تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

86 |باخت...

پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۴۴ ب.ظ
خودکار آبی‌اش را سُراند روی زمین سفید دفتر و نوشت:

زن مغرورِ شعر هایِ من! 
حسرتم را ببین و باور کن!
تو اگر در کنار من بودی، 
این همه غم نبود، می‌فهمی؟

مثلا فکر کن تو «آرژانتین»، 
مثلا فکر کن که من «ایران»
مثلا فکر کن دلت «داور»، 
باخت حقم نبود، می‌فهمی؟



* شعر از امید‌صباغ‌نو است. 
با یک دست‌کاری در خط هفتم. 
«دلت»‌را با کلمه‌ی دیگری عوض کرده‌ام
که معنادارتر شود و کفر هم نباشد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۰۵
مهدی شریفی

نظرات  (۶)

چه شاعر دست به قلمی
خیلی زیباست
درسته که به جای خدا، دل گذاشتید
احسنت!
۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۹:۵۸ خارج ازچارچوب
قشنگ بود
آقای صباغ واقعا، دست مریزاد دارن .. :)
۰۷ تیر ۹۳ ، ۰۶:۲۱ پلک شیشه ای
+
خوب کاری کردین.

پاسخ:
پاسخ: بابت..؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی