تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

68 |سی روزنامه |بیست و یکم

سه شنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۰۷ ق.ظ
روزاول |یک‌وجب‌زیرآب
روزدوم |آرماتوربند
روزچهارم|چراغ‌مطالعه
روزپنجم |کرم‌ها
روز هفتم |ماندگاری
روز نهم |سینکروزدهم |موشک‌زپرتی
روزیازدهم |نگاره‌های ماهروز سیزدهم |  چروک ها
 هفدهم |مرکه
روز هجدهم | ساکت ترین مرد
روز نوزدهم | ...
روز بیستم | پیچ خوردن



روز بیست و یکم | تولد یک روضه 


با صلوات دوم پا میگذارم روی پله ی اول . با صلوات سوم ، پله دوم . همانجا مینشینم . دفترچه را باز میکنم . چند روایت در باره " صبر بر مصیبت " تنها مواد خام منبر امشبند . بی هیچ نظم و ترتیبی و اوج و فرودی .

روضه را هم سپرده ام به خودشان .

نخاستم مثل شب 19 ام همه حواسم پرت پس و پیش شعرها و پیدا کردن کلمه ها توی تاریکی شود . شب 19 ام خودم پای روضه نبودم . فقط میگفتم و میخاندم و به ناله زن ها و مردها گوش میدادم .


امشب اما نه کاغذی برداشته ام نه یاد داشتی . گلچین احمدی را نگاهی انداختم و گفتم " هر چه قسمت بود خودش بیاید " و حالا نوبتم شده ، که بیست دقیقه سخن برانم و ده دقیقه دل ها را این ور و ان ور ببرم . مسئولیت سختی است به سفر بردن دل ...

شاید وقتی من از کوفه میگویم دلی رفته باشد مدینه . یا دلی توی آشپزخانه یا بیرون مسجد پیش بچه اش گیر کرده باشد . تا همه با هم نشوند مجلس گرم نمی شود ...


محض اینکه هم خودم بفهمم کجایم و هم دلها را جمع و جور کنم ، بعد از خطبه شروع می گویم : 

" بیایید امشب از جلوی خانه علی تکان نخوریم ." یاد مردی که ماند و دعوت شد به عبادت میافتم و سخنرانی را شروع می کنم . روایتی از امیر مومنان در باره " صبر بر مصیبت " و حدیثی از امام صادق و وصله زدن مثال هایی از روستا و مردمانش که حرف ها خوب خیس بخورد توی مغزها . کمی بعد گفته ام چراغ ها را خاموش کنند و مردم را دعوت به توسل کرده ام .

روی زمینه صدای مردم چشم هایم را میبندم و به مغزم فشار می آورم .

" خدایا آبروم میره الان ، چی بخونم برای روضه ؟! " 


مجلس هنوز پشت در خانه امیر است. روضه را شروع میکنم . بی هدف . به پریدن از روی ارتفاع می ماند . از گلچین احمدی ، ماجرای دختر و پدر به زبانم می آید و کمی از نگرانی های زینب و مصیبت هایش می گویم ... مدتی نگذشته که توی کربلاییم ...و بعد انگار تازه از خواب بیدار شده باشم ، یادم می آید که موضوع حرفم " صبر بر مصیبت " بوده ...



دعای روز بیست ویکم : اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ الجِنانِ واغْلِقْ عَنّی فیهِ أبوابَ النّیرانِ وَوَفّقْنی فیهِ لِتِلاوَةِ القرآنِ یا مُنَزّلِ السّکینةِ فی قُلوبِ المؤمِنین. خدا ! امروز نشونم بده سمت چی برم که راضی باشی ازم . دیوارای دلمو محکم کن که شیطون راهی پیدا نکنه به دلم . و بهشتو [با همه قشنگی هاش]بزنن به نامم .ای که ما  هی میخایم ازت و  ،دست رد نمیزنی به سینه مون . 



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۰۸
مهدی شریفی

نظرات  (۱۳)

سلام
پس انشا الله که برگشتی یه روضه باید برامون بخونی ... دست به داستان گویی ات که حرف نداره مطمئنا روضه هم باید خوب بگی ...

قبول باشه این سفر معنوی ...

پاسخ:
پاسخ: آخه روضه داستان نیست. روضه رو باید با درد خوند. باید درد داشت که خوند
سلام
پس انشا الله که برگشتی یه روضه باید برامون بخونی ... دست به داستان گویی ات که حرف نداره مطمئنا روضه هم باید خوب بگی ...

قبول باشه این سفر معنوی ...

(من دیدم نظر خانوم معلم،منظور منو میرسونه،همونو کپی کردم)

پاسخ:
پاسخ: سلام
همون جواب به خانوم معلم. البته ببخشید دیگه کپی نکردم اصراف نشه
سلام!
و اینجا کمی ماجرا فرق داشت!
مهمانانی که از تهران آمده بودند برای شب قدر به خانه‌ات!
کولر نویی که از ساعت چهار تا هفت و چهل و پنج دقیقه نصبش طول کشید و یک ساعت نشده دود کل خانه را گرفت و سوخت و برق و فیروز اصلی و... همه چیز پرید!
مسافران و مهمانانی که مردند از گرما و دعا دعا می‌کردند که صبح شود و زودتر بروند و خودشان را با حرم سرگرم کردند.
خستگی‌ای که برای دو روز مانده بود توی بدن!
و روضه‌ای که تن‌ها بود.
آخرهم یک سئوال:
چرا اینجوری شد؟!

پاسخ:
پاسخ: سلام
خب مرد حسابی یه متخصص می‌آوردی که لااقل فرق فیوز و فیروز رو بدونه تا این بلا سر کولرت نیاد...
دلم برات کلی سوخت. اون همه با پنکه سر کردی ما هی بهت گیر دادیم چرا کولر نمی‌گیری آخرشم که این جوری...
حالا بهت گارانتی داد یا نه؟
سلام...این اولین باره که از زبان یه روحانی دارم نگرانیاشو میخونم و به طرز عجیبی برام جالبه.وقتی برگشتید پست جدید وبلاگمو بخونید(بله حاج آقا با شما هستم).شاید به دردی خورد.شایدم نخورد...
هم چنان مقبول باشه...

پاسخ:
پاسخ: سلام
شاید خاصیت لباس روحانیت باشه که خواه ناخواه حجاب درست می‌کنه بین درونیات روحانی و دیگران.
ان‌شاء‌الله. چشم
از شما نیز
سلام
قبول باشه
آره واقعا همه چی دست خودشونه...
واین زینت پدر چه”قدر” صبوره...

پاسخ:
پاسخ: سلام
و ما وسیله‌ایم.
بی‌شک
ماجرای دختر و پدر .... :((
وقتی همه چیز خوب پیش میره، پس حتما خیلی م خوش میگذره... :-)

مارو هم دعا کنید، وقتایی ک خدا، دستاتونو میگیره...

پاسخ:
پاسخ: سختگی و خوش‌گذشتن توی تبلیغ دو تا بال جدا نشدنی هستن که چیزی جایگزین لذت‌بخشی‌شون نمی‌شه
ینی میخواستین همون حرفی رو که اکثر روحانیون موقع روضه خوندن میگن بگید دیگه...که خود اهل بیت هدایت میکنن جهت روضه رو
اصلا نمیتونم روی منبر و در حال روضه خوندن تصورتون کنم برام جالب بود در کل

پاسخ:
پاسخ: یه چیزی در همون مایه‌ها. البته نه به این معنی که منم لیاقت این رو داشتم و حتما چنین نظری به من و روضه‌خونی‌م هم شده...
خودمم همین‌طور. بعضی‌شبا خواب می‌بینم ازم خواستن روضه بخونم براشون، هرکاری می‌کنم نمی‌شه!!
از هر کجای عالم که شروع کنی، باز هم به «زینب» (س) می رسی...

پاسخ:
پاسخ: کل ارض کربلا
۰۹ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۳۴ خارج ازچارچوب
منو میبردی مجلستو گرم میکردم.شنیدم روستاییا موقع روضه زل میزنن تو چشم آدم

پاسخ:
پاسخ: فکرشو بکن چه غوغایی می‌شد مجلس!!
مردا شاید ولی خانم‌ا صلوات اول روضه رو نگفته، تا ته ماجرا اشک می‌ریزین. خوبه که موقع روضه‌خونی خانما هستن اونور پرده!
۲۰ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۳۴ مَـ ه جَـبـیـن
ای که ما هی ازت میخوایم و دست رد نمیزنی ب سینه مون ..

+ :| .. حاج آقای با اعتماد ب نفس !!

پاسخ:
پاسخ: اعتماد به نفس خوب یا اعتماد به نفس بد؟
۲۰ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۳۷ مَـ ه جَـبـیـن
سلآم .. حالتون خوبه ؟ طاعات ِ تون قبول باشه ان شاء الله :)

فاطمه خانم .. ازین ب بعد خودتون مینویسید ؟

نویسنده فقط ماه ِ ؟؟

+ علت ِ اینکه همه رو یه جا خوندم و یه جا کامنت میزنم اینه که ! چند وقتی میشد که نبودم .. وگرنه بِ وبلاگِ شما ارادت داریم :)

پاسخ:
پاسخ: سلام. ممنون
از شما نیز.
مدتی که بنده در سفر بودم زحمتا به گردن ایشون و بزرگ‌وار دیگه‌ای بود.
حالا که برگشتم متاسفانه باز هم کمافی‌السابق ما رو هم باید در کنار ماه تحمل کنید.

برگشتن‌تون به خیر. موفق باشید انشالله
۲۳ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۴۱ مَـ ه جَـبـیـن
اعتماد ب نفس کلا" گاهی اوقات خوبه ..

اینکه توکل میکنید ب خدا خیلی هم عالیه .. اما اینجا قراره چندید دل با حرفای شما بلرزه ..
فک میکنم باید متن ها از قبل آماده باشه ! یه لااقل راجبش فکر بشه ..
اشتباه میگم :| ؟

پاسخ:
پاسخ: درسته به‌نظرم. منم برای همین قبلش یه دور به گلچین احمدی نگاه کردم که یه آمادگی کلی داشته باشم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی