تن‌ها

بسم‌الله| هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان. ایستادم کنارت. گفتم «چرا تن‌ها؟». آستین‌هایم را زدم بالا و دست‌هایم را گذاشتم روی‌ ظرف‌های نشسته. یاد بچه‌گی‌هایمان افتادی. گفتی «آن‌روز توی حیاط خانه‌تان خیلی تلاش کردی حباب درست کردن را یادم بدهی. یادت هست؟» گفتم « یادم هست دوست داشتم برسانمشان به ماه». با انگشت‌های کفی‌ات حلقه‌ای درست کردی و نفس کشیدی تویش. حباب رنگی با نفس‌هایت بزرگ شد و رفت بالا. نشست کنار قرآن روی طاقچه.
هنوز به ماه نرسیده بود روزهای با هم بودنمان که حباب تو رسید به آسمان. به ماه.

87 |سی‌روزنامه |یکم

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ب.ظ

روز‌اول
|قانون باخت|
سینه‌خیز از تپه‌ می‌روم بالا و به دو متری بمب می‌رسم. Mp5 اتوماتیک همان‌جا روی زمین است. باید در چشم به هم زدنی بلند شوم، تفنگ و بمب را بردارم، پشت دیوار پادگان پناه بگیرم و بدون آنکه محمد بتواند توی نقشه ماهواره‌ای شناسایی‌ام کند خودم را به هلی‌کوپترهای روسی برسانم و بمب را جاسازی کنم.
دکمه‌ی Q را می‌زنم و هنوز تمام قد نایستاده، مانیتور از خونم قرمز می‌شود و جنازه‌ام برای سومین‌بار ولو می‌شود نزدیک بمب. محمد باز هم با کلت کمری‌اش از پشت‌بام ساختمان‌های روبرویی هدشاتم کرده!
کفری شده‌ام. دو دقیقه از وقت این راند بیشتر نمانده و هلیکوپترهای روسی هنوز سالمند!
این‌بار به پیغام «ورود مجدد» اعتنایی نمی‌کنم و به‌جای برداشتن بمب از روی خاک، از روی صندلی بلند می‌شوم، محمد را با همه سنگین‌وزنی‌اش بلند می‌کنم و مثل گوسفند آماده ذبح می‌اندازمش روی زمین و با مشت و لگد می‌افتم به جانش. محمد با خنده و اضطراب می‌گوید: «چرا می‌زنی؟ جنبه‌ی باخت نداری؟»
هیچ‌ جوابی برای سوالِ به جایش ندارم. جز اینکه: «من عمراْ توی این بازی از تو ببازم»
«مثلا می‌خوای بدون تفنگ چه‌کار کنی؟ سنگ پرت کنی طرفم؟»
به لب‌تابش اشاره می‌کنم و می‌گویم: «الان می‌بینی!»
اول کابل شبکه را قطع می‌کنم و بعد بازی محمد را می‌بندم و دست‌آخر ویندوزش را ساین‌اوت می‌کنم. اما توی لب‌تاب خودم هنوز بازی تمام نشده!
حالا مهلت دو دقیقه‌ای این راند است که تمام شده و قبل از اینکه بتوانم لب‌تاپ خودم را هم ساین اوت کنم، صدای گوینده بازی بلندتر از همیشه پخش می شود:
«you are 
defeated»


مچاله‌‌ها!
یک. توی بازی دنیا، اون وقتی که فکر می کنی بازنده ای، بازنده نیستی!
زمانی می بازی که می خوای جلوی باختن رو بگیری!

دو. مهمونی خدا با همه قاعده های برد و باختش شروع شده.
چشم رو هم بذاریم رهامون می کنه. بازنده باشیم یا برنده!


 

 

 

دعای روز اول: 
اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِیَامِی فِیهِ صِیَامَ الصَّائِمِینَ وَ قِیَامِی فِیهِ قِیَامَ الْقَائِمِینَ وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ‏ وَ هَبْ لِی جُرْمِی فِیهِ یَا إِلَهَ الْعَالَمِینَ وَ اعْفُ عَنِّی یَا عَافِیاً عَنِ الْمُجْرِمِینَ.........خدا! روزه نماز (به هم ورِ) منو هم روزه نماز حساب کن. بزن تو سرم تا از خواب غفلت بیدار شم. اشتاباهاتم رو به بزرگی خودت ببخش ای خدای همه‌ی عالم! ازم بگذر تو که از همه‌ی آدمای درب و داغون می‌گذری!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۰۷
مهدی شریفی

نظرات  (۱۱)

۰۸ تیر ۹۳ ، ۰۱:۳۵ خانم معلم
سلااام

خداییش دلم پر زده بود برای خوندن این سی روز نامه هات ...یعنی هنوز از شب چشم هم نزاشتم و الان که دیگه چشمم رو به سختی باز نگه داشته بودم و می خواستم بند و بساط پی سی رو جمع کنم تنها شارژرم خوندن نوشته های تو بود . الان چشام باز بازه و دلم می خاد که ترجمه ی دعای روز اول رو چند بار بخونم و ازش یه غلط در بیارم و بگم پسر !! این چیه نوشتی ؟ یعنی تا این حد دلتنگما !

مثل همیشه عالی بود ...

یاد پارسال افتادم . چه روزا و شبایی بود ...یادش بخیر . یه ثوابی هم ما می کردیم .خدا توفیق انجام بعضی اعمال رو همیشه به آدما نمیده . پس قدر لحظه لحظه هایی که داریم برای خدا کار می کنیم رو بدونیم ...
راستی خدا فقط درب و داغونا رو نمی بخشه ، و گاهی اصلا داغونا رو نمی بخشه !! شدی 19

پاسخ:
پاسخ: سلام
آره. پارسال ما حسابی شرمنده شما بودیم.
امسال هم مثل همیشه لطف دارید!
روزه نماز همه رو قبول کنه خدا.
خب آره. اما گاهی درب و داغون‌ها رو هم می‌بخشه!
بشدت خوشحال شدم از دیدن و خوندن روز اول سى روزنامه هاتون،،،،
خدا خیرتون بده ان شالله .. :)

+ بشدت و حتی قویا، موافقم با "یک"!
+ الدعا..

پاسخ:
پاسخ: برای ما هم دعا بفرمایید.
یا حق
۰۸ تیر ۹۳ ، ۰۶:۲۰ واقعیت سوسک زده
زمانی می بازی که می خوای جلوی باختن رو بگیری ! ؟ چطوری ؟

پاسخ:
پاسخ: یعنی مث من که به جای پذیرفتن شکست، افتادم به جون برادر دوازده‌ساله‌م و سعی کردم قوانین رو به نفع خودم،‌ خودخواهانه تغییر بدم!
چقدر خوبه که امسال هم سی روزنامه رو می‌نویسید...

پاسخ:
پاسخ: حالا به اینکه یه نوشته‌ای اینجا اومد نگاه نکنید. جوگیری بوده و احتمالا عمرش به چندتا دونه بیشتر نرسه!
یعنی پشت کارتونو
راس میگن پشت هر مرد موفقی یه زن صبور نشسته یا الکیه؟
ممنون که باز مینویسید این سی روزنامه رو.
جالب بود اما ما سال پیش روز اول را بیشتر پسندیده بودیم
یا علی در قنوتتان فراموش نشویم ان شاالله

پاسخ:
پاسخ: بله! واقعا صبور تشریف دارند!! مخصوص وقتی ساعت دو نصفه‌شب داشتم مزاحم همسایه‌ها می‌شدم
راستی خونه ی ما تشریف نمیارید دیگه
وقتش نیست یا افتخار نداریم؟

پاسخ:
پاسخ: ما که مزاحم هستیم کلا!
۰۸ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۲ زهره سعادتمند
ای خدای آدم های داغون!
۰۸ تیر ۹۳ ، ۱۳:۴۶ سرباز شهاب
سلام
تا همین چند لحظه پیش داشتم می گفتم چرا این ماه رمضونی بوی ماه رمضون نداره. با خوندن این پست پرت شدم وسط حس و حالش.

دو سه روز پیش یه باخت اساسی تو زندگیم داشتم. خدایی جنبه بعضی باخت ها رو داشتن سخته

پاسخ:
پاسخ: جنبه‌ی باخت رو داشتن، نکته‌ای بود که مجبورم کرد این رو بنویسم!
سلام
خیلی منتظر خوندن پست های رمضانیتون بودم
خیلی التماس دعا
ایشالا هممون تو این بازی که طراحش خیلی رئوف و لطیفه برنده باشیم نه بازنده!
حق ...

پاسخ:
پاسخ: سلام
انشالله
شما نیز دعا بفرمایید
چقدر سی روزنامه هایتان به دل نشستنی اند..
وچقدر این جمله عجیب نشست..وقتی بازنده ای که بخوای جلوی باخت بگیری..عالی بود..
۱۰ تیر ۹۳ ، ۰۱:۱۵ پلک شیشه ای
خداقوت
بسیار دلنشین بود ...

ان شاءالله توفیق نوشتن هر سی روزش رو دارید ،میدن بهتون و ...
(منتظریم برای خوندنشون)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی