتاق و هال رو نابود کرد،
 بعد با شمع مشغول رنگ‌زدن موکت‌ها شد و
دست‌آخر جیباشو پرکرد از یادگاری‌های دوران بچه‌گی ما.
 وقت خداحافظی هم با خون‌سردی تمام زبون درآورد برای من و رفت.
وقتی داشتم با حرص، تیکه‌های چوبی رو که با دستای مبارکش
 ریخته‌بود لای دکمه‌های کیبورد تمیز می‌کردم به این نتیجه رسیدم که
«آدما تا وقتی بچه‌بزرگ‌ نکنن بزرگ نمی‌شن»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۸/۲۱
مهدی شریفی

نظرات  (۲۲)

اعوذ بالله من نفسی

-زیبا و تامل برانگیز. تجربه کردم. قدیم تر ها به فراخور امنیت، دیوارها حفاظ آهنی نداشت و به واسطه ی اعتماد به همسایه و یا رهگذری در باز میشد. حالا دسته کلید شخصی چاره ساز موانع خودساخته است. روشن تر اینکه درهای بسته ترس ندارد"عنده مفاتح الغیب"

-خودتان بهتر میدانید باید تن به دریای بی غریق محرم زد که هم مصباح الهدی دارد هم سفینة النجاة
- جسارتا فرضیه تان از ریشه غلط است. سند ردش هم آمار کودک آزاری و ...
اول باید بزرگ و مربی شد بعد...

-برای پست قبل: مقصد تمام "نامه های بی نشانی" خداوند است.



حبابـــ :
رب‌اعوذبک‌من‌همزات‌الشیاطین

ـ قدیم‌ها می‌شد از دیوارها بالا رفت. بی‌آن‌که بترسی از نگاه دیگران و از نفس خودت که دستش به خطا نرود.
ـ طول سفینه‌ی حسین(ع) را با هیچ متری نمی‌شود اندازه‌کرد. خوبی‌اش این است که برای همه جا دارد.
ـ البته این نظر بیشتر به این توجه داشت که: وقتی بچه‌ای را بزرگ می‌کنی (آن‌قدر باید صبوری به خرج بدهی و اعصابت را کنترل کنی که) در طی ریاضت‌کشیدن‌هایش روحت بزرگ می‌شود.
ـ پس کاش آدم‌ها شرمنده‌ی خدا نباشند بخاطر این نامه‌ها.
بهتر !
( که بزرگ نمیشن !)



حبابـــ :
بچه‌ها یا بزرگ‌ترها یا فاصله‌ها؟
آدما !



.
خیلی خوب نوشتیا !!!
حال کردم , تا ته هم خوندم



حبابــ‌:
خیلی خوب خوندیش.
یعنی دفعه‌های قبل تا ته نمی‌خوندی؟
اما گاهی دوری و فاصله هم بد نیست!



حبابــ :
همیشه یه حسی توش هست.
دور باش اما نزدیک
نزدیک بودن های دور ارزشی ندارد ...
.
انا الذی اخطات
انت الذی غفرت
.
کظم غیض کردین؟! گوشش رو می پیچوندید!بچه هم بچه های قدیم



حبابـــ‌:
نزدیک‌بودن در عین دوری بدترین حالت ممکنه.
اگه باباش کنارم نشسته بود قطعا این‌کارو می‌کردم.
....



.. ..
.... . . ...
۲۲ آبان ۹۰ ، ۲۰:۵۶ کاغذ و قلم
به همان میزان که دور می شویم دیرتر برمی گردیم...توبه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سالهاست گذرم به بچه های این مدلی شر و شور نیفتاده
یادمه یه بار از کار بچه همسایه مون خوشم اومده بود و بهش به شوخی گفتم دیوونه اون بچه ی 2 سال و نیمه بهم گفت نگو دیوونه. کلی اسیر مرام و ادبش شدم. یه دونه بود/هست



حبابـــ :
یا: هر که دوریش کم‌تر برگشتنش زودتر!
البته این بچه در مقابل بچه‌ای بود که شما گفتید.
سلام

نوشته هات انقدر با آدم ارتباط برقرار می کنن که تو میتونی اونا رو حتی اگه تجربه نکرده باشی حسشون کنی ... متن هات ساده ، شیرین و دلنشین هستند ... همیشه منتظر ِ پست ِ جدیدت بودم و هستم ...

کتابت چی شد ؟ من منتظرم ها !

ممنون از اینکه دعا میکنی ... هنوز نیازمند دعایند و دعایم ...

این پستت رو که خوندم بی اختیار یاد اون شعر " چند قدم دور شد از مادر " افتادم ....

الهی که هیچ کسی بی پناه نشه ...



حباب‌وماه:
یادتان و دعاگویتان بودیم و هستیم.
الاهی که مستجاب شدن این دعا هدیه‌ای باشه برای همه تو این روز.
سلام
اولا که قالبت خیلی خوب شده
وبلاگت هم یک جوری به نامش میخوره!نه خیلی ها ولی انقدر که دیگه زیاد بهش نمی رسی و اینا!
متنت هم عالی بود همیشه باید به در نزدیک بود دور شدن فایده ای جز گم شدن و بی پناهی نداره.متنت برداشت آزاد بود دیگه؟خب برداشت من این بود



حبابـــ :
اگه هم برداشت آزاد نبود برای تو بود. می‌دونی که جای‌گاهی داری کلا؟؟
برعکس!
دور بودن در عین نزدیکی بدترین حالته؟!



این‌که جسمت نزدیک باشه اما روح و فکر کیلومترها دورتر .... بد نیست؟
چاپ شد؟
اسم وب و دیدم یادم اومد!



نه هنوز. متاسفانه.
دلم پکید !!!
از جواب اول شما برداشت اشتباه کردم
.
منظوره منم همین بود که فرمودین :)
میشه به جای تیکه پرونیای تکراریت بگی کجا میشه پیدات کرد؟!



حبابــ :
همه‌جا.
20 متری‌امام حسین(ع)
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد ...
.
فاضل
قالب قبلی قشنگ تر نبود؟ و همینطور نام وبلاگ پیشین؟
مثل پیرمردها شدم. فقط چیزهای قدیمی را دوست دارم.



حبابـــ :
دیراومدی. متن رو هم نخوندی. اون‌وقت گیر هم می‌دی؟
۰۳ آذر ۹۰ ، ۱۴:۰۹ هیئت سایبری الرحمن
ارباب
امسال تو دست مرا بگیر
و مگذار فکرم از چادر خاکی مادرت جدا شود ،
یاریم کن تا از عشق بیاموزم ...

هم هیئتی سلام!
بیرق عزای محرممان را برافراشتیم
صدای ارباب در گوش ها می پیچد ... هل من ناصر ینصرنی؟
نکند جا بمانیم ...
پس بسم الله!
قالب تون قشنگ نیس
ببخشید
نظرم بود
ولی حیفه ها...دیگه نخوای به صرافت دور شدن نیوفتی !
یاد «فامیل دور» افتادم!
سلام
نزدیک و در ادم را یاد تاریخ می اندازد و ستم... حس خوبی ندارد!
عجب بچه ای بوده یارو/ آجرکم الله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی