تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

69 |سی روزنامه |بیست و دوم

چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۳۲ ق.ظ
روزاول |یک‌وجب‌زیرآب
روزدوم |آرماتوربند
روزچهارم|چراغ‌مطالعه
روزپنجم |کرم‌ها
روز هفتم |ماندگاری
روز نهم |سینکروزدهم |موشک‌زپرتی
روزیازدهم |نگاره‌های ماهروز سیزدهم |  چروک ها  هفدهم |مرکه
روز هجدهم | ساکت ترین مرد
روز نوزدهم | ...
روز بیستم | پیچ خوردن
روز بیست ویکم | تولد یک روضه



روز بیست و دوم | از کوچکی های روح 


به جای خالی اش توی صف دوم نگاه میکنم . نه دیشب بود نه حالا ، خوره افتاده به جانم، خوره ای که میدانم نباید باشد اما هست . فکر اینکه نکند از من بدش آمده ، فکر اینکه نکند من و مراسم و حرف هایم خسته اش کرده ایم . فکر اینکه نکند به دست من از دین خدا دل چرکین شده ....

فکر های تلخ یکی یکی می آیند و مغزم را پر میکنند. مغزم شده اتاقی که فقط ورودی اش کار میکند و فقط احتمالات بد جواز ورود دارند . 

می شود به این هم فکر کنم که لابد پا درد داشته و نیامده . می شود به این فکر کنم که لابد روزه و گرما فشارش را انداخته . می شود به این فکر کنم که شاید رفته درح یا بیرجند برای کاری . مثلا به نوه ای نتیجه ای کسی سر بزند ، اما دلم به اینها خوش نمی شود . 

خوره بزرگ دارد روح کوچکم را می خورد . محض همین خوره است که صدایم آرام شده . که دلشوره دارم . که سخنرانی بین دو نمازم نا خواسته نصف می شود و بی رمق صلواتی چاق میکنم و اقامه می گویم و بعد کم حوصله تر از روز های قبل چهار رکعتی عصر را اقامه میبندم .




دعای روز بیست‌ودوم: اللهم افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ فَضْلَکَ وأنـْزِل علیّ فیهِ بَرَکاتِکَ وَوَفّقْنی فیهِ لِموجِباتِ مَرْضاتِکَ واسْکِنّی فیهِ بُحْبوحاتِ جَنّاتِکَ یا مُجیبَ دَعْوَةِ المُضْطَرّین ...... خدایم! تو این روز درهای بخشندگی‌ت رو به‌روم باز کن و برکتت رو سرازیر کن سمتم. و یه توفیقی بهم بده که اسباب خشنودی‌ت رو فراهم کنم و اون وسط مسط‌های بهشت یه جای خوب صابخونه‌م کن. ای‌که صدای همه‌ی بیچاره‌ها رو می‌شنوی!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۰۹
مهدی شریفی

نظرات  (۵)

شاید رفته به پلسش سر بزنه.
:)

پاسخ:
پاسخ: شایدم رفته سیب‌زمینی بخره از مزرعه‌ی طالبی!
جویای احوالش میشدید از دیگران
این کار چند فایده داره؛ یکیش اینکه حتی به فرض اگر از شما هم دلخور بوده وقتی دیگران به گوشش برسانند که شما احوالش را پرسیدید دلش خوش میشود و همه چیز رفع ...
به قول معروف تجربه کردم که میگم !

پاسخ:
پاسخ: شکر خدا شب همون روز اومد دوباره و متلفتم شد که دلیل نگران کننده‌ای نبوده پشت قضیه.
تجربه‌ی مفیدیه. ممنون از اشتراک‌گذاری‌تون
خدا رو شکر کنید که این حساسیتها رو دارید

پاسخ:
پاسخ: شایدم منشا این حس دنیادوستی باشه تا نگرانی آخرتی!
سلام
میگم این عنوانتون رو برعکس نوشتین؟
والا ما که بزرگی روح رو متوجه شدیم!

پاسخ:
پاسخ: کوچکی روح به نسبت مخلوط شدن نگرانی‌هام با احساسات دنیایی!
۲۰ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۳۹ مَـ ه جَـبـیـن
یه دیدگاه ِ دیگه میتونه این باشه که :

حاج آقا بِ فکر پامنبری ها هم هست !

+ فک میکنم این خوبه ..

پاسخ:
پاسخ: دلیل انتخاب عنوان برای «کوچکی روح» هم همینه. که نباید نگران پامنبری بود! هرچند نگرانی برای حال مردم خوبه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی