تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

18 |مناجات چاهی!

سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۴۸ ب.ظ
کاش زمین را آن‌قدر بزرگ خلق کرده‌بودی که می‌شد هرکدام‌مان یک چاه داشته‌باشیم. و می‌شد آن‌قدر عمیق‌شان بسازیم که هرچقدر بالای سرشان زار بزنیم پرنشوند و حرف‌هایمان را ـ فریادهایمان را مخصوص ـ پس‌ ندهند به خودمان.
یعنی این چاهی که می‌گویم یک‌جور دوست‌داشتنی دردهای صاحب چاه را نگه‌دارد توی دل بزرگش و صاحب چاه شاد شود که بالاخره تحویلش گرفته‌اند!
تو بزرگی خودت. هیچ چیزی هم کمرت را نمی‌شکند. اما این پایین ـ خودت که بهتر می‌دانی ـ ما آدم‌ها گاهی محتاج به چاه می‌شویم حتا! یک وقت‌هایی که دل‌مان ... بگذریم. خودت که بهتر می‌دانی.



مچاله‌:
اللهم‌ارزقنا چاهاً عمیقاً لا یسدها شیئاً


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۳/۱۶
مهدی شریفی

نظرات  (۲۴)

عجیب مرا یادِ مصائبِ چند چاهِ عمیقِ مستور انداخت.
.
چاه یعنی این دنیای مجازیِ کوفتی. برای لمن لااقل این‌جوری است.



اشکالی نداره اگه بنویسم این داستان رو نخوندم؟
از وقتی فهمیدم تو شبهای ابری ستاره‌ها رو حتی از روی پشت‌بوم نمیشه دید دلم آرزوی داشتن چاه رو داشت.



مگه تو چاه ستاره پیدا می‌شه؟
۱۸ خرداد ۹۱ ، ۰۴:۰۱ لیلا پارسا
از مجاور حضرت معصومه (س) نوشتن چنین مناجاتی بعید بود.



شاید قصه‌ی مجاور بودن هم این‌طور باشه که:
خیلی چیزها اگه جلوی چشم باشن دیده نمی‌شن و البته اگه به همون مقدار فاصله داشته باشن تازه به چشم میان!
موافق با خانوم پارسا
و قابل توجه:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910318000639



بله. متاسفانه مطلع شدم دیروز و ...
مهم نیست
چون ارتباط چندانی ندارد
آن‌جا جنابِ مستور آپارتمان را تشبیه کرده بود به چاهِ عمیق.
راستی
دیگر مطالبِ دوستان هم شما را بالا نمی‌آورد. رسمن دشمن شناخته شده‌اید.



احتمالا ارشاد و بلاگفا تفاهم‌نامه‌ای امضا کرده‌اند که هر که از چشمه ولو به قدر 155 صفحه آب خورده جزء دشمنان خونی به حساب بیاید!
در جوابِ آن دوستِ‌ بالا بابت نشر چشمه باید بگویم:
من، حرفِ مدیرِ نشر را خیلی بهْ‌تر و راحت‌تر از از فلان مسئول دولتی می‌پذیرم. چون او را مردم انتخاب کرده‌ند، ولی آن مسئولِ محترم معلوم نیست در چه فضایی بالا آمده و مسئول شده. توضیح بیش‌تر به گمان‌م حرفِ اضافی‌ست. البته من چه‌کاره‌م که بخواهم جوابِ کسی را بدهم. من نظرِ خودم را گفتم.



برای من خیلی روشن نیست. شاید نشه این‌قدر زود درباره هر دو طرف قضاوت له یا علیه کرد. از یه طرف اقدام و تصمیم به نشر کتابی که (درفرض صحت ادعا) در باب اهانت به مقدسات باشه قابل چشم‌پوشی نیست. از طرف دیگه توبیخ به این شدت قبل از عرضه شدن کتاب یه جورایی شبیه قصاص قبل از جنایته.
یه مقدار مبهمه فضا
خب به منم ربطی نداره ولی مثلا خیلی حرکت ِ چیپیه که یه روز درمیون ملت میان اینجا کامنت میذارن که نشر چشمه فلانه و اِل و بِله! اصن ربطی نداره این حرکت! حالا به من مربوط نیس اصن!



خب ما که تو لیست وبلاگ دوستان بالا نمیاییم. لااقل این بهانه‌ خوبیه چهارنفر به ما سر بزنن!
سلام

بابا مطلبتون راجع به چاه بود یا نشر چشمه ؟!!! ... خنده

فکر میکنم اگه چاهی هم بود باز آدمیزاد طالب چیز دیگه ای میشد برای فرار کردن از فشار های روحی ...

اما، معتقدم اگه عادت کنیم ویاد بگیریم که هر چه از دوست می رسد نیکوست ، واقعا بهمون این همه فشار نمی یومد .تسلیم بودن رو به معنای واقعی یاد نگرفته ایم ، خوش به حال کسانی که تسلیمند لامره ...

جدا چرا به روز نمیکنه شما رو ؟!!

در مورد سوالی هم که پرسیده بودید بله . به همان حساب .
تو چاه می خواهی؟ چاه تو سجاده توست... آرام بگیر، سجاده را پهن کن، سجاده ای به پهنای قلب کوچکت و محو شو در بزرگی او که رو به قبله اش نشسته ای... آرام باش عزیزکم و بگو از دردهایی که هیچ گوشی شنیدنش را طاقت ندارد و هیچ قلبی بودنش را باور ندارد...
بگو که او محرم است بر دردهای نگفته ات و حرف های نشنیده ات...
______________*(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨
ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ
ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּּּּּ ּ ּ ּ ּ \____________________
ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּ ּ ּ ּ ּ ּ \¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯ֹֹ\
ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּּ۞۞,ּּּ ּ ּ ּ\ تبادل لینک کنیم؟؟!! ִ \
ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ۞ּ ּ ּּ۞۞ـּ ּ ּ ּ\__________________̲̲/_̲
ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ\¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯
ּּ ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ\
ּ ـ۞۞ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ּ ـ۞۞ּ ּ \ּ ּ ּ ۞۞
ּ ۞۞ـּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ـ۞۞ּּ ּ \ּ ּ ּ ּ۞۞
ּ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
ּ ּ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
ֹֹֹֹ¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯\¯¯¯¯¯¯¯¯
سلام
تن هایی که بهتر از تن هایی است!
مگر اینکه منظور شما از تن هایی با منظور من از تن هایی فرق داشته باشد!
چاه خیلی خوب است...
خدایا لطفاً قوقتش را برای من بیشتر کن...
التماس دعا
یاعلی
جناب ام‌شریفی، مناجات ِ چاهی‌تان شرمنده‌ی‌مان کرد!

دعا بفرمایید
یاعلی../
سلام
ما هم متعجب ازین امر شدیم که چرا وبلاگ دوستان آپ شما را نشان نمیدهد
ریدر را هم فیلتر کردند از انجا هم نمیتوانیم بفهمیم شما کی آپ میکنید

شما خودتان هم که ب ما سر نمیزنید .فکر میکنیم کلا ادرسمان را هم ندانید
اصلا من کی ام ؟؟؟!!!!

خدایا با همه این تفاسیر : یک چاه بسیار عمیق تر تر تر
مچکر
۰۱ تیر ۹۱ ، ۱۰:۲۲ خلوت نشین
روزی فرا رسد
که به جرم جنون عشق؛
ما را به کربلای تو تبعید کنند ...

اعیاد پیشاپیش مبارک
گویندکودکی می پرسید،خداوند چه میخورد؟چه میپوشد؟وخانه اش کجاست؟
ندایی برآمد گفت:اوغم بندگانش را میخورد.گناهانشان را میپوشاند ودر قلب شکسته شان خانه دارد.
۰۴ تیر ۹۱ ، ۰۷:۵۰ زهره سعادتمند
آقا من یه داستان از شما خوندم، اسمش دقیقا یادم نیس. ظن معتبر و اینا توش بود. خیلی بود اصن. با اینکه یه سری اصطلاحات طلبگی داشت که من نمی فهمیدم ولی به اصل قضیه لطمه نمی زد. خیلی دوسش داشتم.
آخرش عالی بود..
«بخاطر لبخند زنم که معتبرترین ظنِ دنیاست»
شاید خنده تان بگیرد اما گاهی برایم سوال میشد که چرا وقتی می توانیم با خداوند مناجات کنیم می رویم سراغ چاه؟!

سوال احمقانه ای است؟

سلام.
چقدر این مناجاتتان مناسب حال ما بودخیلی چسبید ..
تشکر
که حرف هایمان را پس ندهند به خودمان ... چاهی که عمیق باشد
الهی و ربی من لی غیرک لای الامور الیک اشکو و لما منها اضج و ابکی...
"الف...
......................
فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُیُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَیٰ أَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبَارَکَةً طَیِّبَةً.
درود و سلام.
پنج دیواری شد خانه ی ما! با یک دامنه ی جدید و یک قالب جدید، نویسنده اش اما هنوز همان بهنام است. همانی که نمی دانم می شناسی اش یا نه. این اولین دعوت من است از شما به خانه ی ما. قدم روی چشم هایمان بگذارید و در این شب نشینی ها همراهمان باشید و بگذارید گرمای حضورتان خانه مان را فرا گیرد و ردپای عبورتان روی برف های نشسته جلوی خانه مان به یادگار بماند. این یک دعوت است. یک فراخوان عمومی به صرف چند قرص آرامش بخش و یک شربت سکنجبین. با احترام؛ حضورتان را ارج می نهیم...
..............
شب‌ها، که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می‌خواندم از لایتناهی
آوای تو می‌آردم از شوق به پرواز
شب‌ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو، به من می‌رسد از دور
دریایی و من تشنۀ مهر تو، چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می‌جهد از جان
خوش می‌دهد از گرمی این شوق، گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم‌به‌راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی
سلام.
به یاد حضرت امیر المومنین علیه السلام !
موفق باشید
۲۶ تیر ۹۱ ، ۱۵:۱۲ خانم معلم
سلام بر آقا و خانم شریفی تنبل ...
چرا آ . پ نمیکنید ؟
درگیر امتحانا بودین قبول . تموم شد دیگه ... دلمون براتون تنگ شده ... خب اقلا بیاین سر بزنین بهمون ...

هر جا هستید سلامت باشین ...
سیروزنامه نمینویسین؟!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی